eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
8.2هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
سومین #سالگرد_شهادت شهید سیدمیلاد مصطفوی🌹 سه سال پیش در چنین روزی در محور شقیدله سوریه اتفاق افتاد🍃 #نزدیک_ظهر #امان_از_دل_زینب😔 سیدمیلاد چند دقیقه قبل از #شهادتش به همرزمش حاج امیر فرجام می گوید دلم برای #امام_زمان عج تنگ شده...💔 سیدجان رسیدی به آقا دلتنگیت برطرف شد... ؟😭😭😭 @shahid_Beyzaii
کف خیابان🇵🇸
😭 پسرش شهید  سال ۶۳ طی عملیات شناسایی در  یک پایش را جا گذاشت اما باز به  ها بازگشت اما با !! لابد سفره جبهه ها هم مثل پربرکت بوده!! این بازگشت منجر شد به در ۴...   ما  شد و پیکرش ماند، ماند تا ۳۱_ سال_چشم_انتظار جگر گوشه اش استوار بماند آرام در خلوتش گریه کند و پسر بعدی را  وار این بار به معرکه  بفرستد تا شود  زینبی.... چه سرنوشتی دارد این مادر قصه ما این یکی هم باز نامش ثبت شد    ...💔 علی که دید مادر تنها شده یکسال پس از  در، میل بازگشت به خانه کرد بعد از ۳۱ سال... شاید هم تاب غصه و تنهایی مادر را نداشت! مادر  حمید حمید مکن، تاب ندارد علی تو.. مویه مکن بر سر پاره های خاکی تنم... @shahid_beyzaii
♥شستن استکان های #روضه ✿هر سال ایام #فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س)🏴 برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم⭕️ یک روز سر راه از #حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای #روضه بنشینم. وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند😔 ✿به حامد گفتم اشکالی ندارد❌ حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و #تمیزکردن مسجد کمک می کنیم. وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت: مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و #استکان های چای روضه را بشویید. ✿حامد به من نگفت نیتش چیست❗️ اما من به همان نیت استکان ها را #شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت💔 و بعد خبر #شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز #نیتش_شهادت بود🌷 راوی: مادر شهید مدافع حرم #شهید_حامد_جوانی @shahid_beyzaii
🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍁:بـالـبـاس نـظـامـےدر محـضر بـانـو چندبار پیش آمد وقتی را نشان می داد،از او خواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما وقت 😢😒! می گفت تا امروز یک فریم عکس از بچه های در نشده.بگذار منتشر نشود. یکی از که خیلی اصرار کردم به من بدهد عکسی بود که بعد از در و پاکسازی مناطق اطراف (ع)از وجود ها بالباس در گرفته بود.☺️👌 کرده بود که با لباس توانسته داخل عکس بگیرد😍.می گفت داشت که هرجور شده در یک عکس بالباس نظامی بگیرد.😁 بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به نظامی وجود داشته به دل را زده به دریا و چندنفری با لباس رفته اند داخل .☺️😍 بعد از نگاه به این از روی می گذارد😔. یک عمر را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه (ع) و و کردیم که #(یالیتَنا_کُنا_مَعکُم) و به زبان گفتیم (ع)💔 واین اواخر باز هم با گفتیم #(کُلنا_عَباسُک_یازینب)و در گفتنمان ماندیم ک ماندیم @shahid_beyzaii
❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚#شـ‌هیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی چندباری درباره رفتنم به #سوریه با #محمودرضاصحبت کردم.🙂 اما هربار که #حرفش می شد #دلیل می آورد که نیازی به #نیروی_مردمی نداریم😒 نهایتا یکبار که توی ماشینش دوباره سر بحث را باز کرده بودم گفت #جنگ_سوریه جنگ شهری است☝️ و پیچیدگی های خودش را دارد.☹️ انجا به نیروی #متخصص نیاز داریم👌. #محمودرضا مربی #جنگ_افزار بود همیشه فکر میکردم اگر روزی لازم شد به هردلیلی #سلاح بردارم #محمودرضا #کنارم هست که می تواند سریع مرا آماده کند.✌️ وقتی گفت نیروی غیر متخصص لازم نداریم گفتم حالا اگر روزی به وروی نیروی مردمی نیاز بود😕 و #اعزامی در کاربود،چند روز طول می کشد به یکی مثل من #آموزش بدهی؟😕 #گفت:دوهفته . فکر کردم دارد #شوخی می کند چون همیشه از #پیچیدگی #جنگیدن در #سوریه می گفت.☹️ توقع داشتم بگوید مثلا #دوماه باید آموزش ببینی.😐 بعد از #شهادتش که داشتم این حرف ها را برای یکی از #همسنگرهایش نقل می کردم. #گفت:دوهفته را خیلی #زیاد گفته، #محمودرضا نیروی #صفر را #دو روزه آموزش داده بود👌 و از او یک نیروی تک #تیرانداز درست کرده بود،💪فهمیدم مرا #پیچانده!هر بار که حرف #سوریه رفتن را پیش می کشیدم همین کار را می کرد.😒🙂 @shahid_beyzaii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره‌‌ی استاد پناهیان از شهید مدافع حرمی که پدرش را از #شهادتش راضی کرد... #اللهم_الرزقنا_شهادت @shahid_beyzaii
رشـتـه تـعـلـقـات را بـایـد بـریـد درون خودش،با خودش #کلنجار می رفت. برای کسی آشکار نمی کرد اما گاهی #خصوصی که حرف می زدیم حرفهای #دلش به زبانش می آمد.🍃 هربار که از #سوریه بر می گشت و می نشستیم به حرف زدن ،حرف هایش بیشتر بوی #رفتن می داد.🕊 اگر توی حرف هایش دقیق می شدی می توانستی بفهمی که انگار هرروز دارد قدمی را #کامل می کند.👌 آن اوایل یک بار که برگشته بود،وسط حرف هایش خیلی محکم #گفت:جان فشانی اصلا #آسان نیست.☝️ بعد توضیح داد که در نقطه ای باید فاصله ای چند متری را در تیررس #تکفیری ها👹 می دویده و توی همین چند متر،#دخـتـرش آمد #جلوی #چشمش.😔 بعد گفت:اینطوری که ما #آسان درباره #شهدا حرف می زنیم و گوییم مثلا فلانی #جانش را #کف #دست گرفته بود یا فلانی جان #فشانی کرد،این قدرها هم #آسان_نیست.👌 #تعلقات_مانع است.من #شاهد بودم که #محمودرضا چطور در عرض یکی دوسال قبل از #شهادتش برای بریدن رشته #تعلقاتش تمرین می کرد.🍃 واقعا روی خودش #کار کرده بود.اگر کسی حواسش نبود نمی توانست بفهمد که وقتی #محمودرضا چیزی را به کسی به راحتی می بخشید☺️داشت رشته #تعلقاتش را می برید،ولی من حواسم بود که چطور کار کرده بودو چطور بی #تعلق شده بود🕊. @shahid_beyzaii
کف خیابان🇵🇸
❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 حدود ساعت بعد از ظهر ، در روز (ص) و(ع)به رسید.🕊🍃 روز روز و بود.من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم. ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از نزدیکش که در سوریه مجروح شده🤕 بود، گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت:«من همانی هستم که با آمده بودید عیادتم بیمارستان.»🏥 بعدگفت:«تو در تهران یک کلاسی می رفتی،هنوز هم آن کلاس را میروی. » منظورش کلاس مکالمه عربی بود که میرفتم و با قبلا درباره آن صحبت کرده بودم .او از شنیده بود.تماس آن برادر با من غیر منتظره بود.☝️ گذشت. یادم افتاد که به گفته بودم،شماره تماس من را به یکی از بچه های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است📲،اما با این همه حرفی از نبود. بعد ازگپ کوتاهی قطع کردم ،تلفن را که قطع کردم به فرو رفتم🤔، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم. دو ساعت بعد،حدود ساعت ده شب بود، که خانم زنگ زد و گفت خبری هست که باید به تو بدهم. بعد گفت در سوریه شده و او را به آورده اند🚑.تا گفت مجروح شده، را فهمیدم . گفتم #«مجروحیتش چقدر است؟» : «تو پدر و مادر را فردا بیاور تهران،اینجا میبینی.» این را گفت شدم شده است🕊💔.منتظر بودم خودش این را بگوید . دیدم نمی گوید یا نمی خواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف می زند، قبل از خداحافظی گفتم: #«صبرکن!تو داری خبر به من می دهی یا ؟»🕊 گفت: «حالا شما پدر و مادر را بیاورید» گفتم:#«حاجی! برای مجروحیت که نمیگویند مادر را بیاورید تهران.»☝️ از او خواستم که اگر خبر دارد بگوید چون من از قبل منتظراین خبر بوده ام.😞 گفت:«طاقتش را داری؟» گفتم:«طاقت نمی خواهد شده؟»🕊😔 تایید کرد و گفت: #«بله شده» گفتم: #«مـبـارکـش_بــاشــد»❤️ بعدا دوباره با آن برادری که اول زنگ زده بود تماس گرفتم ،تا شروع به صحبت کرد داخل خانه شد...😭😭 مجـروح،مـثل حسـین(ع)و زهـرا(س) در یکی از روزهای بعد از ، را آورد 💻و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به خودش از او گرفته بود نشانم داد.👀 دوتا گلوله به پهلوی چپش خورده😔 بود دوکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش زیر پیراهن سفید را رنگین کرده بود 😭چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود.💔 از پرسیدم اینجا؟ تا #«نفس داشت ..._لبیک_یاحـسـین...»✌️✌️ درست ماه بعد، پیکر خود آمد. در شهدا در حال انتقال به (س)بود رفتم که ببینمش👀، پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس و دیدمش.لباس های رزمش هنوز 😭. اما زخم های به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود، پیدا نبود .💔 پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشیع فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببندند تقریبا از بدن شده بود😭😭😭 و به زور بند بود روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش ها و امواج انفجار داغان شده بود،😭😭 چپش هم پر از ترکش های ریز و درشت بود😔😔،بعداشمردم، روی ۲۵تا ترکش خورده بود💔. پای چپش شکسته بود. ۱۰تا ترکش هم به پایش گرفته بود.😔 اما باهمه این جراحت هایی که بر پیکرش میدیدم، بود و از این نمی شد که بشود!👌🌹🍃 عمیقا میخوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم شده ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم:#«ماشاالله برادر! ای ولله حقا که شبیح (ع)شده ای»👌🕊 اما با آن همه زخم در بیشتر (س). چه می گویم؟....😭💔 هیچ کس نمی دانست آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع کنارش بودند ، هیچ کدام نبودند اما بچه های خودمان که بعدا رسیده بودند می گفتند های آخرش بود که رسیدیم ، حرفی نمی زد، نمیدانم ، شاید وقتی داخل آن کانال باموج انفجار به خورده بود #«یازهرا» گفته باشد.😔 @shahid_beyzaii
❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 وصـیـت نـامـه بعد از ،سپردم همه جا را دنبال اش گشتند.🍃 حتی توی وسایلی که در جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃 چیز مکتوبی که از او موجود است ای است که برای خو در (ع) نوشته بود.☝️ این نامه را بعد از منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂 :یک بار در درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر را نشان داد و گفت: من این است.🙂☝️ پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂 روی این پوستر،زیر تصویر همت این فراز از نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود بسته ام تا آخرین خونم در حفظ و حراست از یک آن آرام و قرار نگیرم.🌹
❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚#شـ‌هیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی به روایت برادرشهید💚 وصـیـت نـامـه بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃 حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃 #تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️ این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂 #فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️ #محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂 روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.🌹
بِــ ربّ الشهداء❤️ـــسمِ والصدیقین. 🕊 می‌دانستم حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب کردم اما سکوت کرد و هیچوقت از سر شکسته نفسی نگفت «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرفها»، ☝️ در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود👌 تا جائیکه می‌توانست آدم را می‌پیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. معامله‌ ی خوبی با خدا کرد.🌹 @shahid_Beyzaii
به نقل از پدرِ محترم شهیدنوید 💕 تازه برایش زن گرفته بودیم اما گذاشت و به سوریه رفت، چند روز قبل از تماس گرفت و گفت برایم دعا کن. من هم دعا کردم که ان شاءلله عاقبت بخیر بشی و بخاطر این حرفم خیلی خوشحال بود. نوید💜 در انجام امور خیر کوتاهی نمی کرد. هم با اشاره اخلاقیات شهید بزرگوار می گوید: نوید 💜 همیشه بود و در انجام امور خیر کوتاهی نمی کرد. وقتی به روستای طلابر رودبار می آمدیم در انجام امور خیر بود و کوتاهی نمی کرد. (یادشان کنیم با صلوات بر محمد و آل محمد) اللهمَ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم در انتشار این مطلب کوشا باشیم https://eitaa.com/shahid_Beyzaii