eitaa logo
فرهنگی هنری شهید حیدری
50 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
489 ویدیو
70 فایل
♡﷽♡ وقتی عقل عاشق شود ! عشق عاقل میشود آنگاه ... ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ ⠀ོ
مشاهده در ایتا
دانلود
وداع آخرین شیشه شیر را در دهان رضیه جا به جا کردم دستان کوچکش را بر روی دستم گذاشت انگار از نبودن پدرش بی قراری می کرد😔. الهه با شیرین زبانی گفت: مامانی می خوایم بریم تهران پیش دایی جون؟ دوربین📸 را از داخل کمد برداشتم لبخندی زدم و گفتم بله عزیزم. هنوز خیلی از کارهایم مانده بود بخاطر اینکه رضیه از خواب بیدار نشود دستم را به علامت سکوت روی بینی گذاشتم به طرف اتاق خواب رفتم. دلهره مسافرت با هواپیما را داشتم اما به برادرم محمد علی قول داده بودم فردا صبح برای دیدارش تهران باشم . محمد علی مرا دلداری داده بود که سفر با هواپیما خطری ندارد نگاهم به عکس محمد آقا که در قاب چوبی کنار گلدان شمعدانی 🎄 بود افتاد. آهی کشیدم این روزها دوری از محمد ومراقبت از بچه ها خیلی خسته ام کرده بود همسرم هیچ و قت مرا از خودش بی خبر نمی گذاشت آخرین بار که تلفن کرده بود گفت در عملیاتی که پیش رو دارند گردانی از یزد شرکت می کند نکنه خدایی نکرده همسرم به شهادت.... استغفرا... گفتم و چمدان📦را از کمد بیرون کشیدم پیراهن سفید رنگی👕 که برای عقدکنان محمد علی خریده بودم را درچمدان گذاشتم . خاطره جشن آن روز به یادم می آید محمد علی با آن بلوز سفید رنگ وکت وشلوار دامادی اش چقدر زیبا ودوست داشتنی شده بود . صدایی از الهه نمی آمد به دنبالش رفتم پای کوچکش از زیر میز پیدا بود . رومیزی را به کنار زدم الهه چادر سفید رنگش را در آغوش گرفته و به خواب رفته بود. وقتی به تهران رسیدیم محمد علی خیلی از دیدن بچه ها خوشحال شد وگفت: برای دیدن بچها یک روز مرخصی گرفتم. خیلی ناراحت شدم وگفتم: ما تازه امروز امدیم شما اینقدر زود میخواهی به جبهه بروی؟ . صبح زود محمد علی راهی شد. وقت خداحافظی صورتش را نبوسیدم می خواستم خیلی زود برگردد او رفت و چند روز بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. (راوی: خواهر شهید) گزیده ای از خاطرات شهید محمدعلی حیدری♥️ @shahidMohammadAliHeydari