طلبه شهید علی خلیلی
هیچکس پشت آدم نیست هیچکس جز خدا #شهیدعلی_خلیلی @ShahidAliKhalili
#داستان_زندگی
دکتر در حالیکه خستگی تو صورتش چین و چروک انداخته بود و کاسهی چشمانش را قرمز کرده بود ماسکش را از پشت گوشهایش کند پلکهایش را آرام روی هم گذاشت سرش را آهسته پایین آورد و با لبخند پر از رضایت به مادر فهماند که علی هنوز نفس میکشد.
خط صاف لبهای مادر هلالی شد. کم کم سفیدی دندانهایش هم از لای لبهای خشکیده و بیرنگش نمایان شد صورتش از بس اشکهایش آنرا خیس کرده بودند و هی خشک شده بود هم سیاه شده بود و هم خشک خشک آنقدر که تا چشمانش میخواستند کمی لبخند بزنند پوست کنار چشمهایش انگار که ترکیده باشد پر از چین و چروک میشد.
نفس راحتی کشید. صورت مادر از زمین کنده نمیشد سجدهی طولانی او همه را نگران کردهبود
مادر!مادر!
از جا بلند شد اشک و لبخندش در هم آمیخته بود بیاختیار به طرف دکتر دوید میخندید؛ اشک میریخت، میخندید، اشک میریخت...
همه مبهوت شوق مادر بودند حال مادر اصلا دست خودش نبود.
- نه خانم خلیلی ! خواهش میکنم.
همه سعی داشتند مادر را کنار ببرند اما دستانی که خداوند به آنها اجازهی برگرداندن علی را داده بود برای مادر بوسیدن داشت و در آن لحظه او متوجه هیچ چیز جز علی و عشق مادرانهاش نبود.
دکتر به سختی دستش را کنار کشید و رفت حوضچهی اشکهای مادر هنوز روی زمین پهن بود و رد خیسی کفشهای دکتر راهرو بیمارستان را خلخالی کرده بود.
مادر دوباره پیشانی پر چین صورت خستهاش را بر زمین چسباند. و درآن لحظهی زیبا تنها او بود و خدا
🍃🍃🍃🍃🍃
#رسانه_شهیدعلی_خلیلی
@ShahidAliKhalili