🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#تلاش
#شهید_حسن_باقری🌷
کف اتاق توی یکی ازخانه های گلی سوسنگرد نشسته بود.
سه نفر به زحمت جا می شدند.
نقشه پهن بود جلوش.
هم گوشی بی سیم روی شانه اش به توپ خانه گرا می داد، هم روی نقشه کار می کرد.
به من سفارش کرد آب یخ به بسیجی ها برسانم.
به یکی سفارش الوار می داد برای سقف سنگر ها.
گاهی هم یک تکه نان خالی بر می داشت می خورد.
عصری از شناسایی برگشت.
می گفت « باید بستان رو نگه داریم. اگه این ارتفاع رو نگیریم و آفتاب بزنه، این چند روز عملیات یعنی هیچ»
با این که خسته بود.
دو ساعته چهار تا گردان درست کرد.
خودش هم فرمانده یکی از گردان ها.
از سر شب تا صبح حسابی جنگیدند.
چهار صبح بود که حسن را بی حال و نیمه جان بردند عقب.
ارتفاع را که گرفتند خیال همه راحت شد.
✍ یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 33
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛