🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 7⃣5⃣2⃣
نمیدانم این چهرهها از همان ابتدا تا این اندازه شوم و کریه بودند یا اینکه اعمالشان چهرهی آنها را به این روز انداخته بود. چشمان عقابی شکلش وحشتم را بیشتر میکرد. بیشتر از این نمیتوانستم در آن وضع بمانم. با خودم گفتم مرگ یکبار و شیون هم یکبار، برگرد و یکی بخوابان زیر گوشش. خودم را جمع و جور کردم، ابروهایم را به هم گره زدم و تمام خشم و نفرتم را در چشمانم و قدرتم را در مشتم جمع کردم، گردنم را صاف کردم، به سرعت سرم را به عقب برگرداندم تا پشت سرم را ببینم و از این وحشت خلاص شوم اما هیچکس و هیچ چیز جز خیالات درهم ریخته و پریشانم آنجا نبود. با دیدن پتوهایی که بر زمین پهن کرده بودیم و دو کاسه و چهار لیوان پلاستیکی که گوشهای روی زمین بود، مطمئن شدم که این همان صندوقچهی خودمان است و حتماً خواهرها را هم برای بازجویی بردهاند. با افکار و خیالات خودم، در برابر نقش و نوشتههای ساکنان قبلی صندوقچه ایستاده بودم. نگهبان بعثی هر چند دقیقه یک بار دریچه را باز میکرد و چیزی میگفت. خوشحال بودم که چیز زیادی از زبان عربی نمیدانم.
نمیدانم چقدر زمان گذشت شاید چند ماه و یا چند سال! معیار زمان مفهوم نداشت اما بالاخره صدای پای محکم و قوی سربازی و صدای پای ضعیفتری به دنبال او و بعد از باز شدن در صندوقچه و دیدن فاطمه و به همین ترتیب دقایقی پس از آن آمدن مریم و کمی بعد، حلیمه به تنهایی من خاتمه داد. وقتی چهار نفر شدیم بازجوییهایمان را به شور گذاشتیم. اتهام ما شبیه هم بود: " عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران. "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 8⃣5⃣2⃣
بیست و نهم مهر ماه بود و به زعم آنهایی که نظامی بودند و تجربهی جنگها را داشتند تا فردای آن روز جنگ باید پایان مییافت. آن چند رگه باریک نور و روشنی، صندوقچهی آهنی را کمی روشن کرده بود. از موقعیت مکانی ساختمان که در چه شهری واقع شده و این ساختمان چه نوع ساختمانی است چیزی نمیدانستیم. اما هر چهار نفرمان به دور خودمان در اطرافمان میچرخیدیم و کشف جدیدمان را اعلام میکردیم. در انتهای سلول، دیوار کوتاهی بود که پشت آن توالت فرنگی و حمامی با زیردوشی قرار داشت. در گوشهی دیگر دیوار، تکهای نور کمسو در حصار تورهای سیمی درهم رفته بیرمق بر اشیا و دیوارهای تاریک و مهمتر از همه بر چهرههای ما مینشست و ما مقدم آن نور را گرامی میداشتیم. اما افسوس که کنترل این نور ضعیف هم از ارادهی ما خارج بود. در مقابل این پنجره ی نورآور، بر دیوار مقابل دریچهی دیگری بود که از آن انتظار هوا و حیات داشتیم اما خودش به تنهایی میتوانست مرگ بیصدا و خاموشی برای ما فراهم کند و انتقام خشم و کینهی چندصد سالهی رژیم بعث را از ما بگیرد. این دریچه نمیگذاشت سرمای استخوانسوز و بادهای نفسگیر تابستان را از یاد ببریم. هم قدرت ساختن سرمای سیبری را داشت و هم گرمای صحرای افریقا را. بالای این پنجره چند ردیف میلهی آهنی کرکرهای، شعاعهایی از نور خورشید را به داخل صندوقچه دعوت میکردند. هر بار که این میهمانی نور برپا میشد میفهمیدم یک روز از روزهای مبارک جوانیام از پیش چشمانم عبور کرده است. .
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 9⃣5⃣2⃣
دور تا دور در صندوقچه را با نوار پلاستیکی عایقبندی کرده بودند تا هیچ نور یا صدایی به داخل صندوقچه وارد یا خارج نشود. ثانیهها را میشمردیم تا دقیقه شود و دقیقهها، ساعت شوند و ساعتها به شبانه روز برسند و سریعتر از جلو چشمان ما عبور کنند. ما در یک فضای محدود با مضیقههای بسیاری مواجه بودیم. اما با هم بودن تمام دلخوشیمان بود. دنبال گوشه و کناری بودیم که وقتی دریچه باز میشد از زخم تیر نگاه آنها محفوظ بمانیم اما هر چند دقیقه یک بار دریچه باز میشد و باید به رؤیت آنها میرسیدیم و شمارش میشدیم. نمیخواستم جریان زندگی در این صندوقچه در مدار عادت و روزمرگی قرار بگیرد اگرچه وحشت از روزهای بعدی و فرداهای دیگر نمیگذاشت گذر زمان عادی شود. آنجا همه چیز از جنس سنگ و آهن بود؛ حتی آدمها هم سنگی شده بودند. هیچ لطافتی در نگاه و رفتارشان نبود. تنها صدایی که به گوش میرسید نالههایی بود که حتی رمق بیرون آمدن از تنهای رنجور و فرسوده را نداشتند. صدای ضربههای کابل که بر در و دیوار و پیکر نحیف زندانیان میخورد جایگزین نوازشهای مادر و ترنم صدای پدرم شده بود.
دریچه باز شد و صدایی شبیه عربده گوشهایمان را آزار داد. پشت آن صدای وحشی چهرهای بزرگتر از عرض دریچه ظاهر شد که دستش را مثل بیل به داخل فرستاده بود و چیزی را طلب میکرد. هیچکدام منظور او را نمیفهمیدیم. بیچاره حلیمه را که چند کلمه بیشتر از ما عربی میدانست به کمک طلبیدیم:
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊
🔴 #من_زنده_ام
قسمت 0⃣6⃣2⃣
- حلیمه این دستی که از دریچه وارد صندوقچه شده چی میخواد؟
میخواستیم زودتر از فریادهایش خلاص شویم. ما که چیزی نداشتیم. با پانتومیم ادای خوردن را در آورد. آها! متوجه شدیم. ظرفها را دادیم و دو کاسه آش شوربا گرفتیم که ترکیبی از آب برنج رقیق و چند دانه عدس بود که مثل نگین در آن میدرخشیدند. هر چهار نفر به دور کاسهای دعوت شده بودیم که هیچکدام میل دست دراز کردن به آن نداشتیم اما باید برای تحمل رنجهای بیشتر رمق و توانایی پیدا میکردیم تا از پا نیفتیم. به بچهها گفتم:
" بچهها بخورید. این غذای امروز است. امروز سیام مهر است. فردا جنگ تمام میشود و ما آزاد میشویم و سر سفرهی خودمان مینشینیم. "
این جمله بذر امیدی بود که در سینهها یمان کاشته میشد تا بتوانیم روزهای دیگر و سختیهای بعد از آن را تحمل کنیم.
وقت خواب رسیده بود. مغزم با پلکهایم سر ناسازگاری داشت اما همچنان به روی پا ایستاده یا در پناهی به دور از سنگینی نگاه عراقیها به نوبت مینشستیم. آن مقدار سهم ما از نور خورشید به سیاهی رفته بود و پیام خوابیدن میداد اما فریادها و نالههای بیرون اجازهی پلک زدن نمیداد. پتوها را جیرهبندی کردیم سهم من و فاطمه یک پتو، سهم حلیمه و مریم هم پتوی دیگر شد. یک پتو زیراندازمان شد و یک پتوی دیگر را دور کفشهایمان پیچیدیم و بالشی خشک و خشن ساختیم به امید لحظهای که خواب ما را با خود به جایی بهتر و امنتر ببرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🚨فوری/فرمانده بسیج دارخوین شادگان ترور شد!
🔻فرمانده حوزه بسیج دارخوین شادگان در جنوب استان خوزستان توسط افراد ناشناس ترور شد، عبدالحسین مجدمی فرمانده حوزه بسیج شهر دارخوین از توابع شهرستان شادگان استان خوزستان بامداد چهارشنبه توسط افراد ناشناس و نقابدار مورد ضرب مستقیم گلوله اسلحه قرار گرفته است./عصر جنوب
🔻 گفته میشود این فرمانده سپاه پاسداران طی حمله مسلحانه به منزلش که توسط افراد ناشناس صورت گرفته، شهید شده است./ عصرجنوب
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
انتشار برای نخستین بار
🔴 یادداشت منتشر نشده از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی خطاب به برادرزادهاش
مهدی جان!
1️⃣ تمام کسانیکه به کمالی رسیدند خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشأ همه آنها #سحر است. سحر را دریاب نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی
2️⃣ زیربنای تمام بدیها و زشتیها #دروغ است
3️⃣ احترام و #خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر
به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد
عمویت
91/8/17
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبـح یعنے ڪہ دلم
تنگ تـو و آمدنتـــ ...
نقشے از نـور بزن
بر شب تنهـایے من ...
#صبحتون_شهدایے 🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم