eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 ای تاج سر عـالـم و آدم از کـودکـی ام دل بہ ٺو دادم آن روز کہ من هسٺم و تـاریـکـے جـان حَسنـــت برس بــہ دادم ♥️
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفسیر دل آرایی ات ای دوست اینگونه قشنگ است
باسلام خدمت اعضای خوب کانال 😊 امروز ششمین هست دوستانی که تمایل دارند عکس، نوشته، یاکلیپی ازشهید درکانال بزاریم به آی دی زیرمراجعه کنید👇👇👇 @Beyzai
بمناسبت ششمین سالگرد شهادت آقامحمودرضا قصد داریم #ختم_آیت_الکرسی بزاریم. از عزیزانی که تمایل به شرکت دارند به آیدی زیر اطلاع دهند 👇👇 @Beyzai
با سلام من ی شب خواب شهید برونسی رو دیدم البته قبل از اون نمیشناختمش خواب دیدم تو منطقی جنگی بود با چندتا از شهیدهای دیگه ی ده نفری بودن چندنفر نشسته بودن چند نفر هم ایستاده من شهید همت و باکری رو شناختم ولی شهید برونسی داشت میخندید بهش نگاه کردم یعنی نمیشناسمت بهم گفت من برونسی هستم اینجا جزیره مجنون هست من تو جزیره مجنونم ...یهو از خواب بیدار شدم تو اینترنت سرچ کردم شهید برونسی جزیره مجنون...عکساش اومد بالا آره خودش بود تو همون جزیره مجنون شهید شده بود....دیدم کتاب دربارش نوشتن کتاب خاکهای نرم کوشک گفتم کتابش رو بگیرم بخونم تا ی روز تو حرم حضرت معصومه ک کتابا رو میدیدم چشمم بهش افتاد ی مقداری از کتاب رو خوندم ولی وقت نبود کاملش کنم از حرم ک اومدم بیرون رفتم کتاب رو خریدم و همون روز خوندمش و با شخصیت این شهید بزرگوار آشنا شدم و پارسال عید هم قسمت شد رفتیم بهشت رضای مشهد زیارتش...بعد از برگشت دوست داشتم بیشتر زندگی نامه شهدا رو بخونم ی روز ک ب گلزار شهدای برازجان رفته بودم کتاب سلام بر ابراهیم رو دیدم و بردم خونه خوندم حین خوندن این کتاب ی معجزه ازش دیدم....راستش من همیشه دوست داشتم قم زندگی کنم و شوهرم راضی نمیشد ی هفته ای بود ک از کار بیکار شده بود و من مرتب بهش می‌گفتم بیا بریم قم زندگی کنیم اونجا کارم هست و ایشون اصلا راضی نمیشدن یعنی ده سال بیشتر بود حتی چند بار هم خونه رو گذاشتیم بری فروش با اصرار من ولی باز پشیمون میشد این چند روز هم دیگه کاملا مخالف سخت بود تا اینکه من داشتم کتاب رو میخوندم اومد تو اتاق گفت چ میکنی کتاب رو بهش نشون دادم سرش رو تکون داد گفت فایده نداره نخون رفت بیرون مغرب بود داشتم داستان اذان شهید هادی رو میخوندم بهش گفتم اگه اذانت معجزه داشته ک دشمنا رو تحت تاثیر قرار میداده ب همین صدای اذون معجزتو نشون بده ک شوهر منم نظرش تغییر کنه پنج دقیقه نشد شوهرم برگشت گفت میخوام خونه رو بفروشم بریم قم اصلا باور کردنی نبود فکر کردم الکی میگه ولی ن شهید هادی کار خودشو کرد دوسه روزه خونه رو فروخت اومدیم قم تو ی روز خونه پیدا کرد البته خونه رو هم خودش پیدا کرد حالا بماند ی کار خوبم برای شوهرم پیدا کرد البته بعد همون روزی ک ب شوهرم گفتم از شهید هادی خواستم ک نظرت عوض شد چون خودشم باورش نمیشد کتاب رو خوند شد رفیق پرو پاقرص شهید وبعد از اون هم معجزات زیادی ازش دیدم بطوری ک بچه هام هم باورش دارن و همیشه ازش کمک میخان...