eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
216 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
129 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙اَسماءُ الحُسنی ۲ 🎵تواشیح خاطره انگیز و به یادماندنی ماه مبارک رمضان 🎼با نغمات جدید و سبکی متفاوت 🔸در باشکوه ترین مسجد تاریخی دنیا 🕌مسجد جامع عباسی،میدان نقش جهان اصفهان 🌀کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 📺مشاهده و دریافت فیلم باکیفیت: 🌐 aparat.com/v/1kKEU 🖥شناسه کانال ایتا: 📲 @tasnim_esf
4_5933689102598671164.mp3
10.65M
۱۴۰۱ حرفِ ششم؛ 🔰 مکانیزم روح نیز مانند جسم است که اگر خوراک زیاد، بد و یا نامناسبی دریافت کند؛ سنگین می‌شود . 💠 درمانِ سنگینی روح؛ دریافت غذای متناسب با ریاضیاتِ روح است. یکی از خوراک‌های بسیار تاثیرگذار در آرامش روح، دعایی است که در ماه رمضان وارد شده... زیرک کسی است که از این دعاها به سادگی نگذرد...
🌱وقتی  که درون سینه‌ام آهی نیست وقتی که به جز عشقِ تو آگاهی نیست... 🌱آنگاه که چون کبوتری دلتنگم .... از سینه من به جمکران راهی نیست... 🤲🌷 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮        
هدایت شده از خبرگزاری فارس
سال‌هاست که در آذربایجان غربی در صبح‌های رمضان بربری پخت نمی‌شود 🔸چندی پیش خبری منتشر شد که یکی از نهادها در شهرستان ماکو دستور داده در ماه رمضان پخت نان در شیفت صبح باید تعطیل بشود و طوری القا شد که این ممنوعیت برای امسال است. 🔹اما رئیس اتحادیه نانوایان آذربایجان غربی می‌گوید که ممنوعیت پخت نان سنگگ و بربری در شیفت صبح ماه رمضان امر جدیدی نیست و حدود ۴۰ سال است در استان اعمال می‌شود. @Farsna
هدایت شده از اهل البصر🇵🇸
♦️ پشت صحنه آزمایشگاه‌های مرگبار اوکراین رو شد 🔻ایمیل‌های لو رفته از لپ‌تاپ هانتر بایدن، فرزند جوبایدن نشان می‌دهد وی از کانال امنی میلیونها دلار بودجه برای شرکت اوکراینی متابیوتا که با آمریکا قرارداد همکاری دارد فراهم کرده است و آنها تحقیقات مرگبار بیولوژیک انجام می‌دادند. 🔻همچنین با همقطارانش ضمن سرمایه‌گذاری نیم میلیون دلاری، از غولهای سرمایه‌گذاری مثل گلدمن ساکس هم میلیونها دلار برای این شرکت‌ها جمع کرده اند. @ahlolbasar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آ.. اکبرنژاد💚
🥀خادم الشهدا🥀: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند.... اشکم را پاک کردم و در زدم. آن قدر به این طرف و آن طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم... را فرستادم مدرسه زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند. و را سپردم به رضا می دانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او آرام تر است. سوار ماشین آقای شدم. زهرا و شوهر خواهرم آقا نعمت هم سوار شدند. عقب نشسته بودم. صدای پچ پچ آرام آقا نعمت و آقای نصیری با هم را می شنیدم و صدای زنگ موبایل هایی که خبرها را رد و بدل می کرد. ساعت ماشین ده صبح را نشان می داد. سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده. کم کم سر وصدای ماشین خوابید.... محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید. اسب ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می آمد، مظلوم و خسته. + ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟ بلند شو.... محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش، هیس کشداری گفت: "هیچی نگو خاله، عمو ایوب تازه از راه رسیده، خیلی هم خسته است. صدای ایوب پیچید توی سرم: "محسن می رود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی آورم. شانه هایم لرزید. زهرا دستم را گرفت. _"چی شده شهلا؟" بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود... صدای آقا نعمت را می شنیدم که حالم را می پرسید. زهرا را می دیدم که شانه هایم را می مالید. خودم را می دیدم که نفسم بند آمده و چانه ام می لرزد. هر طرف ماشین را نگاه می کردم چشم های خسته ی ایوب را می دیدم. حس می کردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم. تک و تنها و بی کس با چشم های خسته ای که نگاهم می کند. قطره های آب را روی صورتم حس کردم. زهرا با بغض گفت: _"شهلا خوبی؟ تو را به خدا آرام باش" اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد. _"ایوب رفت...من می دانم....ایوب تمام شد..." برگه آمبولانس توی پاسگاه بود. دیدمش رویش نوشته بود: _"اعلام مرگ، ساعت ده، احیا جواب نداد" . به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگی از خاطرات سردار شهید اسماعیل کرمی🌹 🌹 🌹 🔶🔹 تربیت دینی فرزندان اسماعیل مشغول مطالعه نهج البلاغه بود، نکاتی را یادداشت نمود، همسرش با فرزند کوچکش بازی می کرد، نهج البلاغه را در جایش گذاشت و نشست، به همسرش گفت: « نگرانم. نگران آینده بچه ها هستم. الان زمانه سختی شده. من نگرانم. دعا کن. برای بچه ها و حتی نوه هایمان هم دعا کن. دعا کن آخر عاقبت بخیر شوند.» اسماعیل از همان کودکی بچه ها را در آغوش می گرفت به مسجد می برد و آن ها را به نماز خواندن تشویق می نمود، با همت او فرزند بزرگش از همان کودکی عضو هیئت علی اصغر و بسیج شد. راوی: همسر شهید هدیه به شهید اسماعیل کرمی صلوات💐 💐 کانال شهید اسماعیل کرمی🌹 eitaa.com/shaheed_esmaeil_karami🌹