eitaa logo
شهید اسماعیل کرمی
215 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
8.5هزار ویدیو
129 فایل
شکر خدا را که در پناه حسینیم گیتی از این خوبتر پناه ندارد شهید مدافع وطن و امنیت کشور تاریخ تولد : 1350/06/01 تاریخ شهادت : 97/11/24 نحوه شهادت : حمله تروریستی جاده خاش زاهدان سن شهادت : 47 سال جهت ارسال مطالب @karami_113
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بخندیم همراهان! خنده‌هایمان را زیر نقاب غم پنهان نکنیم گوشه‌ی لب‌مان را به گونه‌هایمان وصله بزنیم به همین سادگی! فقط بخندیم🌹 هر کس به اندازه خودش غمی دارد، هر قلبی دردی دارد فقط نحوه ابراز آن فرق دارد... بعضی هایمان آن را در چشمانمان پنهان میکنیم برخی دیگرمان در لبخندهایمان انتخاب با شماست😊 ✨✨✨ خنده رامعنی به سر مستی مکن آنکه میخندد غمش بی انتهاست.. @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣ 💞سالروز ازدواج 🎊خاتم الانبیا 💞حضرت محمد(صل الله علیه وآله) 🎊و مادر مؤمنین 💞حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) 🎊بر تمامی 💞مسلمانان جهان بخصوص همراهان گرامی مبارک 🎊وخجسته باد دوستان میگم اجازه هست دست بزنیم؟☺️ بله 😍 پس بزن اون کف قشنگه رو 💐💐💐💐💐😍😍😍😍😍👏👏👏👏👏👏👏👏🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊💐💐💐💐💐💐💐🎊🎊🎊🎊🎊👏👏👏👏👏👏😍😍😍😍😍💐💐💐💐💐💐 از بهر قیامتت براتی بفرست یک توشه برای روز آتی بفرست ❣ در روز عروسی نبی جانانه از عمق وجودت صلواتی بفرست @ramezan_ghasem110
🍃🌹🍃🌹🍃 🌈🦋دوشنبه‌ها مهمان امام‌حسن و امام حسین هستیم الحمدلله🍃🌹🍃🌹🍃 🕊 یک سوی دلم مرقد ارباب حسن بود یک سوی دلم تربت ارباب حسین است 🕊 ❤️ این عشق فقط موهبت حضرت زهراست دل کفتر دلداده ی بین الحسنین است ❤️ @ramezan_ghasem110
🌺🌵 خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی نزدیک آمد، گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صميمانه به او گفت سلام... گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود، زندگی، عشق، اسارت، همه بی معنا بود . . . . @ramezan_ghasem110 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌
🥀خادم الشهدا🥀: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت ایوب صبح به صبح بچه ها را می کرد. آن قدر برایشان می خواند تا برای نماز صبح بیدار شوند. بعضی شب ها محمد حسین بیدار می ماند تا صبح با هم حرف می زدند. ایوب از خاطراتش می گفت، از این که بالاخره است... محمد حسین هیچ وقت نمی گذاشت ایوب جمله اش را تمام کند. داد می کشید: _"بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را می کشم ها" ایوب می خدید: _"همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود. من دیگر خیالم از تو راحت شده، قول می دهم برایت زن هم بگیرم، اگر تو قول بدهی مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی. مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب می ترسید... فکر می کرد وقتی ایوب مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید ما را هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را می انداخت روی کولش و از پله های بیمارستان بالا و پایین می برد و کمکم می کرد برای ایوب لگن بگذارم. آب و غذای ایوب نصف شده بود... گفتم: _ ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا اشک توی چشم هایش جمع شد. سرش را بالا برد: _"خدایا دیگر طاقت ندارم پسرم جورم را بکشد، زنم برایم لگن بگذارد." با اینکه بچه ها را از اتاق بیرون کرده بودم، ولی ملحفه را کشید روی سرش. شانه هایش که تکان خورد، فهمیدم گریه میکند. مرد من گریه می کرد، تکیه گاه من... وقتی بچه ها توی اتاق آمدند، خودشان را کنترل می کردند تا گریه نکنند. ولی ایوب که درد می کشید، دیگر کسی جلودار اشک بچه ها نبود. ایوب آه کشید و آرام گفت: _"خدا صدام را لعنت کند" بدن ایوب دیگر طاقت هیچ فشاری را نداشت. آن قدر لاغر شده بود که حتی می ترسیدم حمامش کنم. توی حمام با اینکه به من تکیه می کرد باز هم تمام بدنش می لرزید، من هم می لرزیدم. دستم را زیر آب می گرفتم تا از فشارش کم شود. اگر قطره ها با فشار به سرش می خوردند، برایش دردناک بود. آن قدر حساس بود که اعصابش با تحریک می شد. حتی گاهی از صدای خنده ی بچه ها به روایت همسرشهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
‌ೋღ 💖 ღೋ 🕊 ڪوچه باغ ناگه رجز هجوم خواندند بر گُرده ی گردباد راندند شستند به خون شب زمین را شمشیر به آسمان رساندند ماندند به عهد خویش و رفتند رفتند ولی همیشه ماندند. «قیصر امین پور» آغاز هفته دفاع مقدس، گرامی! 🇮🇷
از سختی تمامی دوران دلم گرفت از این همه گناه فراوان دلم گرفت از این همه دورویی وبی مهری و نفاق از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت نوری که بی توجلوه کند تارمیشود حتی بهشت بی تو همان نار میشود...🍂 {اللهم عجل لولیک الفرج}
دیگر این جبهه مثلِ سابق نیست خبرِ خوش رسیده از جَنگَش رودِ خونی که بَر زمین جاری ست این سری فرق می کند رنگَش این نِزاعی ست بین شیشه و سنگ تنشِ نا برابری که در آن با کمالِ جسارت و غیرت عاقبت خُرد می شود سنگَش گرچه در جبهه حاج قاسم نیست فتحِ این جبهه با مقاومت است می رسد روی قُله این لشگر با همین پای خسته و لَنگَش و مِن المُجرِمینَ مُنتَقِمون انتقامی بزرگ در راه است پوزِ ابلیس می خورد بر خاک با تمامیِ مَکر و نیرنگَش شب ، لگدمالِ صبح می گردد روی باطل سیاه خواهد شد قدس اگر چه به دست صهیون است در می آید بزودی از چَنگَش پرچمِ سبز، می رَوَد بالا وسطِ صحنِ مسجد الاَقصی و طنینِ علی ولی الله منتشر می شَوَد نماهَنگَش اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر