📚 روز شمار #انقلاب، #دفاع_مقدس و شهدا؛
____🎀🎀🎀🎀🎀_____
🗓 ( ۱۷ آبان ماه )
🌸🌼🌺🌸🌼🌺🌸🌼🌺
🖌۱• کشتار مردم نجف آباد، کرمانشاه و آمل از سوی عوامل رژیم منحوس پهلوی (۱۳۵۷ ه. ش)
🖌۲• دستور حضرت امام خمینی (ره) در مورد عدم مذاکره با فرستاده کارتر درباره گروگانها (۱۳۵۸ ه. ش)
🖌۳. ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ( ۵ ه. ق ) و روز پرستار
🌷🪴🌻🌷🪴🌻🌷🪴🌻
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🦋🦋🦋 🪶🪶🪶 🕊🕊🕊
🌸🍃#شهید_محسن_حججی بسیار به #ابراهیم_هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یک بسته کتاب هدیه داد که یکی از آنها #سلام_بر_ابراهیم بود. بارها کتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
ابراهیم الگوی محسن بود. محسن حججی #خالصانه و #بدون_سر_و_صدا برای #خدا زحمت کشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...🌹
📙برگرفته از کتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی شهید حججی. اثر گروه شهید هادی
❤️🧡💛💚💙💜🤍🤎
۱۰۳۶ روز ( ۲ سال و ۱۰ ماه و ۲ روز ) از آرام گرفتن کبوترهای خونین #خوشنام در سرزمین حماسه و ایثار گذشته است.
💐🌹🍀💐🌹🍀💐🌹🍀
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📚 #کتاب
🤲 بسم رب الشهدا
🎬 #قسمت_چهارم
🗓 پنج شنبه : ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۳
🇮🇷#شهيد_حاج_اسماعیل_فرجوانی
📎🔻کتاب بی آرام
🌹 به روایت خانم زهرا امینی
🖌نوشته: فاطمه بهبودی
🔰ناشر:انتشارات سوره مهر
من از اتاق درآمدم. گل از گل اسماعیل شکفت. حاج خانم گفت: "بیا ... این هم زن و بچه ت، ول کردی رفتی!" چشم های اسماعیل درشت شد و گفت: «بچه چیه؟» حاج خانم گفت: «زهرا بارداره.» داشتم از خجالت آب میشدم. اسماعیل گفت: "مامان، شما می دونستید دختر دایی بارداره و آوردیدش اهواز؟ پاشید برید! شرایط اینجا خیلی بد شده." حاج خانم گفت: "من نمیدونم. تو زنت رو راضی کن، همین حالا بر می گردیم."
اسماعیل وقتی دید بی قرارم، شاید هم به خاطر بارداریام، کوتاه آمد و قبول کرد که چند روزی بمانیم. بعد از یک هفته حاج خانم گفت: "زهرا، دیگه پاشو جمع کن بریم. من کلی کار دارم."
گفتم:" من نمی آم! "
اخم هایش در هم رفت،
- یعنی چی که نمیآم. من الان برگردم داداشم نمی پرسه دختر منرو زیر تیر و ترکش گذاشتی و اومدی.
گفتم: «من یا با اسماعیل بر میگردم یا برنمی گردم!» گفت: «پس باشه شوهرت بیاد تکلیفت رو روشن کنه.»
اسماعیل شب آمد. نه گذاشت و نه برداشت، گفت: «اینجا خطرناکه. تو هم بارداری، اگه طوریت بشه حتی یکی از همسایه ها نیست یه لیوان آب دستت بده. با مامان برگرد اصفهان» گفتم: «طوریم نمیشه بذار پیشت بمونم.» صدایش را زیر برد:
- دختردایی من که نمیتونم پیشت بمونم. باید برم. میخوای اینجا تنها بمونی؟
گفتم: « بالاخره هفته ای یه بار که می آی به خونه سربزنی.» نمی دانم دلش سوخت یا خودش هم بدش نمی آمد من در اهواز بمانم که مقاومت نکرد. حاج خانم به اصفهان برگشت و من ماندم.
تنهایی و دوری از خانواده اذیتم میکرد، اما همین که اسماعیل آخر شب ها به خانه میآمد انگار دنیا را به من می دادند. با اینکه آفتاب نزده از خانه می رفت به همان آخر شب آمدنش دلگرم بودم. میگفت ببین من رو به چه کاری واداشتی. توی جبهه م؛ اما دلم پیش توئه که اتفاقی برات نیفته. دل من برایش غنج می رفت و او پی کارهایش بود. گفتم پسردایی میشه به من هم یاد بدی مث تو خوب باشم؟» می گفت: «تو خوبی. از این بهتر چی میخوام!» میگفتم: «نه. یه آدم خوبی مثل خودت؛ خوش اخلاق و با ایمان." می خندید
- داری سربه سرم میذاری؟
- نه به خدا از ته دل میگم.
رفته رفته بارداری، خودش را نشان میداد. گاهی دل درد و کمر درد شدید میگرفتم و مدام به خودم غر میزدم:"این چه وقت حامله شدن بود!"
از صبح تا شب تنها بودم. گاهی یاد نسرین خانم می افتادم که شش ماه در بیمارستان مصطفی خمینی بود و جز اسماعیل هیچ کس نمی دانست. بنده خدا تعریف میکرد یک وقت هایی دلم میگرفت. خدا خیر بدهد به مردمی که به بیمارستانها سر می زدند و با آمدنشان غم دلمان سبک می شد. بنده های خدا انگار به دیدار قوم و خویششان آمده بودند. برایمان آبمیوه و کمپوت و گل می آوردند و میگفتند اگر مادرت اینجا نیست، من جای مادرت! اگر دلت هوای خواهرت را کرده، من جای خواهرت، هر چه میخواهی به من بگو اما من طاقت نسرین خانم را در خودم نمیدیدم و به اسماعیل غر می زدم: «تو رو خدا کمتر
برو منطقه. من روزا تنهام.» او هم ابروها را بالا می انداخت:
- یادته بهت چی گفتم؟ گفتم وضع جبهه خرابه قراره پشت سر هم عمليات بشه. من پاشم بیام پیش تو بچه های دیگه زن ندارن؟ چند تا از بچه ها مثل ما تازه ازدواج کرده ان. نمیگن تو داری میری؛ پس ما چی؟ انصافه این کار رو بکنم؟ حرفی نداشتم و بغضم را می خوردم. او هم نگاهم میکرد و سر تکان میداد اما آخرش به دلداری دادنم ختم میشد.
اواخر شهریورماه یک روز اسماعیل آمد و گفت: «دختردایی! مرخصی گرفتم، میخوام ببرمت مشهد" کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. بلیت قطار گرفت و مسافر شدیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📕📔📓📒📙📘📗
✅ پايان قسمت چهارم داستان زندگي
🔰 #شهيد_حاج_اسماعیل_فرجوانی
🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب:سهم من از این دنیا
🔻این کتاب روایت داستانی از زندگی #شهید_محمد_بذرافکن طلبه و دانشجوی دانشگاه علوم اسلامی رضوی را در برگرفته است، این اثر درواقع روایت مادرانه زنی است که با دست خود بر قامت هر دو عزیزش لباس رزم پوشاند و آنان را راهی میدان جنگ کرد تا از خاک و ناموسمان دفاع کنند.
✍ نویسنده:طیبه مزینانی
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شهید_همت
🔻"سختـےهـا را تحمـݪ ڪنیـد"
ایـن انقـلابـــ بـہ انقلاب
امـامزمـان اتصـاݪ پیـدامےڪنـد...
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🔰برادران! تا آخرين قطره خون، با دشمنان اسلام بجنگيد. نگذاريد كه برادرانتان در لبنان و #فلسطين زير شكنجه و سلاحهای كشنده آمريكا، اسرائيل و ديگر ابر قدرتها قرار بگيرند.
برادران! نگذاريد دشمنان در بين شما تفرقه ايجاد كنند، هميشه متحد باشيد.
#شهـــید_محسن_اسحاقی
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹پس خوشا به سعادتت مرد!
🎙صدای #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده رو میشنوید
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐درلحظهیشـ.هادت
لبخندزیباییبرلبانشبود!:)
بعدهاپیغامدادوگفت:
اینبالاترینافتخارمنبودکه؛
درآغوشامامزمان(عج)جاندادم!
#محمدرضاتورجیزاده🫀
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک زن نبود برتر از او، غیر مادرش
عالم فدای حضرت زهرا و دخترش🫀
ولادت حضرت زینب کبری(س) و روز پرستار مبارک باد🎊
#میلاد_حضرت_زینب
#وعده_صادق
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🌺انتخاب نام حضرت زینب سلام الله علیها توسط خدای عزوجل....
🌺چون حضرت زینب (سلام الله عليها) به دنیا آمد مادرشان حضرت زهرا(سلام الله عليها) او را خدمت پدر آورد و فرمودند : این مولود را نام گذاری کنید.
🌺حضرت امیرالمومنین علي(علیهالسلام) فرمودند: من بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم سبقت نمی گیریم وحضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم به مسافرت رفته بودند،پس از سه روز ازسفر بازگشتند
🌺حضرت فرمودند:من از خدا پیشی نمی گیرم، جبرئیل علیه السلام نازل شد و سلام خداوند را به پیامبر رسانید و فرمودند: خداوند نام این کودک را زینب اختیار کرده است .
🌺سپس پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله حضرت زینب سلام الله علیها را طلب کرده و بوسیدند و فرمودند:وصیت میکنم به حاضرین و غایبین که این دختر را به خاطر من پاس بداریدکه همانا وی به خدیجه کبری سلام الله علیها مانند است
🌺سکینه و وقار آن حضرت را به خدیجه کبری و عصمت و حیائش را به فاطمه زهرا سلام الله علیها و فصاحت و بلاغتتش را به علی مرتضی و حلم و بردباریش را به حسن مجتبی و شجاعت و قوت قلبش را به حضرت سید الشهدا (سلام الله علیهم اجمعین)همانند نموده اند.
📚 ریاحین الشریعه ج 3 ص 28
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol