✳️ آخرین وصایای مولا
🔻 [بار دیگر حسن و حسین را مخاطب قرار دادم و گفتم:]
امشب، شب پایان عمر من است؛ پس به سخنانم گوش فرا دهید... شما را به رعایت تقوای الهی سفارش میکنم. دنیا را طلب نکنید؛ گرچه دنیا به سراغ شما آید و برای آنچه از دنیا از دست میدهید، اندوهناک مباشید. حق را بگویید و با یتیمان مهربان باشید. به داد بیچارگان برسید و برای آخرت خویش کار کنید. دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید. به کتاب خدا عمل کنید و از سرزنشها نهراسید.
[آخرین آیهای که تلاوت کردم، این آیه بود:]
«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ»؛ (پس هرکس هموزن ذرهای کار خیر انجام دهد، آن را میبیند.)
📚 از کتاب #علی_از_زبان_علی
📖 صص ۶۰۶-۶۰۳
👤 #حجت_الاسلام_محمدیان
بخش اول
کتاب: #علی_از_زبان_علی
فصل اول: دوران مکه🕋
ایام کودکی
(در دامان رسول خدا (ص))
[من علی فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد، در روز سیزدهم رجب سال ۳۰ عام الفیل، در شهر مکه و در درون خانهٔ کعبه متولد شدم. پدرم ابوطالب، چندین فرزند داشت و از نظر معیشت در تنگنا بود. خویشان نزدیک به یاری وی شتافتند و هرکدام سرپرستی یکی از فرزندان او را برعهده گرفتند. از آن میان رسول خدا (ص) مرا برگزیدند تا همچون عضوی از خانوادهٔ آن حضرت، در کنار ایشان و خانوادهشان زندگی کنم.
پیامبر (ص) پسری نداشتند؛ اما تقدیر الهی چنان بود که از من، چونان فرزندشان نگهداری کنند و در رشد و تربیت من از هیچ لطفی دریغ نورزند و تمام مهر و عطوفتی که یک پدر به فرزندش دارد، برای من بکار گیرند؛ تا آنجا که]
رسول خدا مرا دامان خویش مینشاندند و در آغوش میگرفتند و در بستر مخصوص خود جای میدادند. در کنار ایشان آرام میگرفتم و بوی خوش آن حضرت به مشامم میرسید. حتی گاه غذا را لقمه لقمه در دهانم میگذاشتند. هرگز دروغی در گفتار من و خطایی در رفتار من مشاهده نکردند.
از لحظهای که رسول خدا (ص) را از شیر گرفته بودند، خداوند گرامیترین فرشتهاش را مأمور تربیت وی کرده بود تا او را همواره به راههای کرامت و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند. من نیز همواره با رسول خدا (ص) بودم، همچون فرزندی که همیشه در کنار مادر است. آن بزرگوار نیز هر روز درس جدیدی از اخلاق نیکو به من میآموختند و از من میخواستند که در گفتار و رفتار، از ایشان پیروی کنم.
رسول خدا (ص) هر سال چندماهی را در غار «حراء» سپری میکردند. در آن ایام، تنها من بودم که با ایشان ملاقات میکردم و در طول این مدت، جز من، کسی ایشان را نمیدید.
ادامه دارد...
#به_وقت_مطالعه
شهید مهدی باکری
بخش اول کتاب: #علی_از_زبان_علی فصل اول: دوران مکه🕋 ایام کودکی (در دامان رسول خدا (ص)) [من علی فرزن
بخش دوم
کتاب: #علی_از_زبان_علی
[آنسان که گفتم،]
رسول خدا (ص) مرا از کودکی در دامان خود تربیت کردند و بال محبتشان را بر سر من گستردند. کمکهای فراوان آن حضرت همیشه برای من کارگشا بود. بعد از وفات پدرم، ابوطالب، حضرت اجازه ندادند طعم یتیمی را بچشم و همچون پدری مهربان، سرپرستی مرا برعهده گرفتند. محبتهایشان به من و خانوادهام کافی بود تا کمبودی احساس نکنیم و با کاستیها درگیر نشویم!
اما این، همه سخن نیست؛ بلکه بهرههای معنوی و علمی که از رسول خدا بردهام و جایگاه والایی که در این رهگذر در درگاه خداوند یافتهام، فراتر از آن است که بتوانم بیان کنم.
۲-نخستین ایمانآورنده به رسول خدا
[دوران کودکی را در کنار پیامبر (ص) پشت سر گذاشتم و دوره نوجوانی را تجربه میکردم که خدای متعال آن بزرگوار را در ۴۰ سالگی به پیامبری برگزید]
آن روزها که پیامبر (ص) بار این رسالت را بر دوش میکشید من در میان خاندان او جوانترین بودم و همچنان در خانه رسول خدا (ص) و تحت تربیت وی به سر میبردم و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بودم.
ادامه دارد...
#به_وقت_مطالعه
شهید مهدی باکری
بخش دوم کتاب: #علی_از_زبان_علی [آنسان که گفتم،] رسول خدا (ص) مرا از کودکی در دامان خود تربیت کردن
بخش سوم
کتاب: #علی_از_زبان_علی
خاطرهٔ ایمان آوردن
رسول خدا (ص) همهٔ خاندان عبدالمطلب را به توحید و پذیرش رسالت خود فراخواند و این دعوت را با کوچک و بزرگ آنان در میان گذاشت؛ اما آنان روی برتافتند و رسالت وی را انکار کردند. به انکار هم بسنده نکردند و از سر دشمنی رو در روی رسول خدا (ص) ایستادند و بهطور جدی با ایشان مقابله کردند؛ تاجاییکه رفتوآمد خود را قطع کردند و از ایشان دوری جستند و هرگونه مودّت را از ایشان دریغ کردند.
وقتی نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت اینگونه با وی رفتار کردند، گروههای دیگر نیز چون تابِ تحمل دعوت ایشان را نداشتند و اندیشهٔ خود را به کار نمیگرفتند تا حقیقت پیام ایشان را درک کنند و پذیرش این دعوت برایشان سنگین بود، به مخالفت با آن حضرت روی آوردند و از پذیرش آن سرباز زدند.
در چنین وضع دشواری، من به تنهایی و بیدرنگ و با شور و شوق، دعوت رسول خدا و اطاعت از ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین شک و تردیدی در قلبم راه نداشت. سه سال با رسول خدا و خدیجه که او نیز دعوت رسول خدا (ص) را با جان و دل پذیرفته بود همراه بودم و با هم نماز میخواندیم.
باید تاکید کنم در آن زمان غیر از ما سه نفر، کس دیگری روی زمین نماز نمیخواند.
ادامه دارد...
#به_وقت_مطالعه
شهید مهدی باکری
بخش سوم کتاب: #علی_از_زبان_علی خاطرهٔ ایمان آوردن رسول خدا (ص) همهٔ خاندان عبدالمطلب را به توحید و
بخش چهارم
کتاب: #علی_از_زبان_علی
پیشگام در ایمان به رسول خدا (ص)
روز دوشنبه نبوت بر رسول خدا (ص) ابلاغ و آن حضرت به رسالت مبعوث شد و من صبح روز سهشنبه اسلام آوردم و ایمان خویش را به رسول خدا (ص) اعلام کردم. از آن روز به بعد، رسول خدا (ص) به نماز میایستادند و من در سمت راست ایشان میایستادم و با آن حضرت نماز میخواندم. در آن روزها هیچ مردی با آن حضرت همراه نبود، جز من
در آغازین روزهای رسالت پیامبر (ص)، اسلام هنوز به هیچ خانهای راه نیافته بود، جز به خانه رسول خدا (ص) که فقط سه عضو داشت: پیامبر (ص) و همسر ارجمندشان، خدیجه و من. آن زمان، فقط ما دو نفر به رسالت پیامبر (ص) ایمان داشتیم. در آن روزها، من نور وحی را مشاهده و عطر نبوت را استشمام میکردم. هنگامیکه وحی بر رسول خدا (ص) نازل میشد، نالهٔ شیطان را میشنیدم؛ لذا روزی از رسول خدا (ص) پرسیدم: این نالهٔ چیست؟ فرمودند: صدای شیطان است. او از زمانی که دریافت بر من وحی میشود، مأیوس شده است از اینکه مردم از او فرمانبرداری کنند.
پیامبر (ص) در ادامه این سخن فرمودند: آنچه من میشنوم، تو نیز میشنوی و آنچه من میبینم، تو نیز میبینی؛ اما تو پیامبر نیستی، یار و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد.
.
ادامه دارد...
#به_وقت_مطالعه