eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
212 دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
137 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
2.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌•[🙃] • همیشہ منتظر ها باش هنوز هم براے ما اتفاقات ڪنار گذاشتہ😍 •‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ـ ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ ‹♥️›‌⇜ ღـــــپ
🍃‌🕯🍃 💌 پدر شهید در مورد محمد میگوید: او به جای اینڪه اوقات فراغتش را با دوســتانش در محله بگذراند ترجــیح می‌داد در مسجد باشد و به محـــض اینڪه وقت اذان فرا می‌رسید در صف نــــماز جماعت در ڪنار بزرگترهای محله حاضــر می ‌شـــــد. او از ڪودڪی عاشق مسـجد بود و اڪثر مواقع لحظات عمـــــرش را در مسجد می‌گذراند. 🌷شهــید محـــمد ڪیهانی
🍃🌸 🌸🍃 " برای پسرانی که به رسیده اند" برای اولین بار😍😍 کیفیت عالی 🇮🇷✅✅✅ 1️⃣ کیف متبرک به عکس دلنشین سردار دلها 2️⃣ قرآن زیبا با خط عثمان طه و زیرنویس فارسی 3️⃣ چفیه نخی و جنس عالی✅ 4️⃣ سجاده زیبا همراه با عکس سردار و تسبیح فیروزه‌ای رنگ 😍 5️⃣ سربند لبیک یا مهدی 6️⃣ دفترچه یادداشت و خودکار منقش به عکس سپهبد سلیمانی 😍 7⃣🍀ویژه: وصیت نامه سیاسی - الهی شهید سلیمانی همراه با هدیه: کتابچه یادگار شهدا و استیکر موبایل مزین به عکس سردار دلها 😍😍 💰قیمت پسران ۱۱۵/۰۰۰ 🤩🤩 🚀 ارســال رایگـان 💥 تولیدی ملزومات حجاب خاتون👇🏼👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/93782036C80cc3464f6 گالری خاتون ( روسری )👇🏼👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/1019674626C04b8af277b
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت راننده پیاده شد و داد کشید: _"های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟" توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه... آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم. وقتی پرسید: _ "چه می خواهید؟" گفتم: _ "می خواهم همسرم زیر نظر پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص باشد." دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند. نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند. با آقاجون رفتیم دیدنش زمستان بودو جاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. آسایشگاه خالی بود. توی آن فصل برای مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر دیگر.. سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم می کرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید. مدت شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان بود. برای های ایوب تهران می ماندیم. ایوب را برای که می بردند من را راه نمی دادند. می گفتند: _"برو، همراه مرد بفرست" کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و زندگی من هم بود. کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. عصبانی می شدند: _"بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید." اما ایوب کار خودش را می کرد. می داد که کسی نیاید. آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم.. به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
هدایت شده از مـیــثــــاق
📲💭 پاره تن است.... تصاویر حضورتون در راهپیمایی بزرگ امسال به همراه نام و نام خانوادگی و نام شهرتون از ساعت ۱۰ تا ۱۴روز جمعه رو به آیدی زیر بفرستید تا در کانال منتشر کنیم... به ده تصویر از و ترین تصایر شما به قید قرعه ۲۰ تومنی تعلق خواهد گرفت... @MN1164 https://eitaa.com/Misaagh_Amin