#حدیث🍃
امام على عليه السلام ✨
بدى، در سرشت هر كسى نهفته است. اگر صاحبش بر آن چيره شود، پنهان مى گردد و اگر بر آن چيره نشود، آشكار مى گردد
غررالحكم حدیث2190
نزدیك عملیات بود؛
میدونستم تازه دختردار شده.
یك روز دیدم سرپاكت نامه از جیبش زده بیرون...
گفتم: این چیه؟
گفت: «عكس دخترمه»
گفتم: «بده ببینمش»
گفت: «خودم هنوز ندیدمش!!»
گفتم: چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد...
#شهید_مهدی_زینالدین
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات
امیرالمؤمنین علیه السلام
🔻عجِبتُ لِعامِرِ دارِ الفَناءِ و تارِكِ دارِ البَقاءِ!
🍃در شگفتم از آباد كننده سراى فانى و رها كننده سراى باقى!
#غررالحکمبابالدنیا
📔⃟🖤 ¦ ⇽ #حدیث_امروز
🕊⃟🖤 ¦ ⇽ #امام_علی (ع)
●سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین «ع» و وادی عشاق کربلا...
●جایی که ارباب عشق سر به باد می دهد تا اسرار عشاق را بازگو کند
که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست...
#سیدالشهدای_مقاومت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#خاطره_شهید🎙✨
بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن:
"حالا كه بچه ات شهید شده میخواے چیكار کنے؟"
ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن:
"یہمصطفےدیگہتربیتمےڪنم🖐🏻♥️🖇"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
همسر شهید امیر سیاوشی:
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت.
رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد.
امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غذا خورده یا نه؟!
وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....
وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود.