eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
303 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 5⃣1⃣1⃣ حملات وحشیانه ی رژیم بعث به غیرت و همت مردم بی دفاع شهر چنگ می انداخت. هر روز خبر ویرانی یک تکه از شهر به گوشم می رسید. قلبم شکسته بود. یاد کوچه و خیابان ها یاد گل های کاغذی یاد روزهای آباد آبادان دلم را می سوزاند. از فامیل بی خبر بودیم. جنگ را باور نکرده بودیم . همه منتظر بودیم مثل یک بازی به زودی سوت پایان به صدا در آید.همه چیز به طرز غیر قابل باوری تغییر پیدا کرده بود. در میان تمام دغدغه ها و دردهایم نگرانی ام برای بچه های پرورشگاه از همه چیز بیشتر بود. باید به آبادان برمی گشتم. این شهر چه ویران و چه آباد شهر من بود. مرتب به رحیم می گفتم باید به آبادان برگردم. او عصبانی می شد و می گفت: " دختر آبادان دیگه جای تو نیست جنگه معصومه میفهمی؟ جنگه. دیگه مانور نیست کار فرهنگی نیست جنگه . " با وجود این حرف ها مصصم تر از قبل به آبادان فکر می کردم. عذاب وجدان لحظه ای در من خاموش نمی شد. هر روز به دنبال راهی می گشتم که خودم را به آبادان برسانم. زیر باران گلوله تردد در جاده ی آبادان-اهواز به سختی انجام می گرفت. ماشین ها سرباز می بردند و جنازه ی آنها را پس می آوردند. راهی برای بازگشت من نبود. یک روز صبح سلمان با یک اتوبوس و تعداد زیادی مسافر به اهواز آمد و با ایما و اشاره مشغول صحبت با رحیم شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 6⃣1⃣1⃣ رحیم داخل اتوبوس رفت و نیم نگاهی به مسافرها انداخت و بیرون آمد. من از بیرون نگاه می کردم. همه ی مسافران زیرپوش سفید آستین کوتاه به تن داشتند. بعضی ها که با تکه ای پارچه چشم هایشان بسته شده بود سرها را به عقب می کشیدند تا بتوانند از زیر چشم بند چیزی ببینند. از سلمان پرسیدم : " این مسافرا چقد غیر عادی ان . اینا کی ان؟ " گفت : " اسیرن. " -اسیر یعنی چه؟ - یعنی عراقی ان تو جبهه ی خرمشهر به اسارت گرفته شدن . -چرا چشماشون رو بستین چرا فقط زیرپوش تنشونه چرا اینقد ترسیدن ؟ -اینا تا آخرین نفس با ما می جنگن و وقتی به ما می رسن خودشون لباساشون رو می کنن و با التماس «دخیل الخمینی » می گن و تسلیم میشن. حالا هم نه گرسنه هستن و نه تشنه فقط به خاطر مسایل امنیتی چشماشون رو بستیم . هر کدومشون هم که روی یک صندلی نشستن. با تعجب گفتم : " مگه روی هر صندلی چند تا آدم می شینه ؟ " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 7⃣1⃣1⃣ خلاصه با اصرار و التماس به سلمان توانستم بعد از ظهر با همان اتوبوس اسرای عراقی که کار تخلیه ی اطلاعات آنها توسط بچه های خودی به پایان رسیده بود با کمی جابجایی با آقای سید مسعود حسین نژاد که با یک ژ3 رو به روی اسرای عراقی ایستاده بود کنار سلمان که راننده بود بنشینم و راهی آبادان شوم. سلمان در مسیر اهواز – آبادان مرا آماده ی برخورد با صحنه های دلخراش بسیاری می کرد. برایم از کوچه های پرخاطره می گفت که حالا بمباران شده بودند. از شهر که پر از زخمی و غبارآلود بود. گوش هایم انگار سنگین شده بودند هر چی می گفت می گفتم راست می گی ؟ نمی توانستم حرف های سلمان را باور کنم . سلمان می گفت: -مادر و مریم آبادان نیستند. به ماهشهر رفته اند تا شدت بمباران ها کمتر شود. کسی خانه نیست. بعضی وقت ها آقا سری به خانه ها می زند اما من محمد رحمان احمد علی و حمید همه اینجا هستیم فقط هر جا می روی ما را بی خبر نگذار. سلمان از اخبار جبهه ی خرمشهر و پشت جبهه و ستادهای مردمی و پشتیبانی و دوستانم گفت ولی از بچه های پرورشگاه بی خبر بود. پرسیدم : " این اسرا چی می گفتن؟ چه خوابی برای آبادان و خرمشهر دیدن؟ فکر میکنی تا کی این وضعیت ادامه داشته باشه ؟ " -هدفشون فقط خرمشهر و آبادان نبوده دنبال تهران بودن اونم سه روزه. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 8⃣1⃣1⃣ چه خوش خیال چه خوابایی واسه ما دیدن ولی چقدر مجهز اومدن که در عرض این چند روز این طوری شهر رو شخم زدن؟ - مجهز آمدند اما خوب فکر نکردند آخه فکر نمی کردن با مقاومت و دفاع مردم روبه رو بشن. رژیم بعث با یک لشکر تا دندون مسلح اومده تا با بمب های دست ساز مردم بجنگه. ممکنه جنگ یک ماه طول بکشه و تا آخر مهر این وضعیت ادامه داشته باشه . اینا خودشون که جرات و جسارت ندارن به تجهیزاتشون مغرورن. ما گرفتار یه همسایه ی شرور و بی حیا شدیم. همین که دیده تو خونه و خونواده کمی آشوب و چند دستگی به پا شده از بالای دیوار سرک کشیده و داره سنگ می اندازه. مگه یادت نیست اون وقتا که ما کوچیک بودیم هر چند وقت یه بار عراق عده ای رو پابرهنه و دست خالی و گرسنه لب مرز شلمچه می فرستاد و می گفت: اینا اجدادشون ایرانیه و ما به اونا می گفتیم رانده شده های عراقی. داشتیم به آبادان نزدیک می شدیم شهری که زیر بمباران های پی در پی تمام بدنش زخمی بود اما هنوز نفس می کشید و می خواست زنده بماند. نیروهای عراقی هر چند وقت یکبار دیوار صوتی را می شکستند. رادیو نفت پی در پی صدای غلامرضا رهبر و محمد صدر را پخش می کرد که با شور و حرارت به مردم روحیه می دادند و سعی داشتند مردم را آرام کنند . ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸 🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 9⃣1⃣1⃣ گاهی ابوالفتح آذر پیکان در تلویزیون مقاومت مردم را تحسین می کرد و بی برنامه و خودجوش شعرهای حماسی می خواند. رادیو نفت مدام در حال پخش اعلام وضعیت قرمز و سفید بود. سلمان هربار که وضعیت قرمز اعلام می شد اتوبوس را متوقف و جمله هاو تحلیل هایش را رها می کرد. ما به جنگ عادت نداشتیم . جنگ مهمان نا خوانده بود. هیچ کس نمی دانست چه واکنشی نشان بدهد. همه منتظر تمام شدن جنگ بودند. هر روز فکر می کردیم روز بعد جنگ تمام می شود. هر چه به شهر نزدیکتر می شدیم بیشتر دچار بهت می شدم. مرتب از سلمان سوال می کردم مسیر را درست آمده ای ؟ ما به آبادان می رویم ؟ مشعل همیشه فروزان پالایشگاه که همیشه در هوای صاف و آسمان آبی از بیست کیلومتری شهر به همه لبخند می زد و خبر از رونق کسب و کار می داد و مردم را دور خود جمع می کرد خاموش شده بود. دود سیاه و غبار آلودی جای آسمان آبی را گرفته بود. شهر از آدم هایی با سر وصورت خونی و زخمی پر بود. باورم نمی شد شهری که تا دیروز مثل نگین انگشتری می درخشید امروز به شهری سوخته و زخمی تبدیل شده باشد. که هر کس در گوشه ای از آن میان تلی از خاک و آهن پاره ها به نام خانه زندگی می کرد. بغض امانم را بریده بود. مردم شهر را به دندان گرفته بودند و از آن دفاع می کردند اما آبادان با همه ی صفا و محبتش می سوخت و دود می شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 0⃣2⃣1⃣ پرسیدم: " این دود از کجاس؟ کجا رو بمباران کردن؟ " با عصبانیت گفت: " کجا رو بمباران نکردن آبادان به انبار باروت می مونه. مردم توی شهرهای دیگه دور میدونای پرگل و درخت خونه می سازن و زندگی می کنن ما دور تانکفارم زندگی می کنیم. اما باز مردم کنار این انبار باروت شاد و دلخوش بودن چون کنار هم بودن. " دویست و چهل مخزن کوچیک و بزرگ نفت وسط شهر بین مردم پشت هم منفجر میشن و آتیش می گیرن. هواپیماهای جنگنده ی عراقی با هم مسابقه گذاشته بودند و دو به دو همدیگر را بدرقه می کردند و روی سر مردم بی سلاح و بی دفاع مثل نقل و نبات بمب می ریختند و یکباره در میان دود و غبار گم می شدند. شهر به دریایی پرتلاطم و طوفانی تبدیل شده بود. توپ های دور زن و کاتیوشا و توپخانه ی خمسه خمسه پشت پای هر کسی یک خمپاره می انداختند. آرامش صفت گمشده ی شهر بود. از هر گوشه ی شهر صدای شیون و فریاد شنیده می شد. مردم با چشم های حیرت زده و مضطرب به مناظر نگاه می کردند و انگشت حسرت به دندان گرفته بودند . دیگر خبری از آن همه زیبایی نبود. ---------------------------------------------- تانکفارم: نام منطقه ای مسکونی که محصور بود و در آن مخازن بزرگ نفت قرار داشت. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوجه سبز!! همه‌ی آدمها پول کافی برای خرید گوجه سبز و ندارن پس جلوی اون ها نخوریم تا اون ها هم دلشون نخواد👌 #پویش_حجاب_فاطمے #حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز هم صبح دیگر آمد ولی مهدی کجاست؟ یک نفر میگفت مهدی جمعه ها در کربلاست رو به سویش کردم که فریادش زنم بازهم با ندبه ای از هجرمولا دم زنم آمد از سویی ندایی ای اهل انتظار اندکی‌دیگر صبوری، می‌رسد دیداریار اللّهم عجل لولیک الفرج .. #سلام_امام_مهربانم صبحت بخیر آقا🌸🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#لطفا_برای_فرج_دعا_کنید | گذرم تا بہ در خانه‌ات افتاد #حسینﷺ خانه آباد شدم ،خانہ‌ات آباد #حسینﷺ| #رفیق_قدیمے_السلام 💖#صبحتون_حسینی💖 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 💐یڪ لحظہ چشم دیدن خود را بہ من ببخـش آیینہ هاےروشن خود را بہ من ببخـش✨ 🌷پـرواز را تو تجربہ ڪردے مبارڪتــــــ حالا پرِ پریدن خود را بہ من ببخـش...🕊 شهيد مدافع حرم_ عشق _ #قاسم_سلیمانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم