🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بسم رب #الشهدا🌷 والصدیقین
خوشا آنانکه با عشق به الله، عليه کفر جنگيدند و رفتند...
خوشا آنانکه بهر ياری دين به خون خويش غلطيدند و رفتند...
خوشا آنانکه با شور حسينی، شهادت را پسنديدند و رفتند...
خوشا آنانکه در اين نهضت حق، به سهم خويش کوشيدند و رفتند...
ای #شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش"
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد شهداءراگـــرامی بداریم
#سبک زندگی شهدایی
#یــــــاد وخاطرهء#شهدا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
یک تکه جواهرید، نورید شما
اسطورۀ غیرت و غرورید شما
رفتید اگر چه، زود برمیگردید
زیرا که ذخیرۀ ظهورید شما
بنویسید در تاریخ ما غم #قاسم برایمان تمام نشدنی استـــ "
#سرداردلها
#شهیدسپهبد قاسم سلیمانی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷؛
4.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهدا 🌷را یاد کنیم با ذکر صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
وقتی در میدان جنگ
در معرض شیمیایی بود و بسیجی بغل دستش ماسک نداشت ؛
او ماسک خودش را برداشت و به صورت بسیجی همراهش بست...
#شهید حسین املاکی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
صدایش می زدند"نیم وجبی" ژ ۳ اش را که می گذاشت کنارش روی زمین،کمی از آن بزرگ تر بود.
#شهید مرحمت بالازاده🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سرگرم کار بودم که بلند گفت: مادر!
متوجه نشدم،شروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن"
گفتم: برای چی؟
گفت: اول حلالم کن
گفتم: حلالت کردم پسرم
گفت: مادر چند بار صدایت کردم متوجه نشدید، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم
ببخشید اگر صدایم را روی شما بلند کردم!
#شهیدمحمدرضاعقیقی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خیلی مهربان بود.
دوستش داشتم.
هر وقت دلم می گرفت، می آمد باهام حرف می زد روحیه ام عوض می شد.
تلفن کرد.
گفت «سلام به مادر مجاهد خودم. »
جوابش را دادم.
گفت «من رو دوست داری؟»
گفتم «چی شده پشتِ تلفن از این حرف ها می زنی؟»
گفت «دوست دارم مثل حضرت زینب(س) رفتار کنی.
یک وقت برای من ناراحت نشی ها. »
دلم از جا کنده شد
تلفن را دست به دست کردم.
گفت «آدم چیزی رو که دوست داره، در راه خدا می ده، تو چی؟»
گفتم «هر چی خدا بخواد، خوشه.
تو دست من امانتی مادر، سپردمت به خدا. هر وقتی بخواد، امانت مال خودشه، می گیره. »
#یادگاران، جلد 14 کتاب #شهید ناصر کاظمی🌷، ص 97
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهیدجعفر حجازی 🌷نمونه ی کاملی از اخلاص بود.
او می گفت روزی از پله های دبیرستان ابن سینا _ همدان _ که بالا می رفتم لحظه ای تردید مرا فرا گرفت.
نمی دانم به خاطر چه بود.
گفتم خدایا اگر می گویند قادری و بدون اذن تو هیچ کاری انجام نمی شود، همین الآن نگذار که از این پله ها بالا بروم.
در همان موقع بود که پاهایم بر زمین میخکوب شد و توان کوچکترین حرکتی را در خود ندیدم.
پس از شهادت او بچه ها دفتر خاطراتش را از کوله پشتی اش بیرون آوردند،
در آن نوشته بود: «خدایا مرا مثل علی اصغر امام حسین (ع) بپذیر.»
سرانجام در عملیات صاحب الزمان (عج) (اردیبهشت 65 ) ترکشی گلویش را درید و دعایش را مستجاب کرد.
منبع: #کتاب کرامات شهدا، صفحه:76
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
کوملهها بشدت شکنجش کرده بودن، هیچ ناخنی در دست و پا نداشت، جای جای سرش شکسته و کبود بود، موهای سرش رو تراشیده و در روستا میگردوندن، شرط رهاییش توهین به حضرت امام(ره) بود اما او مقاومت کرد؛
پس از یازده ماه اسارت و شکنجههای بسیار در ۱۷ سالگی زنده بگورش کردن
#عند_ربهم_یرزقون
#شهیده ناهید فاتحی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهدای شاخص زن درجریان انقلاب ودوران دفاع مقدس:
1 سیده زهراحسینی
2 سیده فاطمه هاشمی
3 سیده نسرین افضل
4 نرگس حیدرپور
5 شهناز حاجی شاه
6 ناهیدفاتحی کرجو
7 فوزیه شیردل
شادی روحشان صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
#شهید_سردار_محمود_شهبازی
محمود تسلط جالبی بر زوایای نهجالبلاغه داشت. با آنکه بنده از اوایل دهه ۵۰ با نهجالبلاغه مانوس بودم ، اما خدا گواه است هنوز هم آدمی را ندیدهام که مثل او بتواند بر مفاهیم کلیدی این کتاب، چنان احاطهای داشته باشد، ضمن آنکه بتواند در عنفوانِ جوانی، مانند یک استادِ کارکشتهٔ معارفِ اسلامی ، موضوعهای مطروحه در نهجالبلاغه را به زبان روز و عام فهم، بدون لغزیدن به ورطهی تفاسیر بیبنیاد و مِن عِندی از کلمات امیرالمومنین به دیگران ارائه ڪند.
پشت دفتر ڪارش
یڪ اتاق ڪوچڪ و محقری داشت
که در حڪم ماوای محمود در همدان بود
مختصر لحظاتی که در اواخر شب
برای استراحت در اختیار داشت
توی همان اتاق سپری می ڪرد ؛
بعد از خواندن نمـاز شب ،
تا اذان صبح قــرآن تلاوت میڪرد
طوری که اعضای جوان تر سپاه ،
از قبیل سعید بادامی و شهید شکری موحد
مانوس شده بودند به اینکه دمدمههای سحر بروند پشت دیوار اتاق محمود و یواشڪی
به صـدای تلاوت او که واقعــا
با صوت گرمی ادا میشد، گوش بدهند ،
تلاوتِ قــرآن شهـبازی
دلها را میبرد به بامِ ملڪوت ...
✍ روای : سردار شهید حسین همدانی
📚 مهتاب ِ خَیّن
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
وقتی به فرماندهی سپاهششم منصوب شد،
کلید فرماندهی را به رئیس ستادش داد،
نمیخواست پشت میز فرماندهی بنشیند!
میگفت هرکس میخواهد مرا ببیند
بیاید در جزیره مجنون ...
#سردار_هور
#شهید_بیشاهد
#راز_نگهدار_جنگ
#بنبست_شکن_جنگ
#علمدار_اطلاعات_و_عملیات
#شهید_سرلشکر_علی_هاشمی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛