🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
موقع خريد جهيزيه ، مادرم ميخواست
سنگ تمام بگذارد
فهرست عريض و طويلي 🗒تهيه كرده
بود و هـر روز چنـد قلـم بـه آن اضافه
ميكرد
امروز تخت و سرويس خواب فردا مبل
و ميز ناهارخوري و...
هر چه كردم نتوانستم منصرفش كنم.دست
به دامان علي شدم
آمد و خطبه اي خواند ! به زمين اشاره كرد
و گفـت : مادرجـان ، مگـه قرار نيست يه روز
بريم اون زير ؟
مادرم لبش را گزيد و گفت : خدا مرگم بده!
اولِ زندگي به اون زيـر چكار داري علي آقا ؟
علي خنديد؛گفت : اول و آخر نداره مادرجـان
آخـرش سـر از اون زير درميآريم. بذاريد روي
خاك باشيم. بذاريـد باهـاش انـس بگيـريم ،
بذاريد همين يكي ، دو وجب فاصله را هم كم
كنيم
مادرم خلع سلاح شد
خيلي چيزها را از فهرست خريد حذف كرديم.
نه مبل خريديم و نـه تخت و نه....
#شـهـیـد عـلـے نـیلـچـیـان 🌷
#عاشقانه_شهدا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴؛
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#عاشقانه_شهدا 🌷
دختر دايي اش را برايش خواستگاري
كرديم و قرار عقد و عروسي را گذاشتيم.
به محمدرضا گفتم : خانمت از من خواسته
بـه تـو بگويم كـه لباس سپاهت را به تن
كني و با همين لباس در مراسم عقد باشي.
گل از گلش شكفت خنديد و گفت : حتماً
همان لباس را ميپوشم
بالاخره روز عروسي رسيد. محمدرضا با
همان لباس سپاه بـر سـر سـفرة عقد با
رضايت كامل حاضر شد
#شهیدمحمدرضانظافت🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛