.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
نوجوانی که با خیلی از همسالانش فرق داشت
#متن_خاطره :
روزِ اولِ عید نوروز غلامحسین هزار تومان عیدی جمع کرد. قرار بود من و خواهرم هر کدوم برا خودمون چیزی بخریم. برا همین به #غلامحسین🌷 گفتیم: تو با عیدیات چی می خواهی بگیری؟ گفت: من هیچ چیز برا خودم نمی خوام بگیرم ، پولِ عیدیام رو میخوام بدم به یک مستضعف تا برا بچههاش کفش و لباس نو بخره و از بچه هاش خجالت نکشه... این حرفِ غلامحسین🌷 چنان من رو لرزاند ، که پول های خودم رو بهش دادم تا به فقرا کمک کنه...
🌷خاطرهای از زندگی #شهید غلامحسین تیمورزاده حصاری🌷
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران استانهای خراسان
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛
.🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
متن خاکریز خاطرات ۲۵
با خواندنِ این خاطره به اوجِ محبت و مهربانیِ #شهدا🌷 پی ببرید
#متن_خاطره :
چند دقیقه بیشتر به اعزام نمونده بود که متوجه شدم نیست. رفتم دنبالش و دیدم داره با یکی از بچهها عکس می اندازه ... پرسیدم : این پسره کی بود که داشتی باهاش عکس می انداختی ، اونم الان که اتوبوس ها دارن میرن؟ گفت: یه چیزی گفتم ، فکر کردم شاید ناراحت شده باشه ، رفتم باهاش عکس انداختم تا از دلش در بیارم ...
📚منبع: کتاب آخرین امتحان ، صفحه 24
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛