eitaa logo
{شهید مصطفی صدرزاده}
147 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
659 ویدیو
12 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده خادم کانال⬇️🌱 @Solimany85 ناشناس هامون https://harfeto.timefriend.net/16471701033985 همسایه @barayehusayn
مشاهده در ایتا
دانلود
"در حـالی پایین شهر" حالت چهرش غمگین شد اما سعی داشت نشون نده. --شما سیمین خانم همسر تیمور هستید؟ سیمین با بهت گفت --بله. ببخشید من شمارو جایی ندیدم؟ لبخند زد --نمیدونم. شاید. سیمین خودشو زد به کوچه ی علی چپ. همینطور که داشت کمک میکرد سوار ماشین بشم زیر لب واسه خودش حرف میزد --انگاری پیری داره اثر میکنه آدمارو باهم اشتباه میگیرم. بازومو گرفت و کمک کرد نشستم تو ماشین. --برید خدا به همراهتون..... ساسان با سرعت از کوچه دور شد. --پاتون چطوره؟ یاد امروز افتادم و ناخودآگاه بغض کردم. --خوبه ممنون. کنجکاو گفت --چیزی شده؟ --نه. با هر تکون ماشین جای ضرب زنجیر رو کمر و دستام از درد میسوخت. یدفعه یه ماشین با سرعت پیچید جلو ماشین. همین که ساسان فرمونو پیچوند تا به ماشینه نخوره بازوم محکم خورد تو میله ی عصام. هین بلندی کشیدم و با دستم بازومو گرفتم. حس میکردم بند بند وجودم از درد داره متلاشی میشه. ساسان ماشینو یه گوشه نگه داشت و برگشت سمتم. با ترس گفت --چیزیتون شد؟ محل برخورد بازوم درست جای ضرب زنجیر بود. نمیخواستم دردمو بفهمه. حس حقارت بهم دست میداد که درد دلمو واسه یه غریبه بگم. با صدای ضعیفی گفتم --هیچی فقط یکم بازوم درد گرفت. --شرمنده بخدا ماشینه اشتباه.. با خیره شدن به دستم حرفشو خورد و مضطرب گفت --انگار از دستتون داره خون میاد. ضربه خیلی محکم بوده! بزارید الان میبرمتون اورژانس پانسمانش کنه. --نمیخواد.. ناراحت گفت --خواهش میکنم نه نگید. سکوت کردم و به خیابون خیره شدم..... دم در اورژانس چندتا پرستار زن اومده بودن تا کمکم کنن. همین که خواستم پام که تو گچ بود تکون بدم از درد جیغ زدم. یکی از پرستارا با بهت گفت --عزیزم چیشده؟ چرا جیغ میزنی؟ --پام. به پام که توی گچ بود خیره شد. --یعنی انقدر درد داره؟ ساسان گفت --آخه دیروز تازه گچ گرفته. پرستار به بقیه گفت یه تخت آوردن و با هر زحمتی بود خوابیدم رو تخت...... تو اتاق پانسمان منتظر بودم که یه خانم دکتر جوون اومد و بعد از اینکه با لبخد بهم سلام کرد گفت --عزیزم لباستو در بیار. از ترس اینکه جای ضرب زنجیرو ببینه گفتم --میشه استین لباسمو بالا بزنم؟ --نه عزیزم. ناچار کمکم کرد لباسامو در آوردم. نگاه مبهمش رو زخمای بدنم خیره موند. --اینا جای ضرب و شتم نیست؟ هیچ حرفی واسه گفتن نداشتم و فقط بهش خیره شدم. زخمامو یکی یکی شست و شو داد و پانسمان کرد و از اتاق رفت بیرون. چند لحظه بعد با یه لباس صورتی رنگ برگشت. کمکم کرد اون لباسو پوشیدم. --دراز بکش رو تخت. یه پامو گذاشتم رو تخت و همین که خواستم پایی که تو گچ بود رو بیارم بالا دوباره درد گرفت و نتونستم خودمو کنترل کنم جیغ زدم. --چیشد عزیزم؟ از درد گریم گرفته بود و به پام اشاره کردم. تأسف وار سرشو تکون داد --واسه پات باید صبر کنی دکتر ارتوپد بیاد. رفت بیرون و چند دقیقه بعد صدای در و پشت سرش صدای ساسان اومد --میتونم بیام تو؟ --بله بفرمایید. اومد تو اتاق و بدون نگاه کردن بهم گفت --زخمتون بهتره؟ --بله ممنون. شرمنده شماهم به زحمت افتادین. --نه این چه حرفیه. مکث کرد و گفت --رها خانم احیاناً به پاتون ضربه وارد نشده؟ --نه. ناراحت گفت --مطمئن باشم دارید راستشو میگید؟ --بله. حس کردم میخواد حرفی بزنه اما منصرف شد و از اتاق رفت بیرون. فکر کردن به حال و روزی که داشتم بیشتر از درد پام بود. یه دختر تنهای زخمی که جسم و روحش زخمی بود. زخماش درد میکرد اما دلش به آدمی خوش بود که چندماه پیش ازش جدا شد. با گریه چشمام سنگین شد و خوابم برد.... با صدای اطرافم چسمامو باز کردم و دیدم یه مرد مسن و یه پرستار بالاسرم ایستادن. مرد مسن با لبخند گفت --ساعت خواب دخترجان. --ممنون. پرستار وضعیت پامو واسش گفت. --شما باید منتقل بشین بیمارستان. --بیمارستان واسه چی آقای دکتر؟ --چون باید رادیولوژی انجام بشه. روبه پرستار گفت --همین الان تماس بگیرید کارای انتقالشون انجام بشه. پرستار رفت بیرون و دکتر کنجکاو گفت --پات ضربه خورده دخترم؟ یه حسی اجازه نمیداد بهش دروغ بگم. حس میکردم خیلی شبیه کلمه ی پدره. با سر تأیید کردم تأسف وار سرشو تکون داد --چرا زودتر نگفتی؟ --میترسم. --از چی؟ سرمو برگردوندم تا اشکامو نبینه. --از....از همون کسی که... منصرف شدم --آقای دکتر میشه نگم؟ --باشه توام نگی فردا تو بیمارستان مشخص میشه. همین که رفت بیرون شروع کردم هق هق گریه کردن. تو دلم به تیمور بد و بیراه میگفتم چون اون بود که باعث دردام شده بود. ساسان دوباره در زد واومد تو اتاق. همون موقع موبایلم زنگ خورد. بدون توجه به شماره جواب دادم --الو؟ --معلــــوم هســـت کـــــدوم گــــوری هستی؟ ساسان باشنیدن صدای تیمور از رفتن پا کشید و ایستاد...... "حلما"