🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️❄️ 🌸 ❄️❄️
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
#چراتهران_نمیروی
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
محمدآقادرجهاد روی ماشین کومباین کار می کرد (ماشینهای سنگین و بزرگی که گندم را دِرو میکند و خورد می کند تا ساقه و دانه ازهم جدا شود) ؛ یکبار پدرش بهش گفت : بابا چرا توهم مثل بقیه به تهران نمی روی سرکار ؛ آخر ماهی ۳۰۰۰ تومان دستمزدکم است که تو دریافت می کنی؛ واینقدر
زحمت می کشی . محمدآقا گفت : بابا جان شما خیال می کنی تا دنیا هست شما زنده اید ، من که فکر نمی کنم باشم . من می روم و دلم به این دنیا نیست و در فکر رفتن هستم .
#باباچراگریه_میکنی
زمانی که محمد آقا مجروح شده بودند ودر بیمارستان بستری بودند ؛ پدرش رفت ملاقاتش و ؛ وقتی می بیند که پسرش خیلی لاغر و ضعیف شده طاقت نمی آورد و گریه می کند . محمد آقا ناراحت می شود و به پدرش می گوید : بابا چرا گریه می کنی من که گریه ندارم یکم زخم برداشتم خیلی زودحالم خوب می شود و برمی گردم خانه .حالا آمد و یک دشمن اینجا بود می دید شما گریه می کنی خوشحال می شد و دشمن شاد می شدیم .
#اعزام_آخروخداحافظی_باپدر
بار آخر که برای عملیات رمضان محمد آقا می خواست به جبهه برود رفت تا با پدرش که شب آبیار بود و در صحرا کار می کرد خداحافظی کند ؛ لحظه خداحافظی پدرش می گوید : صبر کن تا مادرت از سفر برگردد و بعد برو . و یکم زخم مجروحیتت هم بهتر شود . محمدآقا می گوید : بابا حالا موقعیت فراهم شده است؛ همه اش یک ماه ثبت نام کردم ، زود برمی گردم .( البته پدر محمدآقا هم فردی با ایمان بودند و این حرفها را برای این نمیزد که جلوی راه حق فرزندش را بگیرد فقط به وظیفه پدریش عمل می کرد)
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🔸 ❄️🌹❄️ 🔸
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳