🌷اللهم اشفع کل مریض 🕊
🔴 #شفا_یافته_ی_فرانسوی
قسمت 1⃣
✨ وارث ...
مدتی که فرانسه زندگی می کردم به طور اتفاقی با یک مرد بسیار ثروتمند فرانسوی دوست شدم ... یک روز به شدت گرفته بود ... بهش گفتم ...
- چی شده این طور گرفته ای؟ تا حالا این طوری ندیده بودمت ...
گفت ...
- من خیلی ساله که ازدواج کردم ... چند سال بعد از ازدواج تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم اما متوجه شدیم مقدور نیست ... بعد از کلی تلاش بالاخره صاحب یک پسر شدیم ... اون تنها وارث خانواده ما و تمام زندگی و شادی من و همسرم هست ... چند وقت پیش حالش بد شد و دکترها گفتن سرطانه ... روز به روز هم داره بدتر میشه و دیگه داریم امیدمون رو از دست می دیم و ...
بعد از تمام شدن حرف هاش یاد امام رضا "علیه السلام" افتادم و گفتم ...
- ما در مشهد شخصی به نام امام رضا داریم که مردم مریض های سخت شون رو اونجا می برن و از ایشون کمک می خوان
چشم هاش برق زد ... تمام امکانات و یک تیم پزشکی رو مهیا کرد تا به پرواز مستقیم بیان مشهد ...
اومد پیشم و بهم گفت ...
- از دکتر رضا وقت بگیر ... من همه چیز رو مهیا کردم اما شماره و آدرس رو نداشتم که از خودش وقت بگیرم و ببینم کدوم بیمارستانه ...
این رو که گفت ... رنگ از رخم پرید ...
- خدایا! حالا چه طوری به این بگم که ...
تنها چیزی که اون لحظه تونستم بهش بگم ...
- چشم بود ...
چشم هاش از خوشحالی می درخشید ... می شد عمق شادی رو توی صورتش دید ...
⬅️ ادامه دارد....
💠💠💠💠💠💠💠💠
نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم اشفع کل مریض 🕊
🔴 #شفا_یافته_ی_فرانسوی
قسمت 2⃣
✨دکتر رضا ...
روز پرواز شد ... داشتم آماده می شدم که چند ساعت به پرواز ... گوشیم زنگ خورد ... دوست فرانسویم بود ... صداش پای تلفن می لرزید ...
گوشی رو که برداشتم گفت ...
- حال پسرم اصلا خوب نیست ... امکان نداره بتونیم بیایم ... وقت دکتر رو کنسل کن و ...
دیگه نمی تونست صحبت کنه ... حالم زیر و رو شد ... نمی دونم چی شد که یهو گفتم ...
- بایست رو به ایران و بگو ... "دکتر رضا، پسرم رو نجات بده" ... دکتر رضا می تونه از اینجا هم صدات رو بشنوه ...
گریه اش گرفته بود ... نمی تونست حرفی بزنه قطع کرد ...
(از اینجا، داستان از زبان مرد فرانسوی است.)
تلفن رو قطع کردم ... دیگه قدرت فکر کردن یا حرف زدن نداشتم ... تمام بدنم می لرزید ... ایستادم رو به ایران و گفتم ...
- دکتر رضا پسرم ...
که پزشک وارد اتاق انتظار شد و گفت ...
- متاسفم ما تمام تلاش خودمون رو کردیم ... حدود یک ساعت پیش قلب پسرتون ایستاد ... ما همه تلاشمون رو برای برگشتش انجام دادیم اما بی فایده بود ... الان از دستگاه ها جداش کردیم و دارن از اتاق مراقبت های ویژه خارجش می کن ... می تونید برید ببینیدش ...
همسرم تعادلش رو از دست داد ... به زحمت نگهش داشتم ... همدیگه رو بغل کرده بودیم و گریه می کردیم ... همسرم گریه می کرد و می گفت ...
- می خوام ببینیمش ... من باید پیشش می بودم ... من باید ...
⬅️ ادامه دارد....
💠💠💠💠💠💠💠💠
نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم اشفع کل مریض 🕊
🔴 #شفا_یافته_ی_فرانسوی
قسمت 3⃣
✨ مسیح آمد
غرق در اشک و ناله بودیم ... قفسه سینه ام می سوخت ... مغزم آتش گرفته بود که صدای جیغ بلندی اومد ... و جو بیمارستان به هم ریخت ... از اتاق انتظار اومدم بیرون و با جمعیت همراه شدم ...
یه عده گریه می کردن و روی سینه هاشون صلیب می کشیدن ... پسرم روی تخت نشسته بود و می خندید ...
رفتم جلو و دستش رو گرفتم ... باورم نمی شد ... پسرم زنده بود و جلوی من دوباره می خندید...
همسرم فریاد زد ...
- یا عیسی مسیح ...
پاهام می لرزید ... دیگه نگهم نداشت ... به زانو روی زمین افتادم ...
⬅️ ادامه دارد....
💠💠💠💠💠💠💠💠
نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم اشفع کل مریض 🕊
🔴 #شفا_یافته_ی_فرانسوی
قسمت 4⃣
✨ صدایت را شنیدم
پسرم با لبخند رو به من کرد و گفت ...
- وقتی من خیلی حالم بد شد جوان مهربانی رو دیدم که به سمتم اومد و دستم رو گرفت ... همین که دستم رو گرفت همه دردهام از بین رفت اما دیدم دیگه توی بدنم نیستم ... دکترها خیلی سعی می کردند که من دوباره نفس بکشم اما من فقط می خندیدم ... من خوب بودم و دیگه درد نداشتم ... من تمام مدت اونجا ایستاده بودم در حالی که دستم در دست اون جوان بود تا اینکه دکترها خسته شدن ... زمان مرگم رو اعلام کردن و دستگاه ها رو جدا کردن ...
جوان با لبخندی گفت ...
- بریم ...
اما در همون لحظه دیوار شکافته شد و نور همه اتاق رو پر کرد ...
آقایی وارد شد و رو به جوان چیزی گفت که من یادم نیست و به بعد رو به من با مهربانی گفت ...
- به پدرت بگو دکتر رضا صدای تو رو شنید و خواسته ات اجابت شد ...
ما با همون پروازی که قرار بود به ایران بیایم اومدیم ... اما نه برای دیدن دکتر رضا ... اومدیم تا امام رضا "علیه السلام" رو ببینیم ... من، دوست فرانسویم، همسر و پسر پنج ساله اش ... بدون کادر پزشکی و در حالی که اون بچه با پای خودش راه می رفت ... بالا و پایین می پرید و کاملا شفا یافته بود ...
راوی: دوست گرامی بنده که میزبان این خانواده فرانسوی و شاهد تشرف آنان به اسلام در مشهد مقدس بودند
پیام نویسنده:
تویی شرط و شروط من،
اگر گاهی مسلمانم
⬅️ پایان
💠💠💠💠💠💠💠💠
نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا در منزل قرنطینه هستید ؟
چند روز ؟
حوصله تان سر رفته ؟
تحملتان تمام شده؟
خیلی خسته شدید؟
🔻لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند .......
آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود
حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم. بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم...
کتاب خاطرات دردناک
ناصر کاوه
*ازکتاب خاطرات۶۴۱۰ روز اسارت سرلشکر خلبان حسین لشکری*
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 شهید علی سنکیس کیست؟
🔺️شهید علی افتخار میکرد که یکی از اعضای بزرگ انقلابیون بحرین است.
🔺️او انقلاب اسلامی ایران را درک کرده بود و و همواره این جمله را بر زبان میآورد که خدارا شکر که در امتداد انقلاب اسلامی ایران انقلاب بحرین شکل گرفته است .
🔺️او معتقد بود به زودی خون شهدای انقلاب بحرین سبب سرنگونی آل خلیفه و پیروزی انقلاب شیعیان بحرین خواهد شد .
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شهید علی سنکیس 🌹
🔹️ با خبر شدن خانواده شهید علی از اعدام فرزندشان به دست رژیم آلخلیفه بحرین !
⭕ مداحی زیبای علیاکبر غریب از شیعیان انقلابی قطیف عربستان برای برادر مسلمان بحرینی خود شهید علی ⚘
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم