eitaa logo
یـــــــاد #شهـــــداء راگرامی بداریم
29 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
55 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ظَلَمْتُ نَفْسِی: سرباز که بود، دو ماه صبح‌ها تا ظهر آب نمی‌خورد. #نماز نخوانده هم نمی‌خوابید! می‌خواست یادش نرود که دو ماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود... #شهید_حسن_باقری🌷 #درس_اخلاق 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۳
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 تو خونه نشسته بودم که در زدن؛ انتظار ديدن هر كس رو داشتم غير از محمود! اون هم با سر پانسمان كرده. بی اختيار گریه‌م گرفت. گفتم: "تو با اين سر و وضع چطور اومدی؟ بايد بيمارستان می‌موندی و استراحت می‌کردی." گفت: "دنيا جای استراحت نيست! بايد برم لشكر، كار زمين مونده زياد دارم." پيدا بود برای رفتن عجله داره. گفت: "اين چند روز خيلی به تو زحمت دادم، وظیفه‌م بود كه بيام تشكر كنم." محمود زير بار اعزام به خارج و معالجه نرفته بود. گفتم: "داداش! فكر می‌کنی كار درستی می‌کنی؟" گفت: "انسان در هر شرايطی بايد ببينه وظیفه‌ش چيه." گفتم: "تو اصلا به فكر خودت نيستی. تو با اين همه تركشی که توی سرت داری به خودت ظلم می‌کنی." گفت: "من بايد به وظیفه‌م عمل كنم." پرسيدم "خوب چرا نمی‌خوای بری خارج؟" گفت: "اولا اعزام به خارج خرج روی دست دولت می‌ذاره و من هيچ وقت حاضر نيستم برای جمهموری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی گفتم كه، بايد ديد وظيفه چيه" اون روز حال غريبی داشتم. نمی‌دونم چرا دلم نمی‌خواست ازش جدا بشم. #شهید_محمود_کاوه🌷 #درس_اخلاق 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۴
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سرهنگ زمان شاه بود. اهل و دعا نبود. مصطفی راكه می‌ديد؛ سلام نظامی می‌داد. هر دو فرمانده بودند. كه دعا می‌خواند، می‌آمد يك گوشه می‌نشست. روضه خواندنش را دوست داشت. چراغ ها كه خاموش می‌شد، كسی كسی رانمی‌ديد. قنوت گرفته بود. سرش را انداخته بود پايين، گريه می‌كرد. يادش رفته بود فرمانده است. بلند بلند گريه می‌كرد. می‌گفت «همه‌ی اين ها را از دارم.» 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روزی نزدیک ظهر در خدمت شهید رجایی بودم، صدای اذان شنیده شد، در حالی که ایشان به منظور آماده شدن برای اقامه نماز از جا حرکت کرد، یکی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت: غذا آماده است، سرد می شود، اگر اجازه می فرمایید بیاورم. شهید رجایی فرمودند: خیر، بعد از نماز. وقتی خدمتگزار از اتاق خارج شد، شهید رجایی با چهره ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد کرده ام هیچ وقت قبل از نماز، ناهار نخورم، اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم، یک روز روزه بگیرم، «به کار بگویید وقت است، به نماز نگویید کار دارم» 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 روزی نزدیک ظهر در خدمت شهید رجایی بودم، صدای اذان شنیده شد، در حالی که ایشان به منظور آماده شدن برای اقامه نماز از جا حرکت کرد، یکی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت: غذا آماده است، سرد می شود، اگر اجازه می فرمایید بیاورم. شهید رجایی فرمودند: خیر، بعد از نماز. وقتی خدمتگزار از اتاق خارج شد، شهید رجایی با چهره ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد کرده ام هیچ وقت قبل از نماز، ناهار نخورم، اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم، یک روز روزه بگیرم، «به کار بگویید وقت است، به نماز نگویید کار دارم» 🌷 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 تا دو، سه‌ی‌ نصفه‌ شب‌ هی‌ وضو می‌گرفت‌ و می‌آمد سراغ‌ نقشه‌ها و به‌دقت‌ وارسيشان‌ می‌كرد. يك‌وقت‌ می‌ديدی‌ همان‌جا روی نقشه‌ها افتاده‌ و خوابش‌ برده‌. خودش‌ می‌گفت‌ «من‌ كيلومتری می‌خوابم‌.» واقعاً همين‌طور بود. فقط‌ وقتی‌ راحت‌ می‌خوابيد كه‌ توی‌ جاده‌ باماشين‌ می‌رفتيم‌. عمليات‌ خيبر، وقتی‌ كار ضروری داشتند، رو دست‌ نگهش‌ می‌داشتند. تا رهاش‌ می‌كردند، بيهوش‌ می‌شد. اين‌قدر كه‌ بی‌خوابی‌ كشيده‌ بود. فرماندهان جنگ اینطور تلاش و مجاهدت کردن که دشمن نتونست یک وجب از خاکمون رو بگیره. مسئولین اقتصادی هم اینطور هستند؟ 🌷 🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 فرازی از وصیت‌نامه سردار قاسم سلیمانی:🌷 خداوندا! سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند: یا ارحم‌الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آن‌چنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم، بهشت من جوار توست، یا الله! 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛ بخشی‌از‌وصیت‌نامه‌ 🌷 خدایا! به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی‌همتا ! دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق و چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛