eitaa logo
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر
586 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
7.3هزار ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 مدام زیر لب می گفت :« شکر که جور شد ، شکر که همونی که میخواستم شد ، شکر که همه چیز طبق میلم جلو می ره ، شکر ..»❤️ موقع امضای سند ازدواج دستم می لرزید، مگر تمامی داشت شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی ، ولی باورم نمی شد تا این حد امضاها مثل هم در نمی آمد . زیر زیرکی می خندید :« چرا دستت می لرزه؟! نگاه کن! همه امضاها کج و کوله شده !»😂 بعد از مراسم عقد رفتیم آرایشگاه ، قرار شد خودش بیاید دنبالم . دهان خانواده اش باز مانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه اصلأ خوشش نمی آمد ، وقتی دید من دوست دارم ، کوتاه آمد 😁 ولی وقتی آمد آنجا ، قصه عوض شد . سه چهار ساعت بیشتر نبود باهم محرم شده بودیم . یخم باز نشده بود ، راحت نبودم ... خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر ، این قدر مسخره بازی در می آورد که در عکس ها بخندم 😂 همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد .. پشت فرمان بلند بلند می خواند :« دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم / خیلی حسین زحمت مارا کشیده است!» 😍 کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل . یاد روز هایی افتادم که با بچه ها می آمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود . بودنش بساط شوخی را فراهم می کرد که« این بار اومده سراغ ارث پدرش!»😂 سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد .. حتی آمده و از آنها خواسته بود که بتوانند مرا راضی کنند به ازدواج 😕 می گفت قبل از اینکه قضیه ازدواج مطرح شود ، خیلی از دوستانش می آمدند و درباره من از او مشورت می خواستند حتی به او گفته بود برایشان از من خواستگاری کند، و غش غش میخندید که :«اگر میگفتم دختر مناسبی نیست بعدا به خودم میگفتند پس چرا خودت گرفتیش؟!😂
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷🌷 ✳.....گفتم: چه كاري؟ گفت: بيشتر كوچه ها به اسم شهيد است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هيچ كس اين شهدا را نمي شناسد. ✴لاقل ما تصوير شهيد را در سر كوچه نصب كنيم تا مردم با چهره ي شهيد آشنا شوند. يا اينكه زندگينامه اي از شهيد را به اطلاع اهل آن كوچه ومحل برسانيم. ♦كار آغاز شد. از طريق مساجد و بنياد شهيد و... تصاوير شهداي محل جمع آوري شد. 🔘هادي در همان ايام كار با فتوشاپ و ديگر نرم افزارهاي كامپيوتري را ياد گرفت. استعداد او براي فراگرفتن اين كارها زياد بود. ⭕تصاوير شهدا را اسكن و سپس در يك اندازه ي مشخص طراحي كردند. بنر تهيه مي شد. 🔗بعد هم با يك نجار هم صحبت شد كه اين تصاوير را به صورت قاب چوبي در آورد. 🔲 كار خيلي سريع به نتيجه رسيد. هادي وانت پدرش را مي آورد و با يك دريل و... كار را به اتمام مي رساند. ّ 🔵بيشتر کوچه هاي محل ما با تابلوهاي قرمزرنگ شهدا مزین شده بودبرخي ها مخالف اين حركت بودند! ⚫حتي از بچه هاي بسيج! ميگفتند شما اين كار را مي كنيد، ولي يك سري از اراذل و اوباش اين تصاوير را پاره ميكنند و به شهدا اهانت مي كنند. ❗اما حقيقت چيز ديگري بود. ارادت مردم به شهدا فراتر از تصورات دوستان ما بود. ❇الان با گذشت شش سال از آن روزها هنوز يادگار هادي و دوستانش را روي ديوارهاي محل مي بينيم. 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش ✍ ادامه دارد ... ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌  کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷 @shahedbhradnasr ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 💗#رمان_ابوحلما💗 💗#قسمت_بیست_و_چهارم💗 -صبرکن سردار! حالا که به اینجا رسید بذار
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌ 💗💗 💗💗 محمد همانطور که روبه روی عباس ایستاده بود پرسید: -نگفتی چی شده عمو؟ +این روزا حواست به میلاد  هست؟ -چی؟ +برادر زنت! -خب آره...چیزی شده! +هنوز نه ولی...چیکارمیکنه این روزا؟ -همش میره هییت و مسجد و جمعای مذهبیه البته با این هییت که میره مشکل دارم راستش درمورد حرفای اون پسره دوستش درمورد   قمه زدن و توهین به رهبر باهاش بحث داشتم ولی این دوستش خیلی روش اثر داره... +صادق شیبازی؟ -آره! شما از کجا میدونی؟ +باید هرجور میتونی جلو دوستی و ارتباطش با این مزدورو بگیری ولی نباید دلیل اصلیشو بدونه -دلیل اصلیش چیه؟ +به احتمال زیاد صادق شیبازی عضو سازمان مجاهدین خلقه -منافقه!؟ اصلا به ظاهرش نمی اومد. حالا... +نباید میلاد بفهمه وگرنه حتما سرتیمشون مخفی میشه -یعنی میخوان اغتشاش کنن؟ +فعلا در مرحله تحقیقیم چندجا پیگیر شدم خودم مستقیما رو این پرونده کار میکنم امروز برای دومین بار تو این مدت از فتنه بعدی شنیدم -فتنه!... امروز از کی شنیدی؟ +از یه مفسد اقتصادی که تو فتنه ۸۸ حمایت مالی از اغتشاشگرای ادم کش کرد و سرپرستی یه تیم جعل فیلم و کلیپ داشت که برعلیه حافظای امنیت کشور ، فیلم سازی کنن... ولی دم به تله نداد مستقیما! -پس...بار اول از کی شنیدی؟ +از یه جانباز دفاع مقدس، از یه رفیق قدیمی...از بابات! ناگاه موبایل📱 محمد زنگ خورد محمد با دیدن شماره بلافاصله جواب داد: الو...سلام...بله...وای خدایاشکرت...باشه حتما...همین الان راه میفتم. بعد درحالی که به طرف در میرفت دست عباس را گرفت و گفت: بابا به هوش اومده!  وقتی محمد و عباس به بیمارستان رسیدند و سراغ حسین را گرفتند، دکتر نگاهی به عباس انداخت و با جدیت گفت: این یکی از جالبترین پرونده های پزشکیه که دیدم! بیمار شما بلافاصله بعد از کما در هوشیاری کامله حتی از دوساعت پیش که به هوش اومده چندین بار درخواست دیدن شما رو داشته... عباس دیگر منتظر ادامه حرف های دکتر نماند به طرف اتاق مراقبت های ویژه رفت. حسین به مقابل خیره شده بود، به محض اینکه عباس را دید، دستش را دراز کرد. عباس دست کم جان حسین را در دستهایش محکم گرفت و گفت: +سلام مرد مومن تو که ما رو کشتی...💔 حسین با دست چپش آرام ماسک اکسیژن را از روی صورتش برداشت. نفس سردی به سختی از میان خس خس سینه اش بالا آمد که به سرفه ای منتهی شد. بوی خون تازه نگاه عباس را به طرف باندهای روی سر حسین چرخاند. اما پیش از آنکه چیزی بگوید حسین پرسید: -پرونده شهدای هسته ای به کجا رسید؟ +تروریستاییی که دستگیر شدن اعتراف کردن تو اسراییل اموزش بمب 💣گذاری و ترور دیدن... -دانشمندا رو چطوری پیدا کردن؟ +لیست اسامی دانشمندا رو که دولت داده به سازمان ملل...رییس سازمان ملل داده به موساد اوناهم به منافقا دادن که... -بی شرفا... +آروم حسین اگه اینبار حالت بد بشه تا وقتی اینجایی دیگه دکتر نمیذاره بیام ببینمت -من فردا از بیمارستان میام بیرون +چی میگی حاج حسین! دکتر میگفت لااقل... -دکتر شکر خورد با تو من پرونده مهم... +چی شد حسین...حسین... -شلوغش نکن الان باز پرستارا میریزن اینجا یه دستمال بده فقط عباس میخواست با دستمال خون های روی سر و صورت حسین را پاک کند اما خونریزی قطع نمی شد به ناچار دوید بیرون صدا زد: خانم پرستار! 🍁نویسنده ؛بانو سین.کاف🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌  کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷 @shahedbhradnasr ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌