eitaa logo
{شهید مصطفی صدرزاده}
132 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
756 ویدیو
12 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده خادم کانال⬇️🌱 @Solimany85 ناشناس هامون https://harfeto.timefriend.net/16471701033985 همسایه @barayehusayn
مشاهده در ایتا
دانلود
"در حوالی پایین شهر" حسام با تشر گفت --زبونت واسه من که خعلی درازه. چرا زنگ نزدی خود ننه مردم بیام؟ هـــان؟ --بخدا اصلاً حواس نداشتم اون موقع. کلافه گفت --خیلی خب چیه چیکارم داشتی؟ --حسام دنیارو عمل کردن هزینشم همین ساسانه داد. اما رفته تو کما. --رها چرا چرت و پرت میگی؟ اشکام رو طرف گونه هام جاری شد --چرت و پرت نیست به جون مادرم! نشست رو نیمکت و دستاشو کلافه برد تو موهاش. --حسام تیمور منو میکشه! --غلط کرده مگه تو زدی به دنیا. --حسام --هان؟ --این پسره ساسان هزینه ی بیمارستانو میده. --تو از کجا میدونی؟ --خودش گفت. --خب پولشو اون میده تیمورو چیکار کنیم؟ --نمیدونم. دستامو گرفتم مقابل صورتم و شروع کردم هق هق گریه کردن. ناراحت گفت --رها نکن اینجوری! خدا بزرگه. --خانم؟ با صدای ساسان برگشتم و ایستادم. --میتونم چند دقیقه باهاتون صحبت کنم؟ حسام ایستاد و با اخم گفت --چه صحبتی؟ اومد نزدیک و سربه زیر گفت --راستش من به ایشون هم گفتم هزینه ی بیمارستان رو تقبل میکنم. --آق ساسان --جانم؟ --میشه بگی چرا داری اینکارو میکنی؟ چهرش غمدار شد و تلخند زد --خب شاید گفتنش کار درستی نباشه اماخب من یه جورایی خودم رو در مقابل بچه های بی سرپرست مسئول میدونم. -- باشه اقلاً هرچی. قبول. با تردید ادامه داد --فقط شما که لطف میکنی هزینه ی بیمارستان رو بدی دو جانبه لطف کن. دنیارو از این بیمارستان ببر یه بیمارستان بالا شهر. --بله اما میتونم بپرسم چرا؟ حسام با مِن مِن گفت --خب چیزه راستش اینجا که باشه به من اشاره کرد --هر روز میاد میبینتش قاطی پاتی میشه. در جریانی چی میگم؟ --بله. باشه مشکلی نداره. با صدای آرومی گفتم --خیلی ممنون آقای ایزدی. --خواهش میکنم..... تو راه برگشت از بیمارستان بودیم. --حسام. --هوم؟ --دنیا چقدر گناه داره مگه نه؟ --نه. --چرا؟ --چون که اگه زنده بمونه اون پسره نمیزاره دیگه بیاد خونه ی تیمور. رها نمیدونم چرا حس میکنم اون پسره واسم آشناس. انگار یه جا دیدمش. میدونی چشماش یه غمی داره که کهنس. خندیدم --ماشالا چشم خون شدی. --نخند جدی میگم. --راستی سیاوش چیشد؟ --هیچی قبول کرد. --حسام مطمئنی تیمور نمیفهمه؟ --خیالت تخت...... رفتیم پیش بچه ها اما هیچکدوم نبودن. دو دستی زدم تو سرم --حسام بد بخت شدم. --خاک بر سر من! یه روز نبودما! از ترس دست و پاهام میلرزید -- تیمور منو میکشه من مطمئنم! --نترس بابا انقدر این پیر خرفتو غول نکن واسه خودت. با موبایلش با یه نفر تماس گرفت --الو میترا. سلام کجایی؟ بچه ها اومدن خونه؟ خب چیزه ببین تیمور کجاس؟ خوبه! زت زیـــاد. --خیالت راحت تیمور خواب بوده. با تعجب گفتم --از صبح تا الان؟ --آره دیگه بعدشم با ضربه ای که سیاوش به این زد الان باید جواب نکیر و منکر میداد. ناکس خعلیـــی پوست کلفته. --بازم الهی شکر..... تو راه برگشت بودیم. --رها دیگه تکرار نکنما! به مِن مِن نیفتـــی دسته گل به آب بدیا! --باشه بابا فیلسوف... رفتیم تو خونه. هیچکس تو حیاط نبود. از اتاق بچها پولاشون رو گرفتم و رفتم تو اتاق تیمور. --سلام. --سلام. نشستم روبه روش. پولارو گذاشتم جلوش. --دنیا کجاس؟ سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم. دستامو که از ترس میلرزید مشت کردم. --د...د..دنیا! آهان دنیا. آق تیمور دنیایی در کار نیست. --یعنی چی؟ با بغض گفتم --ا...امروز..با یه ماشین تصادف کرد. بعدشم.. گریم شدت گرفت ب...بعدشم ه... همونجا تموم کرد. فریاد زد --چیـــــی؟ غلط کردی دختره ی دروغگو.... یه سیلی به صورتم زد و شروع کرد زدن. سیمین با التماس ازش میخواست ولم کنه اما فایده ای نداشت. ضرب دست سنگینی داشت اولش سعی کردم مقاومت کنم اما نشد. چشمام کم کم تار میشد و آخرین چیزی که به یاد دارم صدای در و فریاد حسام بود. --وﷲ میکشمــــت تیمــــور! صداهای اطراف برام گنگ و نامفهوم بود و کم کم داشتم هوشیاریمو بدست میاوردم. --رها...رها... چشمامو باز کردم و صورت گریون میترا جلو چشمام ظاهر شد. --رها بیدار شدی؟ اومدم حرفی برنم که فکم درد گرفت. یه لیوان آب قند آورد جلو صورتم. --جون میترا اینو بخور. به زور دهنمو باز کردم و یکم ازش خوردم. شیرینیش حالمو بهتر کرد. صدای شیشه و بعدم فریاد حسام باهم قاطی شد. میترا با ترس دوید تو حیاط. از پنجره داشتم تو حیاط رو نگاه میکردم. حسام افتاده بود رو زمین و لباساش خونی بود. چند لحظه بعد تیمور به طرفش هجوم آورد و دستشو گذاشت زیر گردنش. میترا با گریه جیغ زد --تورو خداااااااااا! چند لحظه بعد سرو صداها خوابید و میترا اومد تو اتاق. چشماش کاسه ی خون بود....... "حلما"