🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
داییهای مجید همه نانوایی داشتند؛ مجید میرفت دم در نانوایی بربری داییاش میایستاد به کسانی که توانایی خرید نان نداشتند از جیب خودش نان میخرید ودستشان میداد
بعضی وقت ها هم با مناسبت و بی مناسبت هزینه یک روز پخت نان را به شاطر میداد و میگفت نان رایگان به مردم بدهد.
آنقدر در این نانوایی ایستاد تا به مجید بربری🥖 معروف شد؛ از بس به این اسم معروف شده بود؛ وقتی هم که ثبت نام کرد برای اعزام به سوریه حاج جواد از مسئولین گردان امام علی(علیه السلام) فکر میکرد فامیلش بربری است.
راوی: مادر شهید
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#شهید_مجید_قربانخـــانی🌷
وقتی از سفر ڪربلا برگشت
مادر پرسیده بود چہ چیزی از امام حسین خواستی؟
#مجید🌷 گفتہ بود:
یڪ نگاه بہ گنبد حضرتــــ ابالفضل کردم و یہ نگاه بہ گنبد امام حسین و گفتم
#آدمــم_ڪنید
سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریہ به ڪلــی متحول شد.
همیشہ در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقتــــ می خواند
خودش همیشہ میگفتـــ نمیدانم چہ اتفاقی برام افتاده ڪہ اینطور عوض شده ام
و دوستـــ دارم همیشه دعا بخوانم و گریہ ڪنم و همیشہ در حال عبادتــــ باشم.
در این مدتی ڪه دچار تحول روحی و معنوے شده بود همیشــــہ
زمزمـہ لبش "پناه حرم،ڪجا میروے برادرم" بود.
#رواے_خواهر_مجید
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛