eitaa logo
حسینیه شهیدمجیدزارعی #باب _المراد
147 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
65 فایل
السلام‌علیک یا قائم آل محمد صلوات الله -تمــام‌عــمــرم‌بـرای‌مــهـدی(عج) شــود‌ وجــودم‌فــدای‌مـهـدی(عج) اللهم بارک لمولاناصاحب الزمان روضه وتوسل به امام عصر دوشنبه هاعصرها#حسینیه_شهیدمجیدزارعی #نذورات_مهدوی_درآمدتان_وقف_اباصالح کن 6037997244065380💳
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬: بالاخره بعد از سه روز، جمع آوری و سامان دهی نیروهای قبطی به اتمام رسید سپاهی عظیم که صدها برابر مردم بنی اسرائیل بود در پایتخت جمع شد و فرعون امر کرد که تمام لشکر به همراه تمام امکانات جنگی و فرماندهی و حتی حکمرانی از پایتخت خارج شوند و به سمت بنی اسراییل که حالا می دانستند از بیراهه به طرف اورشلیم یا همان ارض مقدس در حرکتند بروند. فرعون و هامان آنچنان سرمست از رؤیای پیروزی بودند که خودشان به صورت نمادین در جلوی لشکر حرکت می کردند و حتی دستور دادند تا حرم سرایشان نیز آنها را همراهی کنند. حالا فرعون هیچ شکی در پیروزی اش نداشت، چرا که مردم بنی اسرائیل در مقابل این لشکر عظیم همچون مورچه ای در مقابل فیل بودند، از طرفی کل ششصد هزار بنی اسراییلی که مردان جنگی نبودند، بیشترشان زن و کودک و پیر و سالخورده بودند و مردان جنگی این قوم کمتر از نیمی از جمعیتشان بود پس پیروزی بر این عده ی قلیل کاری بسیار راحت بود. لشکر قبطیان با سرعت به پیش می رفت و همانطور که هامان پیش بینی کرده بود، خیلی زود سیاهی بنی اسراییل در افق پدیدار شد، زیرا آنان با پای پیاده طی مسیر می کردند اما قبطیان همه سوار بر اسب های تازه نفس و اصیل می تاختند. دیده بان قبیله ی بنی اسرائیل که انبوه گرد و خاک را مشاهده کرد و با کمی دقت متوجه لشکر عظیم فرعون شد، فوری خود را به موسی رساند و فریاد زد: یا موسی! قبطیان...فرعونیان با لشکری انبوه به ما نزدیک می شوند. تعداد زیادی از بنی اسرائیل که اعتقادشان به خدا و پیامبر ضعیف بود با شنیدن این حرف رنگ از رخشان پرید و خود را باختند و با توجه به اینکه به نقطه ای رسیده بودند که جلویشان دریای مواج آب بود و پشت سرشان لشکریان چون مور و ملخ قبطیان، به سمت موسی یورش آورند و مانند یاغبان شروع به ناسزا گفتن به موسی نمودند... کم کم حرف این عده تبدیل به شعار شد و تعداد زیادی از بنی اسراییل فریاد می زدند: موسی ما را فریب داد...موسی ما را فریب داد و به کام مرگ کشاند، همانا اگر ما در مصر می ماندیم زنده بودیم گرچه بردگی می کردیم اما نفس می کشیدیم ولی اینک باید با زندگی خدا حافظی کنیم و از نفس بیافتیم. غوغایی شدید در قبیله ی بنی اسراییل افتاد، غوغایی که افراد سست ایمان به راه انداخته بودند هارون با دیدن این صحنه سری از روی تاسف تکان داد و زیر لب گفت: شما فراموش کردید که خداوندی قدرتمند حافظ و نگهبان شماست که اگر نبود اینک در راه هجرت نبودید، شما فراموش کردید که خداوند قادر متعال چه عذاب ها بر سر قبطیان نازل کرد و همان عذاب ها را با قدرت خودش از شما که در کنار قبطیان زندگی می کردید دور کرد... غوغایی در سپاه موسوی افتاده بود، غوغایی که میرفت آتش به انقلاب انها بزند... ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: میتوان بنی اسرائیل را به دانش آموزی که تازه وارد یک مدرسه شده بود تشبیه کرد. حضرت موسی هم مانند یک مربی و معلمی که میخواست قدم به قدم آنها را تربیت کند ولی باید در نظر گرفت که بنی اسرائیل نسلها و سالها تحقیر شده بودند و چهل سال کار تربیتی حضرت موسی در مقابل آن حجم زمانی تحقیر بنی اسرائیل که سالهای سال بود، زمان زیادی به حساب نمی آمد که بتوان از بنی اسرائیل توقع رفتار مناسبی داشت. پشت سر بنی اسرائیل سیاهی لشکری از دشمن مسلح بود که به سمتشان می آمد، لشکری که به واقع مانند مور و ملخ بود و هر بیننده ای را می ترساند و روبه روشان هم دریایی که تا چشم کار میکرد، آب بود، دریایی مواج و پر از طغیان که قادر بود با هر موجش، لشکری از انسان ها را ببلعد. بنی اسرائیل که در آن شرایط یک سمت کمیت و کیفیت سپاه فرعون را میدیدند و سمت دیگر دریای بی انتها و موسی که فقط یک معجزه از او میدانستند،امیدشان را از دست دادند. آن ها در آن شرایط کار خودشان را تمام شده میدیدند، زیرا فقط ظاهر کار را میدیدند و فراموش کرده بودند که همان خدایی که تا به حال آنها را حمایت کرده و معجزات رو کرده، هنوز هم هست و یک طرف هم موسی در حالیکه «ا َن َمعی ربی َسَیهدین» بر لب داشت، در شرایطی که بنی اسرائیل کار خودشان را تمام شده میدیدند، موسی می فرمود: هرگز! من به رب و پروردگارم ایمان و امید دارم. این جمله حضرت موسی برابر با لااله الاالله در اسلام است معادل الله به معنی نه به تمام الهه هاست و تمام آن چیزی است که بشر به آن تکیه می کند. َالا ان َمعی ربی، گرمی و دلگرمی موسی به رب خودش است. ربی َسَیهدین هم معادل لا اله الله به معنی پشت موسی در شرایطی که هنوز وحی از طرف پرودگارش نازل نشده بود و قومش در شرایط خوف و رجا قرار داشتند به پروردگارش امید داشت امیدی که منوط به نتیجه نبود. موسی میدانست که در هر حال پروردگارش آنها را نجات می دهد پس دلیلی برای نگرانی نداشت. امید مهم ترین زیر ساخت استمرار و شاخصه حیات یک تمدن است. اگر در یک تمدن روح امید به آینده نباشد، آن تمدن فقط ظاهر دارد و محکوم به مرگ است. امید را در این جا میتوان در دو عقلانیت بررسی کرد یک طرف عقلانیتی عرفی، بنی اسرائیلی که امید را در تعداد افراد و ادوات جنگی فرعونیان می بینند و هنگامی که برتری تعداد دشمن را نسبت به خودشان می بیند امیدش را از دست میدهد و ناامید می شود. و عقلانیت دیگر، عقلانیت ایمانی موسی که از نوع امید مومنان و رهبران ایمانی است که امید را در جای دیگری جستجو میکند و در آن حیات و زندگی و آرامش وجود دارد. این سنت خداوند متعال است که هم جامعه ای را هدایت میکند که آن جامعه از چنین ایمانی شبیه به ایمان و امید موسی برخوردار باشند. در این زمان حساس که ناامیدی بر بنی اسرائیل سایه افکنده بود، خداوند متعال به موسی وحی کرد که به بنی اسرائیل بگو عهد توحید را تجدید کنند این عهد باید در نقطه های حساس تجدید شود تا این بشر فراموش کار آن را از یاد نبرد... ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: خداوند دوباره خواست که از بنی اسرائیل عهد بگیرد زیرا آن ها از پروردگار اصلی که موسی تلاش های فراوان برای شناساندن او به بنی اسرائیل کرده بود، فاصله گرفته بودند و بر اساس راه و روش مومنانه ای که به آن ها آموخته شده بود پیش نرفته بودند. بنی اسرائیل در وضع بغرنجی قرار داشتند و غافل از خداوند بودند و در آن شرایط که لشکر فرعون در عقب سرشان و دریای مواج در جلویشان قرار داشت از خدا ناامید شده بودند و از مسیر اصلی و راه مومنانه خود فاصله گرفته بودند و باید به ابتدای مسیر بندگی بر می گشتند. بنی اسرائیلی که آن همه معجزه از پروردگارشان دیده بودند، در آن شرایط حساس بازهم به او اعتماد نداشتند و دچار شرک عملی شده بودند پس برای این که از این شرک عملی تمدنی بیرون بیایند نیاز به تجدید عهد گروهی و قلبی داشتند. پس در این لحظات حساس موسی به آنها گفت: ای قوم من، خداوند از من خواسته از شما باز عهدی بستانم تا معجزه ای دیگر به چشم خویشتن ببینید و شما باید عهد ببندید بر این که حضرت محمد(ص) بهترین بندگان خداست و اعاده کنید بر جان های خود، ولایت علی ابن ابی طالب و اهل بیتش را .... همانا شما برگزیده نشده اید مگر اینکه زمینه را برای ظهور و بروز محمد و علی و اولاد او فراهم کنید. اذعان به نبوت پیامبر و ولایت امیرالمومنین در ادامه راه توحید و در طول ولایت خداست و باعث تحقق امداد الهی می شود. یعنی اگر شما این عهد را دوباره تجدید نمایید خداوند هم با معجزه ای شما را نجات میدهد و دشمنانتان را نابود می سازد. موسی نگاهی به قومش نمود، لبخندی زد و فرمود: همانا پس از تجدید عهد بگویید خداوندا به جاه محمد و آل محمد قسمَ ت میدهیم که ما را از روی این آب عبور دهی و بدانید و آگاه باشید ای بنی اسرائیل اگر چنین کنید خداوند آب را برای شما همچون پلی سنگی سخت خواهد کرد تا روی آن پا بگذارید و از آن رد شوید. این عهد بستن و خواستن از درگاه الهی برای بنی اسرائیل با آن عقلانیت کاری بی معنی و بی نتیجه به نظر میرسید، یعنی اعتقاداتشان سست شده بود و چشم عقلشان بسته شده بود و وسوسه شیطان در جانشان پیچیده بود و در این هنگام بنی اسرائیل دو دسته شدند. دسته ی اول اشخاص کمی که خواص و نخبگان قوم موسی بودند و به واسطه ایمان بالایشان شهید قوم بودند، یعنی در زندگی شهید بودند و شهیدانه زندگی می کردند. همانا شهادت فقط به معنای کشته شدن در راه خدا نیست. کشته شده در معرکه را شهید میگویند چون با عملش شهادت می دهد که راه خدا رفتنی است. شهادت یک نوع عقلانیت عملی است. و بدانید که خداوند به واسطه این افراد است که به ملت و امتی نعمت میدهد و با آنها معامله خوب میکند. افرادی که باعث استواری یک تمدن میشوند، اینها اولیاء الله الهی هستند در میان قوم بنی اسرائیل بودند افرادی که شهید زنده بودند و با عملشان به دیگران نشان دادند که راه خدا رفتنی و شدنی است و این حرفها خیالی و نشدنی نیست. کالب بن یوحنا، شوهر خواهر حضرت موسی یکی از آنها بود. وقتی موسی چنین گفت کالب سوار بر اسبش به سوی موسی آمد و در بین سکوت و بهت قبیله ی بنی اسرائیل گفت: ای پیامبر خدا آیا خداوند به تو فرمان داده که ما این کلمات را بر زبان جاری کنیم و از روی آب رد شویم؟ موسی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و فرمود: بله.... بی شک که چنین است. کالب ایستاد و همان گونه که موسی به او آموزش داده بود با صدای بلند و در میان ششصد هزار یهودی تجدید عهد کرد با خداوند متعال و با نبوت محمد و ولایت امیرالمومنین و اهل بیتش و سپس گفت: خداوندا به جاه محمد و آل محمد من را از روی آب رد کن، این را گفت و اسبش را به سمت آب حرکت داد و در میان حیرت و تعجب جمعیت، همه دیدند که از روی آب رد شد و از دیده ها دور شد و مجدد برگشت تا شهادت دهد که: ای بنی اسرائیل از خداوند و پیامبرش فرمان برید و بدانید که این دعا، کلید گشودن درهای بهشت و بستن درهای جهنم است. سبب نزول روزی و خشنودی آفریدگار قادر متعال از بندگانش است. و در این هنگام... ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: مردم در بهت کار کالب بودند که ناگهان جوانی بلند بالا و خوش سیما که بنی اسرائیل او را خوب می شناخت و او هم یکی دیگر از شهدای زنده بود با آرامشی در چهره اش نزد موسی آمد، این جوان که کسی جز یوشع بن نون نبود، خود را به پیامبر خدا رساند و با صدای بلند به طوریکه به گوش همگان برسد و تلنگری بر وجدان خفته ی این قوم فراموشکار باشد گفت: ای نبی خدا! همانا که هر چه گفتید حق بود و ما برگزیده نشدیم مگر برای هدفی خاص، هدفی که خداوند اراده کرده به سرانجام برسد و آینده ی زمین از آن محمد و علی و اهل بیت اوست و ما هم خدمتگزار و سرباز ایشانیم و من می خواهم تجدید کنم و با زدن این حرف، باز موسی آن ذکرها را گفت و یوشع بن نون تکرار کرد و او هم تجدید عهد کرد و باز در بین بهت و تعجب سایرین به آب زد و برگشت و به قوم شهادت داد و همگان دیدند که سخن موسی و وعده ی خدا حق است. تعداد افرادی از بنی اسرائیل که بعد از این شهادت ها از عقلانیت خود رها شدند و حرکت کردند زیاد نبود، یعنی تعداد کمی از بنی اسرائیل جرات کردند و جلو آمدند و به خدا و وعده اش اطمینان نمودند آن ها که بدون تردید عهد خود را تجدید کردند و از روی آب گذشتند همان اوتاد بنی اسرائیل بودند که خداوند به واسطه آنها نعمت را بر بنی اسرائیل تمام کرد. اما در این بین دسته دوم افراد مرددی بودند که در عقلانیت عرفی خود مانده بودند و میگفتند ما به خاطر نجات از کشته شدن احتمالی فرعون به این جا آمدیم و حالا این جا مرگ ما قطعی است. در آن جا کس دیگری ما را میکشت و اینک با یک حرف و خواسته ی نسنجیده موسی باید خودمان را بکشتن دهیم و این زمزمه را تکرار می کردند و برخی آن را تایید می کردند این دسته افراد که شیطان بر آنها چیره شده بود، به جای تردید در ایمان خودشان به موسی شک بد برده بودند، اینها یا به آب نزدند یا اگر در میان هیاهو به آب زدند، آب برای اینان مانند پل سنگی، سخت و محکم نشد و آنها غرق شدند، زیرا آب عنصری ذی شعور است و نفاق را خلوص تشخیص می دهد و کسانی را که تردید داشتند و یا از سر صدق عهد نبسته بودند در خود غرق نمود. هنوز تعداد زیادی از قبیله ی بنی اسراییل مانده بود، پس موسی به امر خداوند عصایش را بر رود نیل خروشان که عمقش پنجاه متر بود زد و... ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: یک سمت دریای پر جوش و خروش بود و سمت دیگر لشکر نظامی فرعون که به سرعت در حال نزدیک شدن به بنی اسرائیل بودند. قوم موسی فرصت چندانی نداشتند. آن ها مسیر اولی که موسی با وحی خداوند به ایشان نشان داد را نپذیرفتند، فقط تعداد کمی انجام دادند و دیگرانی که با تردید و عدم صداقت گفته بودند غرق شدند و بقیه هم اصلا پا پیش نگذاشتند پس خداوند به موسی وحی کرد که عصایش را به آب بزند. َ همگان مناظر بودند تا ببیند چخ پیش می آید و در این هنگام بود که موسی عصایش را به آی زد و همزمان با اینکه عصایش را به آب می زد این دعا را با صدای بلند در حالی که بنی اسرائیل صدایش را میشنید خواند: اللهم بجاه محمد و آل محمد. خداوندا تو را به حقیقت محمدو آل محمد سوگند می دهم که دریا را از هم بشکاف! گوشها ندای موسی را میشنید و چشم ها خیره به آب بود که موسی خداوند را به پنج کلمه ی مقدس قسم داد و در کمتر از کسری از ثانیه ، دریا در مقابل بنی اسرائیل از مسیر معنوی محمد و آل محمد باز شد. بنی اسرائیل همین که این مسیر را دیدند بدون اینکه فکر کنند این یک معجزه است و وقتی خداوند اراده کند معجزه ای به پا شود تا آخر مسیر امن و امان است، با حالت بهانه جویی به موسی گفتند: این زمینی که از بین آبها باز شده گل آلود است، می ترسیم پایمان را بگذاریم و در باتلاق فرو برویم. حضرت موسی دستهایش را به آسمان بلند کرد و از خداوند خواست و با خواندن همان دعای معروف و باز هم قسم به پنج کلمه ی مقدس، به اذن خداوند بادی وزیدن گرفت و زمین خشک شد. بنی اسرائیل که مشاهده کردند باد مسیر را خشک کرده باز هم بهانه اوردند و به موسی گفتند ما دوازده قبیله از دوازده پدر هستیم اگر همه ی ما بخواهیم از یک راه وارد شویم هر قبیله میخواهد از بقیه سبقت بگیرد و نزاع و درگیری پیش می آید و این باعث هرج و مرج و آشوب می شود و ما در میان دریا خود به خود از بین می رویم. در این هنگام باز هم خداوند این بهانه را از بنی اسراییل گرفت و به موسی فرمود عصایت را به دوازده منطقه از دریا بزن و موسی چنین کرد و باز هم همان دعا و توسل به پنج کلمه ی مقدس را انجام داد و از محمد و آل محمد یاری خواست و این بار دوازده راه مجزا برای بنی اسرائیل باز شد. کف دریا هم بر اثر وزش باد خشک بود، گویی دوازده مسیر در دل صحرا روبه روی آنها بود، دو طرف هر دوازده مسیر هم دیواری داشت که به اندازه یک کوه آب بود. این تصویر از هر نظر خارق العاده بود لذا قرآن از این تصویر با عنوان فرقنا بکم البحر یاد میکند، تصویری زیبا و اعجاب انگیز که در خیال هم نگنجد و در فیلم های تخیلی قابل تصور است موسی به بنی اسرائیل گفت وارد شوید، اما مگر بهانه های بنی اسرائیل پایان داشت و این بار بنی اسرائیل مجدد بهانه ای آوردند و گفتند ما از هر راهی برویم نمی دانیم سرنوشت مابقی قبایل چه می شود و مسیر آنها چگونه است و ما باید از حال هم خبر داشته باشیم و همانا بی خبری از حال یکدیگر برای ما قابل تحمل نیست و باز هم این بار حضرت موسی با همان دعای مخصوص و توسل به محمد و آل محمد و علی بن ابیطالب از خداوند خواست که آنها بتوانند به طریقی همدیگر را ببینند. که باز هم خداوند با اراده خویش پنجره هایی و از بین دیواره های آب گشود و در روایتی دیگر این دیواره های آب را آنچنان شفاف مثل شیشه کرد که قبایل یکدیگر را به راحتی میدیدند... ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: حالا بهانه های بنی اسرائیل پایان گرفت و خداوند هر انچه را که آنان خواستند برایشان مهیا نمود و تمام این اتفاقات در کمتر از چند ساعت انجام شد پس بنی اسراییل وارد راه های خشک دوازده گانه در رود نیل شدند، راه هایی که با دیواره های شفاف آب از هم جدا شده بود و هر قبیله، دیگری را میدید. موسی، هارون را مأمور کرد تا تمام بنی اسراییل را به داخل راه ها هدایت کند و وقتی آخرین نفر از بنی اسرائیل وارد شد، او هم وارد راه شود تا همه به سلامت از نیل عبور کنند. بعد از گذشتن قوم موسی از رود خروشان نیل، حالا لشکر عظیم قبطیان به سردستگی فرعون به نیل رسید و راه های خشک دوازده گانه ی نیل را دید، او از این واقعه متعجب شد اما به روی خود نیاورد . فرعون دستور ورود به راه ها را داد و هنوز کسی وارد نشده بود که یکی از منجمان فرعون که همراهشان بود تا صحنه را دید دوان دوان خود را به فرعون رساند و افسار اسب او را چسپید و گفت: جناب فرمان روا! این اتفاق، واقعه ای بسیار عجیب است که بی شک از طرف رب موسی است، مانند تمام آن وقایعی که سالها قبل از طرف پروردگار موسی بر ما فرود آمد، خواهش می کنم داخل دریا نشوید که این ورود خطرناک است، اینجا هم دقیقا مانند وقایع قبل، برای قوم موسی امن و برای ما ناامن خواهد بود، استدعا دارم حرف این کمترین را گوش کنید. در این هنگام فرعون افسار اسب را از دست ساحر بیرون کشید و با تندی گفت: دستور همان است که گفتم... فرعون به واقع اگر این حرف را می پذیرفت، بزرگترین ضعف را به سپاهیانش منتقل میکرد. اصلا استکبار فرعون اجازه نمیداد وارد عقلانیت این ساحر بشود؛ برای او افت داشت که در مقابل خدای موسی کم بیاورد پس حرکت کرد که با اسبش به سرعت وارد دریا شود. در این هنگام لشکریانش وقتی این صحنه عجیب را دیدند همه با هم فریاد برآوردند و رو به فرعون گفتند: فرمانروا! آیا از این صحنه تعجب نمی کنی؟! فرعون قدمی به عقب برداشت، روبه روی سپاهش ایستاد و همانطور که گلویی صاف می کرد با اطمینان گفت: شما چه خیال کرده اید؟ چرا من باید از این صحنه تعجب کنم؟ در صورتیکه این واقعه کار خودم بود ومن میخواستم تمام بنی اسراییل را یک جا در آب گرفتار کنم، پس من به عنوان خدای خدایان مصر به دریا فرمان شکافته شدن دادم و نیل خروشان به فرموده من شکافته شد، پس شک نکنید و حرکت کنید و وارد شوید. قبطیان وقتی این حرف را شنیدند باور کردند و وارد راه ها شدند انگار اراده ی خداوند بود که مهر و قفل بر عقل مردمی سرکش و کافر بزند تا واقعیت را به درستی نفهمند و فریب بخورند. وقتی آخرین نفر از بنی اسرائیل از دریا خارج شد، اولین نفر از فرعونیان وارد دریا شد و در این هنگام بلا فاصله وقتی کل سپاهیان فرعون وارد دریا شدند خدا به موسی فرمان داد عصایش را به آب بزند و باز موسی ذکر پنج کلمه ی مقدس را بر زبان آورد و عصا را بر رود نیل زد و پس دریا بسته شد و تمام آن ها زیر انبوهی از آب فرو رفتند. فرعون برای جمع آوری این لشکر تمام مردان و سران قبایل و شهرهای اطراف را جمع کرده بود. در واقع این از بین بردن یک لشکر نبود بلکه پایان دادن به یک تمدن بود و این هم یکی از سنت های خداست که ابتدا هدایت می کند، نشانه می فرستد، صبر می کند و باز هدایت می کند و در آخر هر که را که تمرد کند نابود می سازد. تمام طواغیت تاریخ در یک نقطه ای در دام خدا گرفتار میشوند. هرچه که عقلانیت آنها بالا برود اشتباهات انها هم بیشتر میشود. فشار روانی و ویژگی استکبار یک طاغوت باعث میشود سرانجام در یک جایی بدترین تصمیمات را بگیرد، در این مقطع حساس فرعون نباید وارد دریا میشد و هر عقل سلیمی میگفت که نباید وارد دریا شود چون هر کس نمی دانست، خود فرعون که میدانست ،دریا را او نشکافته است و این معجزه ی پروردگار موسی بود و رب موسی با فرعون دوستی نداشت اما ویژگی استکبار فرعون باعث شد تصمیم اشتباه بگیرد. فرعون هنگامی که غرق شدن خودش و نجات بنی اسرائیل را با عمق وجود فهمید، همانطور که دست و پا میزد گفت: من...من به تو که خدای موسی هستی ایمان می آورم، من اقرار می کنم که خدایی جز تو نیست، مرا نجات بده که دیگر با تو سر جنگ ندارم، اما در این هنگام کار از کار گذشته بود و این سخنان فرعون از سر استیصال و برای نجات از مردن بود و اگر زنده می ماند باز هم سرکشی می کرد. پس خدا به فرعون فرمود: که تو همان مفسدی هستی که از روی جبر ایمان می آوری و اگر به گذشته برگردی، به مسیر قبلی خود بر میگردی و راهی برای نجات تو وجود ندارد اما منِ خداوند، بدن تو را نگه می دارم تا نشانه و عبرتی برای آیندگان باشد که نتیجه در افتادن با خدا را ببینند.
🎬: حالا بنی اسرائیل به سلامت از دریای خروشان گذشتند و با چشم خود معجزه ی خداوند را دیدند و نابودی تمام قبطیان را شاهد بودند، خوشحال از این بودند که دیگر فرعون و فرعونیانی وجود ندارد که آنها را به بند بکشد و ظلم بر آنها روا دارد. ویژگی جمعی بنی اسرائیل در مصر، آن بود که سال ها برده و در استضعاف و فشار بودند و آنها توسط فرعون و حکمرانان مصر سالهای سال در یک حالت محدودیت قرار داشتند و حالا به خاطر وجود صبر در آنها و این که مدتها در استضعاف و سختی و مرارت بودند لطف خدا شامل حالشان شد زیرا این وعده ی خداست که او با صابران است پس معلمی به نام موسی برایشان فرستاده شده بود. موسی چهل سال تلاش کرد به آنها آموزش دهد و از استضعاف روانی خارجشان کند و این تلاش بالاخره ثمر داد و این قوم که از همه نظر در فقر بودند حالا آنچنان مهارتی پیدا کرده بودند که می توانستند عملیات های پیچیده ای همچون هجرت پنهانی انجام دهند. آنها کم کم رشد کردند و در اثر آموزشهایی که موسی به آنها داده بود در یک حالتی قرار گرفته بودند که گمان می کردند خدا خیلی زیاد آن ها را دوست دارد و همین طور هم بود و این کلام خداست که خداوند متوکلین و صابران درگاهش را دوست می دارد. آنها انتظار داشتند دیگر تمام فضائل، خوبیها و توجهات خدا برای آنها باشد در حالی که غافل بودند از اینکه خدا تمام این توجهات و امکانات را به آن ها داده بود تا مقدمه ساز حضور کلمات مقدس شوند، کلماتی که باعث رشد تمام عالم شده اند، کلمات مقدسی که خلقتشان با خلقت کل بنی بشر فرق داشت و مستقیم از نور خدا خلق شده بودند، کلماتی که در نقطه های حساس تاریخ به فریاد پیامبران و مومنان رسیده بودند و از طرفی این کلمات قرار نبود از طایفه بنی اسرائیل باشند و قوم بنی اسرائیل توقع داشتند که این کلمات مقدس تمام و کمال از آن، بنی اسراییل باشند و از میان آنها انتخاب شوند، اما اراده ی خدا این بود کلمات مقدس از بنی اسماعیل باشند و همین امر باعث شد که قوم موسی دچار حسادت و نفاق شوند. حسادت و نفاق و سرپیچی از آموزه های مربی توسط قومی که سال ها به استضعاف کشیده شده بودند قدری طبیعی بود. اگر بنا بود که تمام آنها مومن و قوی و مجاهد و تربیت شده باشند، اساسا ارسال پیامبر قوی و اولوالعظمی مثل موسی برای این قوم معنی نداشت. َ خداوند این حالت بنی اسرائیل را این گونه توضیح میدهد: آیا پادشاهی از آن خودشان است که از این که من آن را به کس دیگری می دهم ناراحت میشوند؟ گرچه اگر مال آنها هم بود به خاطر بخلشان به کسی چیزی نمیدادند. شاید خداوند متعال یکی از دلایلی که حکومت را به بنی اسرائیل نمیدهد را همین موضوع عنوان میکند که آنها سخی و بخشنده نبودند، نوعی خودخواهی داشتند که هر چیزی را برای خودشان میخواستند و تلاش میکردند هر آنچه که در روی زمین هست را برای خود داشته باشند و دیگر اقوام را نصیبی از آن نباشد. خداوند در این بار در قران می فرماید: آیا یهود و بنی اسرائیل از این که من فضلم را به کسان دیگری دادم حسادت میکنند؟ ما به بنی اسماعیل کتاب و حکمت و ملک عظیم را دادیم. و براستی که تجلی این ملک عظیم ان شاالله در ظهور حضرت حجت خواهد آمد. خداوند مرتبا به موسی میفرماید به آنها ایام اَّلله را تذکر بده و در روایات داریم این ایام اَّلله سه موقع است. یکی زمان ظهور دیگر زمان رجعت و روز سوم هم روز قیامت است. خداوند از اینهمه تذکر و عهد گرفتن از بنی اسرایئل هدفی والا داشت و میخواست بنی اسرائیل از همان زمان متوجه باشند که هر تلاشی که میکنند برای آن است که ملکی را که بناست خدا برای حضرت حجت محقق کند، آماده کنند، یعنی به زبان ساده تر اینکه خداوند قوم موسی را برگزید تا یاریگر بنی اسماعیل باشند و راه ظهور حجت دوازدهم را نواده ی اسماعیل نبی را باز کنند، چیزی که در زمان حال ما بر عکسش را می بینیم و الان یهودی های صهیون یکی از موانع ظهور مولایمان هستند و باز هم این بر می گردد به همان حسادتشان و همانا حسادت اولین تیر ترکش شیطان است. و تمام این شرایط باعث ایجاد حسادت در بنی اسرائیل می شد و نمود بیرونی آن در قالب غر زدن و بهانه گیری قوم اتفاق می افتاد. آنها در واقع غر میزدند تا توانایی موسی و خداوندش را در حل مسائل، زیر سوال ببرند و بگویند حتما انتخاب بنی اسماعیل هم انتخاب غلط و مشکل داری است. بنابراین این قوم اعجاز ها را میدیدند اما منتظر بودند اشکالی پیدا کنند و از زیر بار آن عهد و مسئولیت فرار کنند.
🎬: قبیله ی بنی اسراییل از کنار چند قبیله گذشتند و حالا پا درون صحرایی خشک و سوزان گذاشته بودند، صحرای سینا جایی ما بین مصر و ارض مقدس یا همان اورشلیم بود. همگی خسته و تشنه بودند و با دیدن قبایل کنار دریا که بت می پرستیدند، فیلشان یاد هندوستان کرده بود و به گذشته فکر می کردند و گمان می بردند فرعون به عنوان خدای مصر آب و غذایشان را فراهم می کرد و نمی توانستند تطبیق دهند همان خدایی که آنها را با معجزه از راه های خشک بین نیل نجات داد، همان خدا هم می تواند نیاز آب و غذایشان را برآورده سازد. پس جمعیتی زیاد به سمت موسی رفتند و دور او حلقه زدند و یک نفر به نمایندگی از دیگران جلو آمد و گفت: ای موسی! مگر نمی بینی ما از تشنگی هلاک شدیم، تمام بنی اسراییل زبانشان از تشنگی به کامشان چسپیده و احشام و چهارپایان هم از بی آبی در معرض مرگ قرار گرفته اند، تو ما را از مصر این سرزمین پر از سرسبزی و نعمت هجرت دادی تا در این بیابان بی خاک و علف به کام مرگ کشانی؟! و ناگهانی مردی دیگر فریاد براورد: لطفا خدایی بساز تا ما او را عبادت کنیم مانند قبایلی که از کنارشان گذشتیم، خدایی قدرتمند با سرانگشتان هنرمندت بساز که تمام نیازهای ما را بر آورده سازد... در این هنگام موسی آهی کشید و گفت: چرا شما اینچنین غفلت زده حرف می زنید؟! نتیجه ی چهل سال آموزشی که به شما دادم کجاست؟! آیا شما نمی دانید خدایی که آنهمه معجزه رو کرد و سالهاس سال قبطیان را دچار عذاب های مختلف و ترسناک و تازه کرد و جلوی چشمان شما آب را شکافت تا شما رد شوید و دشمنانتان را در همان آب غرق کرد، نمی تواند رازق آب و غذای شما باشد؟! در این هنگام هیاهویی به پا شد، یکی میگفت حالا کجا چاه بزنیم تا به آب برسیم و ان دیگری می گفت باید از چهارپایان استفاده کنیم تا بوی آب را تشخیص دهند و مارا به سمت رودخانه ای، چشمه ای راهنمایی کنند. باز هم بنی اسرائیل اشتباه کردند و فکر می کردند خدا همیشه از راه معقول بشری به آنها رزق می دهد و نمی دانستند اگر اراده کند از زیر خار بیابان چشمه پدید می آید . سر و صدا و فریاد بنی اسراییل به آسمان بلند بود و مدام غر میزدند که موسی آرام از جمع آنان بیرون آمد و به گوشه ای رفت و به نماز ایستاد او می خواست نماز استسقاء بخواند که.... ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕 یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجه🌷✨
🎬: حضرت موسی به نماز استسقاء ایستاد و در این هنگام هیاهویی از جمع بلند شد و مردی با حالت تمسخر گفت: آنجا را بنگرید، ما از نبی خدا آب خواستیم او به نماز ایستاده، آخر یکی نیست بگوید در این بیابان سوزان، نماز به چه کار تو و ما و قبیله ی بنی اسرائیل می آید؟! و دیگری خنده ی تمسخر امیزی کرد و گفت: حالا شما هم به تماشای نماز موسی بنشینید شاید سیراب شدید، آخر به او بگویید یک سحری به کار بده تا آب ظاهر شود و یکی دیگر از آن سوتر فریاد زد: کاش موسی بتی می ساخت و ما او را طواف می کردیم و عبادتش می نمودیم، آنگاه آن بت آب برایمان فراهم می کرد. هر کس نظریه ای ارائه می داد اما هدف موسی از خواندن نماز استسقا باز هم آموزشی دیگر بود و می خواست به مردمش بفهماند که آن خدای قادر یکتا، برای همه چیز و در همه ی جوانب پروردگاری بی نظیر و روزی رسان است و همچنین می خواست قوم بنی اسراییل با پوست و گوشت و خونشان برتری پنج کلمه ی مقدس را بر کل عالم متوجه شود. پس هنگامی که نماز استسقاء میخواند این دعا را طوری که همه بشنوند با صدای بلند میخواند: «اللهم الهی بحق محمد سیداالنبیا و المرسلین و بحق علی سیداالوصیا و مصلین و بحق فاطمه سیده النساء العالمین و بحق الحسن افضل الاولیاء و بحق الحسین افضل الشهداء و بحق عترت و خلیفه های ایشان که بهترین از کسان نزد تو هستند، سوگند می دهم تو را که بندگان خودت را سیراب کنی.» آری به راستی که حضرت موسی از این کار دو هدف داشت. اولا میخواست قوم بدانند که این آبی که برای رفع تشنگی می آید هم ، از مسیر همان کلمات می گذرد. ثانیا اینکه می خواست به منافقان حسود نشان دهد که هر نعمتی دارند از برکت همان کلمات است و هیچ نعمتی نیست که وساطت رسول اَّلله در آن نباشد و بتوانند راحت از آن استفاده کند. موسی در واقع میخواست آنها را از آن حالت نفاق خارج کند طوری که یا کافر شوند و علنی با عبور از این مسیر مخالفت کنند یا مومن شوند و منافقانه در میان مومنان قرار نگیرند. اصولا هنگامی که یک ولی خدا در قومی ظهور میکند در آن جا تمحیص صورت میگیرد یعنی تکلیف منافقین مشخص می شود. یا باید در مقابل ولی خدا قرار بگیرند و کافر شوند یا توبه کنند و در ردیف مومنان باشند. حضرت موسی خداوند را به کلمات مقدس قسم داد و سپس به سمت تخته سنگی پهن که در میان شوره زار بیابان بود رفت، تخته سنگی پهن و بزرگ که تا آن لحظه کسی به آن توجهی نداشت، موسی کنار تخته سنگ قرار گرفت و چشمان پر از حیرت بنی اسرائیل به او خیره بود که می خواهد چه کند موسی عصایش را بالا برد و باز هم ذکر کلمات مقدس را بر زبان جاری کرد تا همگان ببینند اگر معجزه ای رخ می دهد به برکت پنج کلمه ی مقدس است و سپس عصایش را بر تخته سنگ فرود اورد و در بین حیرت همگان دوازده چشمه ی جوشان از زیر تخته سنگ فوران کرد، آب چشمه ابتدا با شدت بیرون جهید و بعد که هر چشمه راه خود را پیدا کرد، آبی زلال و خنک و گوارا با ملایمت از هر چشمه بیرون می آمد. خداوند اراده کرده بود تا هر قبیله ی بنی اسراییل از یک چشمه آب بخورند و مردم بنی اسرائیل با نظم و بدون هرج و مرج و درست همانطوری که موسی به آنها آموزش داده بود آب خوردند و مشک هایشان هم از آب پر نمودند و همه سیراب شدند. حالا که لبان تشنه شان به آبی گوارا نرم و لطیف شده بود، تازه یاد گرسنگی شان افتادند و... ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: و باز هم موسی کلمات مقدس را واسطه قرار داد و این بار کل بیابان پوشیده شد از دانه های ریز سفید رنگی که به نرمی پنبه بودند و مزه شان به شیرینی کلوچه عسلی بود. مردم با دیدن دانه با تعجب گفتند: «من» یعنی اینها چیست؟ و این دانه ها به «من» معروف شد و در آیات قران هم همین تعبیر آمده است. موسی به آنها یاد داد که از این دانه ها می توان به عنوان نان استفاده کرد، به این صورت که از این دانه ها بر می چیدند و با فشار کوچکی آرد می شدند و سپس خمیرشان می کردند و وقتی خمیر را به شکل قرصی نان در می آوردند، ناگهان این خمیر بدون دیدن حرارت و آتشی، تبدیل به نانی خوشمزه میشد. و عجیب اینکه این پرندگان و این نان های شگفت انگیز، هر روز به یک مزه و طعمی دلچسپ در می آمدند، یعنی تمام مزه ها و تمام ویتامین های مورد نیاز هر کس در این دو طعام وجود داشت. درست است که این طعام ها مانند یک اعجاز بود، اما معجزه نبود،روند طبیعی یک عمل و عکس العمل بود. معجزه همان عصای موسی بود که تبدیل به اژدها می شد، اما اینجا سنت خدا جاری بود، خداوند امر کرده بود که او را بپرستند و از او یاری بجویند و کلمات مقدس را به فریاد بخوانند و او هم رزق و روزیشان را به بهترین شکل ممکن می رساند، به طوریکه بندگان مخلص به زحمتی آنچنانی نیافتند، حالا که بنی اسرائیل پس از سالها استضعاف و فقر دست از خدا نکشیده بودند، خدا هم حوائج مادی و معنویشان را برآورده می کرد و این سنت خداست و همیشه و در همه جا و در تمام زمان ها جاریست، اگر بنده گوش به فرمان خدا باشد و تمام امیدش خدا و کلمات مقدس باشد، بی شک خدا هم به بهترین شکل زندگی او را سر و سامان می دهد . حالا بنی اسرائیل امکانات یک زندگی را داشت، آب و غذا و نان را به شکلی که گفتیم خدا برایشان به برکت کلمات مقدس فراهم نمود، آنها در طول سفر و هر روز می توانستند پرنده شکار کنند و طعامی لذیذ با نانی دلچسپ داشته باشند، فقط این شکار کردن در روز شنبه نمی بایست انجام شود، چرا که شنبه ها در هر صورت متعلق به عبادت پروردگار بود. خداوند وقتی آدم را خلق کرد و او را به روی زمین فرستاد نیازهای او را هم برطرف کرد و الان هم نیازهای بنی اسراییل را مرتفع نمود آب و غذا و نان و فقط می ماند مسکن که آن هم چون بنی اسراییل در حال هجرت بود و بیابان سینا جایی برای برپایی مسکن نبود و قرار بود آنها به اورشلیم بروند، پس نیاز مسکن اینجا بی معنا بود، اما وقتی بنی اسراییل دوباره بهانه جویی کردند و بعضی مغرضان بهانه ی مسکن و سرپناه را آوردند و خواستند به این طریق عظمت خدای یکتا را زیر سوال ببرند اینبار دوباره موسی دست به کار شد و... ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: دوباره بهانه جویان بنی اسراییل به کار افتادند و این بار از موسی مسکن می خواستند. در نظر قبیله ی بنی اسراییل، مسکن و خانه ای که می خواستند می بایست هم پایه ی قصرها و خانه هایی باشد که در مصر فرعونیان می ساختند، به همان عظمت و استحکام، چون آنها خداوند را با فرعون که خدای مصری ها تلقی می شد مقایسه می کردند و حالا هم خانه هایی در خور می خواستند. این خواسته در حالی بود که بنی اسرائیل ساکن بیابان سینا نبود و این بیابان فقط گذرگاهی برای آنها محسوب میشد تا از آن بگذرند و به سرزمین مقدس و اورشلیم برسند پس هیچ عقل سلیمی قبول نمی کرد که مسکن به آن معنای مصری برایشان فراهم شود. اما چون این سفر با این حجم جمعیت سفری طولانی به اندازه سه چهار ماه بود، باید فکری برای اقامتگاه آنان می شد. صحرای سینا طوری بود که روزهایش آفتاب بسیار سوزان و آزار دهنده بود و شبهایش سرمایی استخوان سوز به جان مردم می افتاد، یعنی شب و روزش دو هوای متنقاض داشت. پس مردم دوباره موسی را دوره کردند و از او خواستند تا خداوند فکری برای سرپناه آنان کند و بار دیگر موسی به جایگاهی بلند رفت و دستانش را به آسمان بلند کرد و باز هم همان ذکر را گفت و حالا افراد بنی اسراییل کاملا می دانستند که خداوند اگر بخواهد نعمتی به آنها بدهد فقط و فقط با توسل به برگزیدگانش می دهد و راه تمام نعمت ها و برکات از پنج کلمه ی مقدس می گذرد، موسی می خواند و مومنان با او تکرار می کردند، انگار تمام دشت سینا یک پارچه شده بود عشق محمد و آل محمد و فریاد همه به آسمان بلند بود« الهی یا حمید به حق محمد، یا عالی بحق علی یا فاطرالسموات و الارض بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و یا ذی القدیم الاحسان بحق الحسین علیه السلام، مأمن و اقامتگاه و مسکنی برای ما برسان» هنوز دستان موسی از دعا پایین نیامده بود ناگهان نسیمی خنک وزیدن گرفت و ابرهایی عجیب که تا به حال هیچ کس نمونه اش را در آسمان ندیده بود روی سر تمام افراد بنی اسرائیل ظاهر شد. این ابرها که «غمام» نام گرفت، عملکردی عجیب داشتند، آنها دقیقا مثل سقف قصرهای باشکوه مصر عمل می کردند، وقتی نور خورشید با شدت می تابید ، غمام مردم را از تابش نور خورشید در امان داشتند و سایه ی این ابرها آنقدر لطیف بود که مردم مدام وزیدن نسیم خنک و مطبوع بهاری را با همان خوشبویی و طراوت حس می کردند و این ابرها در شب مانند ماهتاب پر نور می شدند، انگار چلچراغ های بزرگی بالای سر بنی اسراییل نصب شده باشند، شب به روشنایی روز برایشان بود و هوای شب هم بسیار مطبوع و دلپذیر بود. با وجود غمام، قوم موسی نه گرمای روز و نه سرمای شب را حس می کردند، انگار که نه در صحرای سینا، بلکه در بهشتی آسمانی بودند و این نه اعجاز یک پیامبر بلکه عکس العمل یک عمل نیکو بود. خداوند به بندگانش دستور داده بود که او را بپرستند و از برگزیدگان او که محمد و آل محمد بود یاری جویند و اینک که آنها به خواسته ی خدا پیش رفته بودند، خداوند هم طبق سنت و وعده ی تخلف ناپذیرش، همه ی امور راحتی آنان را فراهم کرده بود. حالا هر روز پرنده سلوی شکار می کردند، پرنده ای که هر روز به یک طعم در کامشان می نشست و از زمین هم دانه های سفید و لذیذ«مَن» برایشان می روید و در طرفه العینی تبدیل به نانی خوشمزه میشد و مسکن بسیار باشکوه و پادشاهی هم پیدا کرده بودند که به هر کجای بیابان می رفتند این سقف هم با آنها حرکت می کرد و بالای سرشان بود و این است عظمت محمد و آل محمد که با توسل به ایشان، بنی اسراییل صاحب همه چیز شدند ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: حالا قوم مستضعف موسی مجهز به دانش و تجهیزات و اطلاعاتی شده بود که می توانست تمدنی نو در عالم بر پا کند. تقریبا حدود سه ماه طول کشید که آن ها از دریا به دامنه کوه مقدس طور برسند همان کوهی که یک بار موسی در دامنه آن با خدا صحبت کرده بود و رسالتش را گرفته بود و گویی این بار هم می بایست واقعه ای مقدس در این جا شکل بگیرد، واقعه ای که می رفت امتحانی باشد برای قوم موسی و مجدد تاریخ تکرار شده بود و موسی این بار نه با خانواده که با ششصد هزار نفر از قومش در کنار کوه طور اردو زده بودند. گویی در اینجا اتفاق مهمی قرار بود بیافتد و فرشته ی وحی بر موسی نازل شد و دستور خدا را ابلاغ نمود خداوند دستوری برای ساخت خیمه میعاد یا مسجد سیار داده بود و از موسی خواسته بود در کنار همین کوه مسجدی سیار که در کتاب مقدس در مورد این خیمه نام «عریش موسی» آمده است بنا کند. دستور العملی را خدا برای ساختن خیمه میعاد یا «مَقدَس صحرایی» برای حضور الهی خداوند، به موسی داد. خیمه ای که میتوانستند با خودشان حمل کنند و هر کجا که می خواستند علم کنند. موسی گفت که بسلَهولی باب را به عنوان سرآمد صنعت گران انتخاب کنند تا از قدرت علمی خود برای ساختن آن پرده ها استفاده کنند و به آن ها مهارت و قدرت داد تا نه تنها خیمه میعاد بسازند، بلکه هنر و مهارتشان را به دیگران نیز آموزش دهند. در تورات در مورد کیفیت ساختن آن به تفصیل توضیح میدهد. و علاوه بر دستور ساخت این خیمه میعاد،خداوند به موسی وعده داد که تورات قرار است از آسمان نازل شود. و این واقعه ای بس مهم بود، موسی قرار بود کتاب آسمانی داشته باشد و این کتاب قرار بود دقیقا در همان جایی که موسی یک بار با خداوند بدون واسطه سخن گفته بود، بر او نازل شود. تورات وحی پروردگار بود گویی بنی اسرائیل این آمادگی را پیدا کرده بود که کتابچه ای حاوی دستورالعمل های مختلف و شریعت و قوانین، برایشان نازل شود. یعنی سطحی از پیچیدگی و قدرت تمدنی را پیدا کرده بود که شایسته داشتن کتاب آسمانی بود. کتاب آسمانی که بسیاری از جزئیات و کلیات را در خودش داشت، از احکام غذا خوردن و اخلاق و عبادات گرفته تا آینده پژوهی و... و این خیلی اتفاق مهمی بود، همانطور که الان قران کتاب زندگی ست و مجموع تمام علوم در آن جاریست و منتها مبین ندارد و مبین آن امام معصوم است، تورات نیز این ویژگی را داشت و با این تفاوت که مبین آن، موسی نبی همراه تورات بود. خداوند امر کرده بود که قوم بنی اسرائیل باید مدت سی روز در این مکان می ماندند تا موسی همراه بزرگان و نخبگانی از قوم که انتخاب کرده بود، بروند و از خداوند تورات را بگیرند. موسی گویی آماده بود که قوم یک مرحله ارتقا پیدا کند و آموزشهای نو و جدیدی را دریافت کنند، مثل این بود که قرار است قوم موسی از مرحله ی دروس ابتدایی وارد مراحل پیشرفته تری شوند. قوم بنی اسرائیل می بایست در این مدت سی روز وحدت اجتماعی خود را حفظ می کرد. عامل وحدت بخش و عاملی که به جامعه حیات و روح میداد امام بود، اصلا امام مدار آرامش زمین و مردم زمین است که حول او مردم متحد و آرامند و حالا در غیاب موسی، هارون از جانب خدا به جانشینی موسی منصوب شده بود. مردم با او بیعت کردند و او را به عنوان سر دسته تمدن قرار دادند، انگار واقعه ی غدیر خمی دیگر در جوار کوه طور برپا شده بود و به جای محمد، این موسی بود که دست جانشینش را بالا برد و برای هارون بیعت ستاند. قرار بود موسی در بالای کوه طور، تورات را تحویل بگیرد و بزرگان و نخبگانی هم که همراه موسی می رفتند هم تصدیق کنند که صدای خدا را شنیدند و تورات کتابی از سوی خداوند است و بعد نزد مردم بیایند و هر انچه را دیدند شرح دهند. تاریخ بنی اسرائیل به نقطه ی عطفش نزدیک میشد، نقطه ای که ابتلاء و آزمایش خداوند برای این قوم در آن بود که اگر از آزمایش سربلند بیرون می آمدند به اوج می رسیدند و اگر.... ادامه دارد 🌕✨🌕✨🌕✨🌕