eitaa logo
یـــــــاد #شهـــــداء راگرامی بداریم
33 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
55 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 وقتی در عملیات خیبر حمید باکری🌷 از طرف برادرش شهید باکری🌷 به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد . پس از رشادت های بسیار و تصرف خط ، بر اثر ترکش خمپاره ای به شهادت رسید ، هیچکس نمی دانست که چگونه این خبر را به آقا مهدی برساند ، وقتی ایشان بر بچه ها وارد شدند دیدند که همه زانوی غم در بغل گرفته اند ، گفتند : « می دانم ، شهید🌷 شده » و بعد قاطع و محکم ادامه دادند : « وقت را نمی شود تلف کرد همه ما مسئولیم و باید به فکر فرمانده جدید خط باشیم ، بی سیم را بیاورید . . . » آن روز آقا مهدی ، طی تماسی با خط ، برادر « مرتضی یاغچیان » 🌷را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد . وقتی این شهید عزیز از ایشان اجازه خواستند که بروند و جنازه حمید را بیاورند ، آقا مهدی گفت : « جز یک نفر را نمی توانیم بیاوریم » و مهدی گفت : « هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست ، اگر دیگران را نمی شود انتقال داد ، پس حمید هم پیش دیگران بماند ، اینطور بهتر است . . . » و این در حالی بود که آقا ، را بزرگ کرده بود و هیچکس به اندازه آقا مهدی ، حمید را دوست نداشت . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۴
همرنگی کارها من و به کمترین چیزها راضی بودیم؛ به همین خاطر بود که خریدمان، از یک دست آینه شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تـهیه شود که به شدت مخالفت کرد! گفت: «چه کسی را گول می-زنیم، خودمان یا دیگران را؟ اگر قرار است مجلسمان را اینطور بگیریم، پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم؟! مطمئن باش این جور بریز و بپاش ها اسراف است و خدا راضی نیست. تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.» با اینکه برای مراسم، استاندار، حاکم شرع و جمعی از متمولین کرمان آمده بودند، نظرش تغییری نکرد و همان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد! می گفت: «شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلافِ رسم و رسومِ به غلط جا افتاده است، انجام بدهی.» حمید ایران منش🌷 چریک، ص35 و 36 مقام معظم رهبری بنده راضی نیستم از کسانی که با خرج های سنگین و با اسراف در امر ازدواج، کار را بر دیگران مشکل می کنند. البته با جشن و شادی و مهمانی موافقم ولی با اسراف نه. مطلع عشق، ص119 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۵
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 باکری🌷، شهیدی با چشمان همیشه سرخ جاودانگی اسطوره گمنام در هور . یک عملیات آبی خاکی بود اما از ۱۰ روز مانده به عملیات آرام و قرار نداشت. جمشید نظمی از دیگر همرزمان حمید باکری🌷 روز عملیات آنجا بود: آقا مهدی گفت امکانات نداریم بنابراین یک گروهان به یک دسته تبدیل شد. سوار بلم شده بودیم. جلیقه نجات به همه نرسید و بنا شد آنها که شنا بلد هستند جلیقه نجات نپوشند. جمشید آقا هم شنا بلد نبود اما چون جلیقه کم بود جلیقه برنداشت. با شروع عملیات بچه های دسته پل را گرفتند و وارد جزیره شدند. عراقی ها که انتظار این حمله را نداشتند، با تمام توان پاتک کردند. صمد شفیعی هم رزم شــهید در خاطرش هست که روزی که جزیره به دست ایرانی ها افتاد از چشمان حمید خون می آمد: هوا که روشن شد دیرم زیر گونه های حمید آقا خون جاری اســت. گفتم ترکش خــورده؟ گفت نه. دقت کردم و دیــدم از داخل چشمش خون می آید. گویا مویرگ های چشمش از بی خوابی پاره شده بود. ... 🌹 یاد و خاطره تمامی شهدای دفاع مقدس گرامی باد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
جان،🌷 حواست باشه زیاد جلو نری 🌷 بشی! - نه بابا، حواسم هست. من فقط میخوام عدوهارو به آرزوشون برسونم. میخام بفرستمشون جھنم که یک حموم آب داغ بگیرن. نمی‌بینی طفلکی ها چقدر کثیفن؟ هه هه هه... برو به سلامت 🌷 جان! ▪️سالروز شهادت رزمنده فاطمیون احسانی🌷 گرامی باد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 پایی که سال ۶۶ در شهر حلبچه جاماند جانی که سال ۹۶ در شهر بوکمال سوریه و در دفاع از حریم اهل بیت فدا شد 🌷 چشمش به اشاره آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما 🌷 اندکی گله یا احساس خستگی نمی‌کرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید. 🌷در انهدام آخرین پایگاه داعش در شهر بوکمال سوریه, هدف تک تیر انداز داعشی قرار می گیردو به می رسد و حمیدرضا جزو آخرین 🌷 آزادسازی سوریه از سیطره داعش است. همرزم مدافع حرم حمید رضا ضیایی 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نصیحت جالب فرمانده تابستان ۱۳۶۳ اردوگاه بستان – گردان ابوذر لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) یکی از روزها، برادر علی زندی فرمانده گروهان، ما را جمع کرد و گفت که باید برای مرخصی به تهران برویم. او نصیحت بسیار جالبی کرد. درحالی که تکه‌ای قند بین انگشتانش گرفته بود، آن را بالا آورد و گفت: "برادرا خوب دقت کنید. این یک تکه قنده. سفید، محکم، شیرین و زیبا. ولی اگر همین قند به ‌ظاهر محکم را بیندازید توی یک لیوان آب، نمی‌تواند خودش را نگه دارد و به ‌سرعت حلِّ آب می‌شود. خوب حواس‌تون را جمع کنید. الان که دارید از این فضای معنوی جبهه جدا می‌شوید و به شهرهاتون می‌روید، وقتی وارد جامعه شدید، خیلی مراقب باشید که مثل قند نباشید که حلّ جامعه شوید، سعی کنید مثل آب باشید و جامعه را در خودتان حلّ کنید." اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا داودآبادی🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛