شهید اسماعیل کرمی
#نکات_دعای_عهد 9 تجدید بیعت هر روز صبح ها💕 در ادامه سلام ها و درودها می گوییم: اَللّهُمَّ اِن
#نکات_دعای_عهد 10
عهدی ماندگار💕
عهدا وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً لَهُ في عُنُقي ، لا اَحُولُ عَنْها وَ لا اَزُولُ اَبَداً؛
#عهد یعنی نگهداري يك چيز و رعايت آن به طور مداوم و در همه حال.
بنابراین عهد با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، یعنی پایداری و استقامت یافتن در دین. یعنی خود را برای امام خالص نمودن✨
در دعای عهد به امام خود #تعهد میدیم، #عقد و قرار میبندیم و از طرفی دست بیعت داده و #تسلیم محض او میشیم.
چه تعهدی؟
👌تعهد مینماییم که زندگی خود را بر اساس #سبک_زندگی معصومین علیهم السلام بنا نموده و دوران زندگی را سپری نماییم.
چه عقدی؟
👌عقد میبندیم که جز از رضایت مولا و امام زمان خود به رضایت کسی دیگر نیندیشیم.
چه بیعتی؟
👌با امام خود دست بیعت میدهیم تا اعمالمان بر اساس خواسته و نظر امام باشد.
💫✨چقدر زیباست: عهدی که میبندیم در هر صبحگاه، با امامی که نور است و از نسل نور...و چقدر زیباست اگر وفادار بمونیم...
آقا جان نوکرتم...💐
☔️@sedaybaran
🥀خادم الشهدا🥀:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #نهم
فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
هفته تا #عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم.
یک دست لباس خریدیم و ساعت و #حلقه.
ایوب شش تا #النگو برایم انتخاب کرده بود. آنقدر #اصرارکردم که به دو تا راضی شد.
تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم.
پرسید:
_ گرسنه نیستی؟؟
سرم را تکان دادم.
گفت:
_ من هم خیلی گرسنه ام.
به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد.
دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات.
گفت:
_بفرما
بسم الله گفت و خودش شروع کرد.
سرش را پایین انداخته بود، انگار توی #خانه اش باشد.
چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند.
از این سخت تر، روبرویم #اولین مرد #نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید.
آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم.
ایوب پرسید
_ نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود.
سرم را انداختم بالا
_ مگر گرسنه نبودی؟؟
+ آره ولی نمیتونم.
ظرفم را برداشت..
_حیف است حاج خانم،پولش را دادیم.
از حرفش خوشم نیامد.
او که چند ساعت پیش سر #خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد.
از چلو کبابی که بیرون آمدیم #اذان گفته بودند.
ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین #مسجد را می گرفت.
گفت:
_ اگر #مسجد را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به #نماز
اطراف را نگاه کردم
_اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد
گفتم:
_زشت است مردم تماشایمان می کنند.
نگاهم کرد
_ این #خانمها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه #دستورخدا را انجام بدهی #خجالت میکشی؟؟
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
@shahidaghaabdoullahi
@shaheed_esmaeil_karami
🥀خادم الشهدا🥀:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سیزدهم
چند روز مانده به مراسم عقدمان،ایوب رفت به #جبهه و دیرتر از موعد برگشت.
به وقتی که از #آقای_خامنه ای برای #عقد گرفته بودیم نرسیدیم.
عاقد خبر کردیم تا توی خانه خطبه بخواند.
دو شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود.
ایوب بلند شد.
_ میروم شاهد بیاورم.
رفت توی کوچه، مامان چادر سفیدی که زمان خودش سرش بود برایم اورد.
چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
ایوب با دو نفر برگشت.
_ این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از جبهه برگشته اند.
یکی از آنها به لباسش اشاره کرد و گفت
+ آخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
_ خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.
نشست کنارم.
مامان اشکش را پاک کرد و خم شد، از توی قندان دو حبه قند برداشت.
عاقد شروع کرد.
صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد.
..........................
آقا جون راننده #تاکسی #فرودگاه بود، همیشه قبل از اینکه از خانه بیرون برود، همه ی ما بچه ها را می بوسید و بعد پیشانی مادر را
یک بار یادش رفت...
چنان قشقرقی به پا کردیم که آقاجون از ترس آبرویش برگشت و پیشانی مامان را بوسید و رفت.
برای خودشان لیلی و مجنونی بودند.
برای همین مامان خیلی عصبانی شد، بعد از #شش_ماه هنوز ایوب را "برادر بلندی" صدا می زنم.
با دلخوری گفت:
_ گناه دارد شهلا، جلویش با چادر که می نشینی، مثل غریبه ها هم که صدایش می زنی. طفلک برادرت نیست، شوهرت است.
ایوب خیلی زود با من صمیمی شد، یک بار بعد عقدمان جلوی مامان گفت:
_ لااقل این جمله ای که می گویم را تکرار کن، دل من خوش باشد.
گفتم:
+ چی دل شما را خوش می کند؟
گفت:
_ به من بگو، مثل بچه ای که به مادرش محتاج است، به من احتیاج داری.
شمرده شمرده گفت که خوب کلماتش را بشنوم.
رنگم از خجالت سرخ شد.
چادرم را زیر گلویم محکم گرفتم و عین کلمات را تکرار کردم.
همان فردای عقدمان هم رفته بود #تبریز، یک روزه برگشت؛ با دست پر.
از اینکه اول کاری برایم #هدیه آورده بود، ذوق کرده بودم.
قاب عکس بود.
از کادو بیرون آوردم، خشکم زد.
عکس خودش بود، درحالی که می خندید.
+ چقدر خودت را تحویل می گیری، برادر بلندی!
ایوب قاب را ازدستم گرفت، روی تاقچه گذاشت. یک گلدان کوچک هم گذاشت کنارش.
_ منو هر روز می بینی دلت برام تنگ نمیشه.
@shahidaghaabdoullahi
#نامزدی
#عقد
🔹دخالت مادرشوهر قبل از ازدواج :
🌻کسانی که به تازگی عقد کرده، در حال تهیه و تدارک کارهای عروسی هستند و مادر شوهرشون مدام در مورد مسائل مختلف نظر می ده و دلش می خواهد در انجام تمام کارهای عروسی حضور داشته باشه باید دقت کنن که رفتارشون بسیار مهم هست و باید روال درستی در پیش بگیرن. اعتدال همیشه نتیجه مثبتی داشته پس بهتره شما هم در این قضیه معتدل برخورد کنین
💚راه حل:👈 اگر نظرش به نظر شما نزدیک بود چه اشکالی داره اگر به نظر مادرشوهرتون عمل کنین و حتی ازش تشکر کنین که راهنماییتون کرد.
ولی اگه نظرش با شما فرق داشت بهش بگید : ممنون. نظر خوبی دادین حتما بهش فکر میکنم و بعد کار خودتونو بکنید. هیچ وقت صریح و فوری با نظراتشون مخالفت نکنید سعی کنید با سیاست و لبخند پاسخ بدید.
❤️برای انجام خریدها هم حتما فقط خودتون و شوهرتون برید و حتی مادر و اقوام خودتونم نبرید مگه اینکه شوهرتون نتونه همراهیتون کنه.
هر دوی شما باید به خانواده هاتون توضیح بدید که می خواید دو نفری باهم کارها رو انجام بدین .
اگر در ابتدا اجازه بدین دخالت در زندگیتون وجود داشته باشه کنترلش بعد از ازدواج سخت می شه واین موارد بستگی به رفتارهای خودتون داره.
@mojaraddha💫
آداب و رسوم و #هدایای_دوران_عقد
آیا برای شما هم پیش آمده که در دوران عقد باشید و به جای اینکه از این فرصت برای شناخت طرف مقابل استفاده کنید فقط نگران و درگیر حرف ها، آداب و رسوم این دوران باشید
اگر همسر شما توان و وسع مالی چندانی نداشته باشد با مراسم قباله پیچ و خلعتی و شب چله ای و عید نوروز و ... چه کند آیا بین شما و همسرتان دلخوری و تنش به وجود نمی آید؟
هدیه قرار است الفت و مهربانی را زیاد کند، باید خود جوش باشد و مثل مشق های اجباری دوران مدرسه، فرد را کسل نکند.
حال در فرهنگ ما برخی از هدایای دوران عقد مانند جریمه های طولانی است که باید از یک کلمه صد بار می نوشتیم! در چنین شرایطی هدیه می تواند درست کارکردی بر خلاف آنچه بخاطر آن ساخته شد، داشته باشد.
هدیه دادن گاهی با توقعات کاذب و تجملات بیشماری همراه می شود و بعد از مدتی کم کم جنبهی وظیفه پیدا می کند.
از همه این ها مهم تر، در میان دلهره های مالی دختر و پسر که در دوران عقد مرسوم است، هدیه دادن می تواند یک بار به بارهای مالی این دوران اضافه کند.
#نامزدی #عقد #ازدواج