حاج احمد آرام دستش را بالا آورد و
به انتهای افق اشاره کرد و گفت:
بسیجی، آنجا انتهای افق است ...
من و تو باید پرچم خود را در آنجا در انتهای افق برافرازیم.
هر وقت پرچم را آنجا زدی زمین،
آن وقت بگیر و راحت بخواب؛
ولی تا آن وقت نه!
📆 ۱۴ تیر :
سالگرد ربوده شدن #حاج_احمد_متوسلیان و دیپلمات های ایرانی توسط وابسته های رژیم صهیونیستی
#حاج_احمد_متوسلیان
#هوالشهــــید
هدایت شده از آوای عشق
#ما_خودمون_فـرهنگ_داریم
بعد از آموزش های سخت ، پایین کوه که میرسیدیم ، حاج احمد خرما گرفته بود دستش ، به تک تک بچه ها تعارف میکرد .
وقتی بر میداشتم ، گفتم : " مرسی برادر ! "
گفت : " چی گفتی ؟!
" فهمیدم چه اشتباهی کردم ؛ اما دیگر دیر شده بود ! ظرف خرما را داد دست یکی دیگه ، گفت : " بخیز ! "
تو اون سرما ، تو برف ، بیست متر سینه خیز برد . دیگه توان نداشتم ، ولو شدم . گفت : " باید بری ." ضربه ای به پشتم زد که ... بعداً به حاج احمد گفتم به خاطر یک کلمه ، برای چی منو زدین ؟!
گفت : ما رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم ، ما خودمون فرهنگ داریم ،
زبان داریم . شما نباید نشخوارکننده کلمات اجانب باشید . به جای این حرف ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه !"
✍ راوی : سردار عسکری
#حاج_احمد_متوسلیان🌷
🆔 @avaye_eshgh_ir
🍃 #فرمانده در #تیرماه سال 1361 رفت و هنوز برنگشته است...
🍃فرمانده ای که آرامش این روزها را از تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم.
🍃 چشم های زیادی منتظر حاج احمد متوسلیان هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش پیر شدند...
🍃او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت. نمی دانم سرنوشتش چون اربابش شد یا چون کاروان اسرا اما او نمونه بارز #هیهات_من_الذله است.حال چه اسیر باشد چه #شهید....
🍃منتظران این قصه بلا تکلیفی 39 ساله هنوز هم منتظرند.
#حاج_احمد، برگرد و پایان بده به این غم بی خبری. بیا، این انقلاب و این روزها نیاز دارد به تو....
🍃حاج_احمد، دعا کن. #شرمنده نشویم. شرمنده تلاش های تو، دلتنگی ها و بی قراری های خانواده ات.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #ربوده_شدن #حاج_احمد_متوسلیان.
📅تاریخ تولد: 15 فروردین 1332.تهران
📅تاریخ ربوده شدن: 14 تیر 1361.لبنان
📅تاریخ انتشار: 13 تیر 1400
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدا #طراحی #دل_نوشته😭
🌷
#ما_خودمون_فـرهنگ_داریم
بعد از آموزش های سخت ، پایین کوه که میرسیدیم ، حاج احمد خرما گرفته بود دستش ، به تک تک بچه ها تعارف میکرد .
وقتی بر میداشتم ، گفتم : " مرسی برادر ! "
گفت : " چی گفتی ؟!
" فهمیدم چه اشتباهی کردم ؛ اما دیگر دیر شده بود ! ظرف خرما را داد دست یکی دیگه ، گفت : " بخیز ! "
تو اون سرما ، تو برف ، بیست متر سینه خیز برد . دیگه توان نداشتم ، ولو شدم . گفت : " باید بری ." ضربه ای به پشتم زد که ... بعداً به حاج احمد گفتم به خاطر یک کلمه ، برای چی منو زدین ؟!
گفت : ما رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم ، ما خودمون فرهنگ داریم ،
زبان داریم . شما نباید نشخوارکننده کلمات اجانب باشید . به جای این حرف ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه !"
✍ راوی : سردار عسکری
#حاج_احمد_متوسلیان🌷
🆔 #آوای_عشق
#تلنگر👌
خرماگرفته بود دستش وبه تک تک بچه ها تعارف میکرد.
+گفتم:مرسی
+گفت:چی گفتی؟
+گفتم:مرسی☺️
ایستاد و گفت: دیگه نگو مرسی؛
بگو خدا پدر مادرتو بیامرزه.
#حاج_احمد_متوسلیان
♥️| @shaheed_esmaeil_karami