طلبه شهید علی خلیلی
به تو پناه نبرم، چه کنم؟ @ShahidAliKhalili
به تو مدیونم حسین🌱
طلبه شهید علی خلیلی
به تو پناه نبرم، چه کنم؟ @ShahidAliKhalili
اگه یه روز نگام نکنی چه کنم ؟ 😔
شب زیارتی اقا امام حسین التماس دعای فراوان
-
شب های جمعه فقط یه جمله یادمون میاد:
منکربلانرفته به کَسجاننمیدهم
آخرمراوصالتواربابمۍکشد!
بهشمانمۍآیدکسۍراچشمبهراه
بگذاریدحتماماییمکهمنتظرنبودهایم!
اللهم عجل لولیک الفرج
#حیــــــــــا🌿
جلوے شیطان درونتـــــ را مےگیرد
تا جنایتـــــ نڪنے...
وقتے ڪه حیا رفتـــــ، ایمان و انسانیتـــــ مےرود چون حیا پوششے براے ایمان استـــــ آن وقتـــــ هر چه حیوان درونےاتـــــ، شیطان درونےاتـــــ مےگوید انجام مےدهے همه رقم جنایتــــــــــ مےڪنے.
آیتـــــ الله مجتهدے تهرانے رحمة الله علیه🌿
@ShahidAliKhalili
طلبه شهید علی خلیلی
🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از #يـــــــاوران قائم ما باشد، و
طلبه شهید علی خلیلی
#داستان_زندگی
تمام فکر حاجی برگشتن علی بود و بس. دکترش میگفت باید هر چه سریعتر برای پیوند عروق به یک بیمارستان برسد.
با دکترش که صحبت کردیم گفت باید به بیمارستانی برسونیدش که پیوند عروق داشته باشد. یادمه ساعت ۲:۴۵ دقیقه بود بیمارستانهای خاص را تماس گرفتیم کسی جوابی نمیداد، همه بیمارستانهایی که تصورش را بکنید.
اون شب موتورتریلهایی که دستمون بود حدود بیستتا میشد بچههای گردان را صدا زدیم و موتورهارا دادیم بهشون تصمیم گرفتیم هرطور شده یه جا پذیرش بگیریم گفتیم برید حتی یسری از بچه هارا تا شهر ری فرستادیم که حتی بتونن جنوب شهر پذیرش بگیرن.
فرصت زیادی نمانده بود انگار توی دلش رخت میشستند. آشوب آشوب بود تلفن را برداشت و مسلسلوار شروع کرد به زنگ زدن.
-الو! سلام بیمارستان...؟
تا شرح علی را میگفت یک جمله میشنید:
- پذیرش نداریم!!!
وصدای بوق ممتد تلفن.
-الو!بیمارستان...پذیرش نداریم!!!
و...و...و...
با ۲۶ بیمارستان تماس گرفت. نگاهی به ساعتش انداخت بر خلاف همیشه عقربهها چه با سرعت میدویدند. بدون اینکه متوجه بشود یک ساعت بود که داشت به این بیمارستان و آن بیمارستان زنگ میزد. از بچهها هم خبری نشده بود انگار آنها هم نتیجهای نگرفته بودند. دل تو دلش نبود یک چشمش به در اتاق علی بود یک چشمش به ساعت مدام توی راهرو راه میرفت و اضطرابش در صدای کفشهایش به وضوح شنیده میشد.
برای لحظهای نشست سرش را پایین آورد و با انگشتان دست راستش پیشانی عرق کردهاش را نگه داشت چشمانش را لحظهای روی هم گذاشت دو سه نفس عمیق کشید و لبهایش دوباره شروع به حرکت کردن کرد در سکوت سنگین ساعت ۳:۴۰ بیمارستان صدای زمزمهی آهستهی او به راحتی شنیده میشد. چند دقیقهای ذکر گفت و یک نفس عمیق دیگر دوتا دستهایش را روی زانوهایش گذاشت و با یک فشار روی هر دو زانو جَلدی بلند شد
🍃🍃🍃🍃🍃
#شهیدعلی_خلیلی
@ShahidAliKhalili