🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
رفتارپسندیده و اسلامی
حاج احمد آمد طرف بچهها.از دور پرسيد«چي شده؟» يک نفر آمد جلو و گفت«هرچي بهش گفتيم مرگ بر صدام بگه،نگفت.به امام توهين کرد،من هم زدم توي صورتش.»
حاجي يک سيلي خواباند زير گوشش.
ـ کجاي اسلام داريم که ميتونيد اسير رو بزنيد؟!اگه به امام توهين کرد،يه بحث ديگهس.تو حق نداشتي بزنيش.
#شهید حاج احمد🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۲
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
وظیفه شناسی و جدیت در کارها
- شهید زین الدین ، خیلی کم در مقر می ماند.شناسایی ها را خودش شخصاً انجام می داد و معبرها را چک می کرد.همیشه می گفت:« وقتی گردانی را می خواهم به معبر بفرستم ، اول باید از آن مطمئن شوم » . اگر می دید معبر خطرناکی است ، اجازه عبور گردان را نمی داد . ما همیشه بیشترین و برجسته ترین نیروها را در تخریب داشتیم و فرماندهی مثل #شهید زین الدین🌷 ، که معبرها را خودش چک می کرد.
#شهید زین الدین🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۳
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
احترام به والدین
وقتی که کار اشتباهی انجام میداد، مادر از دستش عصبانی میشد و با تندی با او برخورد میکرد، حسین سرش را پایین میانداخت و به حرفهای مادر گوش میکرد، دلم برایش میسوخت و میگفتم: «یک چیزی بگو و از خودت دفاع کن.» میگفت: «نباید به پدر و مادرمون بیاحترامی کنیم. اگه اشتباهی هم کردیم باید به اون پی ببریم تا دوباره تکرارش نکنیم.
#شهید مصطفی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۴
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
اهمیت به بیت المال
زخمي شده بود.پايش را گچ گرفته بودند و توي بيمارستان مريوان بستري بود.بچه ها لباسهايش را شسته بودند. خبردار که شد،بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد. گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتهن.اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت ميکنه.»
گفت«هيچي نميشه.»
رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست. نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد.
اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود.
ميگفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.»
آخرين نفري که از عمليات برميگشت خودش بود.يک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگين.تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت.
گفتيم«اگه شهيد ميشدي…؟»
گفت«اين بيت المال بود.»
#حاج احمد🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۵
معرفی کتاب 📚
زنده عشق
زندگینامه شهید محمدجواد تندگویان
تعداد صفحات: ۳۲۴ ص
ناشر: روابط عمومی شرکت ملی گاز ایران
به سفارش امور ایثارگران شرکت ملی گاز ایران
سال چاپ : آذر ماه ۱۳۹۵
ویژه هشتمین یادواره وزیر شهید تندگویان و ۱۰۵۵ شهید صنعت نفت
لینک منبع: www.mop.ir
🌹 یاد شهدای سرافرازمان گرامی باد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۶
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
امروز همه ما رسالت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و رساندن این میراث گرانبها به نسلهای آینده و جوانان کشور را بر دوش داریم که باید در حراست و انتقال پیام خون سرخ شهیدان به اندیشههای جوان و پویایی کشور کوشا باشیم.
هدیه ای میفرستیم از جنس صلوات وفاتحه،نثار روح پرفتوح دلاورمردان خفته درخاک🌷
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۸
هدایت شده از هواداران استاد رائفی پور
دختر است دیگر...
گهگاهی بی خیال خودش میشود
شانه را در مصیبت ها
تکیه گاه بغض های دیگران میکند
این تصویر را ببین
شبیه روضه مادر است
آن وقت که زینب رسید و حسن را...
@raefipourfans
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
یک عکس و..... صد دلتنگی
زمستان سال ۱۳۶۴ رفتم تا به دوستانم در گردان جعفر طیار سری بزنم .
در برگشت دوستم محمدرضا حقیقی (شهیدی که موقع دفن لبخند زد) گفت من تا درب پادگان می رسانمت. بین راه از کسی خواستیم در حین حرکت موتور از ما عکسی بگیرد.
وقتی عکس را ظاهر کردم صحنه جالبی را دیدم. سایه ای از عکس احمد هویزی جلویمان افتاده بود. بعد از آن بچهها مسجد می گفتن این روح احمد هویزی است .
احمد هویزی و محمد رضا حقیقی ایشان دو ماه بعد در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت رسیدند.
( روحشان شاد ).
راوی:بهرام یار احمدی
#شهید_احمد_هویزی🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛2⃣
ارسال شده از سروش+:
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه.
در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است.
نزدیک تر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟
خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛
رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛
ازم خواهش کرد که هرچه سریع تر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود.
#سردار_شهید_مهدی_باکری🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛3⃣
.
🔸نام کتاب: #برایم_حافظ_بگیر
🔸ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
🔸تعداد صفحه: 344 صفحه
🔸قیمت پشت جلد: ۲۸۰۰۰تومان
🔹 قیمت با تخفیف: ۲۵۰۰۰ تومان
" روایتی داستانی از زندگی فرمانده مدافع حرم #شهید شعبان نصیری🌷مشاور حاج قاسم سلیمانی "
📚درباره کتاب
#حاج شعبان بینشی عمیق، هم نسبت به کشور و هم نسبت به جهان اسلام داشت.
او انواع و اقسام #جهاد را تجربه کرده بود؛ از #جهادنظامی تا #جهادفرهنگی، از جنگ با تفنگ تا جنگ با زبان...
در یگانهای مختلف و سازمانهای متفاوت و شهرستانهای مختلف و خارج از ایران هم به خدمت پرداخت.
کمتر کسی است که تمام ابعاد شخصیتی و کاری ایشان را بشناسد و بداند.
او مصداق بارز کلام حضرت آقا بود که درباره #شهدا فرمودند: "معروفون في السماء و مجهولون فی الأرض"
#حاج شعبان🌷 از همان دسته بود؛ #فرماندهای_بزرگ و عالیرتبه، در عین حال خاکی و گمنام. او کسی بود که رئیسجمهور عراق به خوبی او را می شناخت، ولی نیروهایی که کنارش میجنگیدند، از درجه ممتازش اطلاعی نداشتند.
حاج «قاسم سلیمانی» از این شهید عزیز این گونه یاد نمودند:
"شهید نصیری از اولیای الهی بود که در جامعهی ما مخفی ماند.
4⃣
ارسال شده از سروش+:
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش می شد و باهاش میومد مدرسه و برمی گشت.
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و می رفت، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد.یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــــبر .
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله. هرکی آقا مجید و نمی شناخت غش غش می خندید و متلک می نداخت.
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش می کرد
که چه اتفاقی برای مجید افتاده.
چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادند و رفتند.
آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید ؟
چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که؟
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردند.
〽 من دیدم تو روز روشن
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه دیدم این بهترین کاره.
#سردار_شهید_مجید_زین_الدین🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛5⃣
ارسال شده از سروش+:
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
عاشق بود ، عاشقی دلسوخته !
چهره ای ملکوتی داشت ، مظهر تمام خوبی ها .
تمام وجودش با محبت حضرت زهرا (س) و امام زمان (عج) عجین شده بود .
مداحی بود با صدای بسیار زیبا و دلنشین ، که هنوز هم نوای ملکوتی او دلها را آسمانی می کند .
در لشکر امام حسین (ع) ، گردانی بود به نام یا زهرا (س) ، که فرماندهی اش را او به عهده داشت ، محمد بر دلهای بسیجیان فرماندهی می کرد ، رزمندگان عاشقش بودند ، در سخت ترین ماموریت ها و عملیات ها ، حاضر می شد و با توسل به حضرت زهرا (س) ، این مراحل را به آسانی پشت سر می گذاشت .
نوروز ۶۶ در سفر به مشهد ، برات شهادتش را گرفت ، حتی مکان و زمان شهادتش را می دانست ، محل مزار خود را هم مشخص کرد ، و گفت روی قبرم فقط بنویسید یا زهرا (س) .
در کربلای ۱۰ حماسه ای بزرگ خلق کرد و در پنجم اردیبهشت ماه ، یک گلوله خمپاره ، سفر او را آسمانی کرد .
در لحظه شهادت ، لبخند زیبایی بر لبانش بود ....
#شهیدمحمد
رضا_تورجیزاده 🌷
پنجاه سال عبادت ، ص54
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛6⃣
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
همہ جا معروف شده بودن به باهم بودن ؛
تو جبهه حتی اگه از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم.
خبر شهادت علی رو ڪه آوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش می زد و میگفت : بچم
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونه ، به خاطر همین داره اینجوری گریه میڪنه .
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمه ، تو باید ننه علی رو دلداری بدی .
همونجوری ڪه هایهای اشڪ میریخت گفت :
زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن .عهد بستن آخہ مادر.
عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....!
مأمور سپاهی ڪه خبر آورده بود ڪنار دیوار مونده بود و به اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود ....
نوشتہ بود شهید سید محمد رجبی.
#سردار_شهید_سید_محمد_رجبی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛7⃣
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بسم رب #الشهدا🌷 والصدقین
شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است.
#شهید مصطفی کاظم زاده🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خوشا به حال تویی که کنار #جانانی
بدا به حال منی که #اسیر زندانم
تو در #سعادت محضی تویی که میخندی
منی که بند #گناهم منی که گریانم
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سلام_دوست_#شهید🌷 من
دوستی_با_اهل_بهشت_دوطرفه_است
یــادوخاطره#شهدا🌷راگـــــــــــرامی بداریم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۱
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
آقا رضا همیشه میگفت من دوست دارم یک شغل دوم پیدا کنم که اگر روزی سپاه به من حقوق نداد به خاطر پول بیرون نیایم، یعنی اینقدر عاشق کارش بود.
یکبار اندازه مبلغی را که به عنوان حق مأموریت داده بودند گفت کلش به قدری بود که ما همان پول را با یکماه نشا کاری در میآوردیم.
▪️نمی فهمم چرا بعضی ها میگویند مدافعان حرم برای پول می روند.
شهیدمدافعحرم
#رضا_حاجی_زاده🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛۲