مجاهد.دمشق:
بدلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانوادهای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۰ متولد شد.
#زندگی_نامه_شهید_محمودرضا_بیضائی
#قسمت_چهارم
⚜ ⚜⚜⚜🌷🌷🌷
⚜💢💢🌷🌷
💢
⚜🌹🕊🌹
💢
⚜💢💢🌷🌷
⚜⚜⚜⚜🌷🌷🌷
#سرداررشیددفاع_مقدس
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#روزه
#قسمت_چهارم
هنگامی که به مرخصی می آمد ، روزهای دوشنبه و پنج شنبه روزه مستحبی می گرفت .. با روزه گرفتن روح خود را صیقل می داد .. در جبهه نیز همین کار را میکرد .. یک روز همه ی بچه ها را جمع کرد و پرسید : شماها روزه بدهکار نیستین؟(به دلیل حضور در عملیات و رفت و آمد روزه بدهکار بودند)
گفتند : چرا.
گفت : پس بیایید همه با هم روزه هایمان را قضا کنیم .. سحرها خودش زودتر از بقیه بیدار می شد، و سحری بچه ها را آماده میکرد،چای را درست میکرد و بعد همه را صدا میزد.
با دوستانش تصمیم گرفت تا قضای روزه ی همرزمانی که شهید شده اند را به جای آورند .
#خاطره_خصوصیت_رفتاری_شهید
یک روز بعدازظهر باهم به سنگر عده ای از دوستان رفتیم ..آن ها چای آتشی درست کرده بودند که واقعا بعد از ناهار و توی آن هوای گرم میچسبید .. چای را ریختند و با سینی دور میگرفتند . .وقتی به شهید تورجی رسید؛ چیزی نگفت و چای را برداشت ..ولی بعد هنگام صحبت یواشکی به من که کنارش بودم گفت:(علی لیوان چای مرا با لیوان خالی خودت جابه جا کن؛ من روزه ام)
من هم همین کار را کردم و چای را خوردم . شهید تورجی نخواست بگوید روزه است و بچه ها از این که جلویش چای خورده بودند،خجالت بکشند .(راوی :علی نوری)
⚜⚜⚜⚜🌷🌷🌷
⚜💢💢🌷🌷
💢🌹🕊🌹
@shahid_beyzaii
🌸🍃
°•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄
#قــسمتــــــــ_چهارمـ }•°
#اولین_دوست🍃
🔹وقتی جذب سپاه شدم، اولین دوستی که پیدا کردم آقا محمدتقی بود.
🔸یک بار پایم شکست و رفتیم پایم رو گچ گرفتیم. زنگ زدم به آقا محمدتقی گفتم: من درمانگاه ولیعصر هستم شما با سرویس جلو درمانگاه بایستید تا من سوار بشم و آژانس نگیرم. گفت: باشه، آمد من و کول کرد، وسط خیابان برای اینکه سر به سرم بگذارد، بلند لا اله الا الله میگفت.
🔹به همسرم زنگ زدم گفتم: ناهار چی داریم؟ گفت: ناهار ماهی و برنج🍚🐟 درست کردم و روی اجاقه، رسیدید گرمش کنید و بخورید.
🔸به نکا رسیدیم آژانس🚗 گرفتم و به محمدتقی گفتم من که نمیتوانم تنهایی بروم. بیا برویم خانه ما ناهار باهم باشیم. محمدتقی قبول نکرد و به اصرار زیاد بالاخره سوار آژانس شد، دم در خانه که رسیدیم گفتم: تا دم پلهها من را ببر، من نمیتوانم بروم باز من را کول کرد تا پله و بالاخره به هر ترفندی بود بردمش داخل خانه.
🔸گفتم تا من لباسام را عوض میکنم تو غذای روی اجاق را گرم و سفره را پهن کن. ۵ دقیقهای کارم طول کشید. وقتی روبروی آقا محمدتقی رسیدم دیدم اسکلت ماهی را بلند کرد و با خنده بهم گفت: این ماهی🐟 که تنش چیزی نداره کلی باهم خندیدیم.😂😂 بهش گفتم از نمیخورم نمیخورمها باید ترسید.
🔹صمیمیت و مهربانی آقا محمد تقی به گونهای بود که در کنارش احساس آرامش و راحتی میکردیم.🌿
°•{مــدافــــع_حــــرم
#شھیدمحمدتقےسالخـــورده🌹🍃}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌷مهدی شناسی ۴🌷
◀️ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ،ﭼﻮﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ،ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺸﻨﺎﺳﯿﻢ.
◀️ﻧﻪ!ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﻣﺎﻡ،ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﺎﺳﺖ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺶ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﻓﻮﻕ ﮔﻤﺮﺍﻫﯽ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ،ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻓﻌﻠﯽ ﻭ ﺻﻔﺘﯽ ﺍﺳﺖ.
◀️ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺿﻼﻟﺖ ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ.ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ،ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ،ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻥ،ﺑﻪ ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ.ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﻦ،ﺩﺭ ﺩﯾﻦ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...
#مهدی_شناسی
#قسمت_چهارم
@shahid_beyzaii 💯