MohsenFarahmand-DoayeAhd.mp3
9.62M
#دعای_عهد
🎤استاد محسن فرهمند.
@shahidMohammadAliHeydari
#حدیثانه
✨وَ الصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ
💠وصبوری نمودن، با حادثه ناگوار جنگیدن است.
حکمت 211
@shahidMohammadAliHeydari
🍃آیینه اشک🍃
محمد علی بازهم لباس نظامی برادرت را پوشیدی؟
محمد یقه لباس را مرتب کرد و گفت: نه نه هاجر نگفتی این لباس شهادت به من می آید یا نه؟
نه نه هاجر اخم در هم کشید وگفت: قربون قد و باالای رشیدت بشم مادر و پدرت طاقت دوری تو را ندارند بگذار یه خبری از برادرت محمد رضا که ماه هاست در دست دشمن اسیره بیاد بعد تو
برو و حساب دشمن های اسلام را برس حالا زود لباس برادرت را بیرون بیار تا مادرت ندیده و دوباره داغ دلش
تازه نشده .
محمد که انگار حرف های مادر بزرگ را نمی شنید در آیینه گلخانه🌿 به خود نگاهی خریدارانه انداخت
و گفت: ببین چقدر این لباس به من می آید😍... محمد در آیینه، اشک چشمان پیر و خسته مادربزرگ را دید و از اشتیاقش به پوشیدن لباش رزم دست کشید. به طرف پیرزن رفت بوسه ایی بر دستان او زد و گفت: عضویت در سپاه آرزوی من است....🌙
راوی:خواهرشهید
🌹روایتی از زندگانی شهید محمدعلی حیدری
🍃🌈🍃
@shahidMohammadAliHeydari
🍃🌈🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگرانه
« او خیلی تنهاست »
🎙علیرضا پور مسعود
@shahidMohammadAliHeydari
1_99097891.mp3
1.74M
عزادار حقیقی
✍ سوال؛👇
اگه من در کربلا بودم؛ در لشکرحسین بودم؟
یا لشکر یزید؟
🔻حتما می گیم؛
معلومه لشکر حسین
اما... کمی صبر❗
جواب درست رو پیدا کنید
👤 استاد محمد #شجاعی
@shahidMohammadAliHeydari
#معرفی_کتاب 📚
#خوراک_مغز
#زنان_عنکبوتی
بریده کتاب:
اشک آرام آرام از گوشه ی چشمش راه گرفت…😥
مثل همان اوایلی که جشن طلاق گرفته بود.👫 در جشن کلی خندیده بود و با بچه های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه را خودش بریده بود.🍰
اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد، بس که اشک ریخته بود.😭 پذیرش شکست سخت است، برای یک زن سخت تر! چرا این طور شد؟
– البته اون می گفت من عوض شدم. دعوامون زیاد شده بود. خیلی به رابطه ی من با بعضیا حساس شده بود. دلش می خواست من حواسم بیشتر باشه…🤭
#نرجس_شکوریان_فرد
@shahidMohammadAliHeydari