✍برگه ی بهشتی شهید علیرضا جهانشاهی برای مادرش...
🔸یک روز بعد از خستگی فراوان به خواب رفتم در خواب شهید را دیدم نگاهم کرد و با ناراحتی گفت : مادر امشب ناله های شما را شنیدم دیگه دوست ندارم برای تهیه مخارج زندگی جایی سر کار بروی...
🔸قبول کردم ؛ کنار شهید که بودم دوست نداشتم از او جدا شوم...
🔸گفتم : شما الان کجا هستین؟
🟢گفت : در بهشت در بهترین حالات...
🔸خیلی اصرار کردم من هم پیش او باشم اما قبول نکرد و گفت : مادر هنوز وقتش نرسیده...
🔸گفتم : لااقل از اینجایی که هستی چیزی هم به من بده...
🟢او برگه ای را به من داد و فرمودن این هدیه شما...
🔸بیدار شدم خیلی برایم سوال بود آن برگه ای که علیرضا از بهشت به من داد چه بوده؟!
🔸وقتی صبح به بنیاد شهید رفتم به من گفتن اسم شما برای حج انتخاب شده...
🟢متوجه شدم آن برگه بهشتی برات حج بوده...
✅راوی مادر شهید علیرضا جهانشاهی...
#کرامات_شهدا
#معجزات_کرامات
https://eitaa.com/joinchat/3330801947Cd7995e7fe3
#کرامات_شهدا
باز شدن سر مزار شهید
وسط هفته، سر ظهر وارد گلزار شهدا شدم و مشغول فاتحه خوانی به شهدایی بودم که عکس های شان را می دیدم. وقتی نزدیک پرچم وسط گلزار رسیدم، صدای حاج اکبر را شنیدم که با همان لحن شوخش می گفت: ای بی وفا! نمی آیی یک فاتحه هم برای ما بخوانی؟!
فکر کردم یکی از بچه هاست که سر به سرم می گذارد. اعتنا نکردم به حرکتم ادامه دادم. دوباره و سه باره همان صدا را شنیدم. با خودم گفتم: چقدر قشنگ صدای حاج اکبر را تقلید می کند. یک دفعه شهید در من تصرف کرد و مرا کشاند سر قبر خودش. به خودم که آمدم سر مزارش بودم.
وحشت کرده بودم و مثل بید می لرزیدم. یک دفعه دیدم قبر باز شد. دیگر ارتباط کاملا قلبی شده بود.
شهید به من گفت: می خواهی آن طرف را نشانت دهم؟
گفتم: نه اصلا توانش را ندارم. بدنم دارد از شدت فشار از هم می پاشد.
ازش خواهش کردم که دیگر ادامه ندهد. سر قبر دوباره بسته شد و کم کم حالم سر جایش آمد.
از آن به بعد هر وقت گذرم به گلزار شهدا بیفتد اول می روم سر قبر حاج اکبر.
راوی: سید عبد الحسین یثربی به نقل از راوی محفوظ
کتاب امیر دریا دل؛ خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی
#معجزات_کرامات
https://eitaa.com/joinchat/3330801947Cd7995e7fe3
#کرامات_شهدا
💠شهیدی که اهل بیت مراقبش بودن
●چون نمیشد گفت این فرشته ی
بلند قامت کدام یک از چهارده معصوم بوده ان پس بنارو بر اهل بیت
میزاریم وقتی حسین را وضع حمل می کردم، دائماً قرآن می خواندم.
●وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش روضه و قرآن می خواندم. یکبار حسین لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد. کولش کردم و رفتم تو کوچه نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود. یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی، شال سبزی برگردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده .
●« آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی، که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش.» در همین لحظه حسین آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد.
#شهید_حسین_گلریز🌷
#معجزات_کرامات
https://eitaa.com/joinchat/3330801947Cd7995e7fe3
✍برگه ی بهشتی شهید علیرضا جهانشاهی برای مادرش...
🔸یک روز بعد از خستگی فراوان به خواب رفتم در خواب شهید را دیدم نگاهم کرد و با ناراحتی گفت : مادر امشب ناله های شما را شنیدم دیگه دوست ندارم برای تهیه مخارج زندگی جایی سر کار بروی...
🔸قبول کردم ؛ کنار شهید که بودم دوست نداشتم از او جدا شوم...
🔸گفتم : شما الان کجا هستین؟
🟢گفت : در بهشت در بهترین حالات...
🔸خیلی اصرار کردم من هم پیش او باشم اما قبول نکرد و گفت : مادر هنوز وقتش نرسیده...
🔸گفتم : لااقل از اینجایی که هستی چیزی هم به من بده...
🟢او برگه ای را به من داد و فرمودن این هدیه شما...
🔸بیدار شدم خیلی برایم سوال بود آن برگه ای که علیرضا از بهشت به من داد چه بوده؟!
🔸وقتی صبح به بنیاد شهید رفتم به من گفتن اسم شما برای حج انتخاب شده...
🟢متوجه شدم آن برگه بهشتی برات حج بوده...
✅راوی مادر شهید علیرضا جهانشاهی...
#کرامات_شهدا