#خاطره_یکی_از_اعضای_کانال
#چگونه_شد_ک_زهرایی_شدم
من یه دختری بودم اصلااعتقادی به شهیدوشهادت نداشتم .حجاب واسم بی معنی بودفقط یه تیکه پارچه میزاشتم وسط سرم تنهادغدغم ست کردن لباسام ودرست کردن موهام بود،یه روزوقتی نامزدم گفت میخوادمدافع حرم بشه برام توضیح دادسوریه وشهادت چیه خیلی دلم گرفت بازم نه واسه جریان سوریه وشهادتواینافقط واسه اینکه شاید نامزدم برنگرده اونروزحالم بدبودبی اختیاررفتم گلزارشهداکلی گریه کردم نشستم سریه مزارروشوخوندم مزارشهیدمحمودرضابیضایی بودازش خواستم کمکم کنه اگه شهادت واقعیه بهم نشون بده!همون شب توخواب دیدم یه جایی توکوه نشستم شهیدمحمودرضابایه اقاودوخانوم اومدن پیشم گفت حضرت زهراوحضرت زینب حضرت مهدی هستن اومدن ضمانت همسرتوبکنن بعدش خودشهیدیه چادردادبهم داد گفت هدیس فردای اونروزازقم یکی ازدوستام واسم چادرفرستادازاونروزبه لطف شهیدشدم دخترچادری تنهاپاتوقم سرمزارشهیدمحمودرضاست همیشه توهرحال دستمومیگیره طبق قولش ضمانت سلامتی همسرم تاالان کرده انشاالله بتونم باحفظ حجابم شرمنده شهیدم نشم وتوراهش قدم بردارم..
#خاطرات_چگونه_شد_توراه_شهدا_اومدم_به_ایدی_زیر_بفرستید👇
@Mohamdk