eitaa logo
{شهید مصطفی صدرزاده}
132 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
756 ویدیو
12 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده خادم کانال⬇️🌱 @Solimany85 ناشناس هامون https://harfeto.timefriend.net/16471701033985 همسایه @barayehusayn
مشاهده در ایتا
دانلود
"در حوالی پایین شهر" تماسش قطع شد و اومد پیش من. --بزار عصاهاتو بیارم. عصاهامو داد دستم و با کمک زیبا رفتم حمام. با اینکه خیلی معذب بودم اما زیبا جوری رفتار میکرد که انگار مادرمه. بعد از اینکه با وسواس تموم سر و بدنم و شست از حمام آوردم بیرون. حولمو تنم کرد و نایلون روی گچ پامو باز کرد. رفت سمت کمد و یه تاپ و شلوارک به رنگ قرمز جیغ آورد بیرون. با ذوق گفت --امیدوارم که بهت بیاد. با دهن باز بهش خیره بودم --زیبا جون من تا حالا از اینا نپوشیدم! --خب حالا میپوشی! ناچار قبول کردم تاپ و شلوارکو بپوشم. موهامو سشوار کشید و آبشاری ریخت رو شونه هام. از توی کشوی میز توالت یه تل پارچه ای قرمز رنگ آورد و زد تو موهام. با لبخند گفت --حالا شدی یه دختر ناز. با اینکه بهش میخورد نزدیک ۶۰سالش باشه ولی هنوزدختر شاد و پر انرژی درونش سر زنده به شیطنتاش ادامه میداد. کمکم کرد رفتم تو هال و نشستم رو مبل. باورم نمیشد اونجا بودم. همیشه از بچگیم آرزوم بود روی مبل بشینم و الان آرزوی بچگی من تو ۲۰سالگی برآورده شده بود. --رها نهار چی درست کنم واست؟ --هرچی خودتون دوس دارید. --من رژیمم مادر. تو هرچی میخوای بگو واست درست میکنم. --شامی دوس دارم. --باشه عزیزم الان واست درست میکنم. همینجور که نشسته بودم رو مبل خوابم برد.... چشمامو باز کردم و یدفعه در خونه با صدای بدی باز شد و تیمور اومد تو. از ترس زبونم بند اومده بود. خندید --دیـــدی پیدا کردم دختره ی چموش! میخواستم زیبارو صدا بزنم اما نمیتونستم. تیمور به طرفم هجوم آورد و پشت سرهم بهم سیلی میزد و فحش میداد. گریم گرفت و شروع کردم جیغ زدن. --تیمور غلط کردم! ببخشیـــ --رها..رها جون مادر؟ با شدت ترس از خواب بیدار شدم. زیبا با بغض گفت --خواب بود عزیزم! بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن. سرمو بغل کرد --الهی من فدای اشکات بشم گریه نکن دخترم! حس میکردم آغوشش خیلی گرم و مهربونه. لباسشو چنگ زدم و گریم بیشتر شد. --نمیدونم این تیمور کیه و باهات چیکار کرده اما امیدوارم خدا ازش نگذره. اشکامو پاک کرد و پیشونیمو بوسید. با لبخند گفت --بیا بریم صورتتو بشور غذا بخوریم. لبخند زدم --ممنون. سر میز غذاخوری نشسته بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که صدای در بلند شد. زیبا رفت دم در و بعدش صدای یه دختری که زیبارو مامان خطاب میکرد تو هال پیچید. داشت با ذوق میگفت --واای مامان کجــــاس؟ زیبا خندید --تو آشپزخونس. با دیدن دختری که داشت با لبخند نگاهم میکرد ناخودآگاه لبخند زدم. --سلام. با لبخند گفت --سلـــام! رها درسته؟ --بله. اومد نزدیک و صورتمو بوسید --منم رستام. از تو آشپزخونه صدا زد --مــامـــان چرا اسممو به رها نگفتی؟ --مگه تو مهلت حرف زدن میدی! بدون توجه به حرف مامانش نشست رو صندلی و با ذوق گفت --از وقتی مامان گفت اومده پیش تو از ذوق داشتم بال درمیاوردم. --ما مخلصیم! خندید و چشمک زد --لوتیم که حرف میزنی! خندیدم --با اجزتون. --وااای مامان! زیبا گوشه ی لبشو برد بالا --خیلی خب حالا هی وااای مامان واااای مامان. بزار رها غذاشو بخوره. رستا خندش محو شد --خیلی خب حالا. رفت تو هال. --ناراحت شد فکر کنم. خندید --نترس این دختر من ناراحت نمیشه. راستی رهاجون شرمنده مادر زودتر بهت نگفتم. رستا دختر دوممه. یه دختر دیگه ام دارم به اسم یسنا که با شوهرش رفتن اتریش زندگی میکنن. رستا هم نزدیک دوساله ازدواج کرده و رفته سر خونه زندگیش. کلاً دختر سرزنده و شادیه و زود با همه اُخت میگیره. از وقتیم فهمیده من قراره بیام پیش تو هی تکرار کرده بیاد ببینتت. --بله فهمیدم زنده باشن. رستا از تو هال گفت --وااای مامان بزار رها بیاد دیگه. --خیلی ممنون خوشمزه بود. --نوش جونت عزیزم. کمکم کرد با عصاهام رفتم تو هال و نشستم رو مبل. با ذوق گفت --تعریف کن ببینم چند سالته کجا زندگی میکنید تحصیلاتت چیه؟ از اینکه بگم پایین شهر زندگی میکنم ترسی نداشتم اما تحصیلات در حد خواندن و نوشتن واسه منی که همسن و سالی هام امسال سال دوم دانشگاهشون بود خیلی واسم سخت بود. همین که خواستم حرفی بزنم موبایلش زنگ خورد و ببخشیدی گفت و از سرجاش بلند شد. چند لحظه بعد برگشت و مضطرب گفت --مامان من باید برم سهراب اومده دنبالم. اومد منو بغل کرد --ببخشید رها جون قول میدم یه روز بیام پیشت. --باشه عزیزم. سریع رفت و در رو بست. حس میکردم همش خوابم میاد. --زیبا جون من خیلی خوابم میاد. --باشه مادر برو بخواب تو اتاق رو تختت. با عصاهام رقتم تو اتاق و دراز کشیدم رو تخت. چشمام کم کم داشت گرم میشد که موبایلم زنگ خورد. --الو؟ --سلام رها خانم. خوبید؟ با صدای ساسان ناخودآگاه میخ نشستم رو تخت و صدامو صاف کردم....... "حلما"