✍ #خاطرات_افلاکیان
#دروبین_خدا
سه روز، #روزه گرفت. از او پرسیدم: چی شده؟ چرا غذا نمی خوری؟
گفت: دارم خودم را #تنبیه می کنم. گفتم: مگر چکار کردی که خودت را تنبیه می کنی؟
گفت: یادت است آن روزی که بچه های تبلیغات لشکر، با #دوربین، به گردان ما آمده بودند.
گفتم: خوب.
گفت: وقتی دوربین سمت من آمد، مرتب نشستم و موهایم را مرتب کردم. گفتم: خب، اشکالی دارد؟ آهی کشید و گفت: بعد ازمصاحبه فکر کردم، با خودم گفتم: ابراهیم! این مصاحبه ها را مگر چه کسی می بیند؟ آدم هایی مثل خودت. ولی با این حال، تو خودت را مرتب کردی و درست نشستی و مواظب رفتارت بودی، اما می دانی که سال هاست در مقابل #دوربین_خدا قرار داری و هرطور که می خواهی زندگی می کنی و هیچ وقت هم خودت را جمع و جور نکرده ای؟ این فکر مرا اذیت می کند که چرا بنده های خدا را به خدا ترجیح دادم؟
بنابراین خودم را تنبیه می کنم
✍ #به_نقل_از : غلامرضاسالم محبوب
🌷 #شهید_واحد_اطلاعات_عملیات_ابراهیم_محجوب
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
#کانال _ شهید _ مهران __شوری _ زاده
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
✍ #خاطرات_افلاکیان
#تفحص
اواخر دهه هفتاد، بار دیگر جستجو در منطقه فکه آغاز شد. باز هم پیکرهای شهدا از کانال ها پیدا شد، اما تقریبا اکثر آن ها #گمنام بودند.
در جریان همین جستجوها بود که #علی_محمودوند و مدتی بعد #مجید_پازوکی به خیل شهدا پیوستند.
پیکرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع طولانی در سراسر کشور، هر پنج شهید را در یک منطقه از خاک ایران به خاک بسپارند.
شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشییع شود ابراهیم را در خواب دیدم. با موتور جلوی درب خانه ایستاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتیم! و شروع کرد به دست تکان دادن.
بار دیگر در خواب مراسم تشییع شهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و #ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان #چهره_جذاب و همیشگی به ما لبخند می زد!
فردای آن روز مردم قدرشناس، با شور و حال خاصی به استقبال شهدا رفتند. تشییع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفین به شهرهای مختلف فرستادند.
من فکر می کنم ابراهیم با خیل شهدای گمنام، در #روز_شهادت_حضرت_صدیقه_طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک کند.
برای همین بر مزار هر شهید گمنام که می روم به #یاد_ابراهیم و ابراهیم های این ملت فاتحه ای می خوانم.
✍ #راوی: خواهر شهید ابراهیم هادی
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی_ابراهیم_دلها🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
#کانال شهید مهران شوری زاده(شاهرودی )
https://splus.ir/shahidmehranshorizade
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
✍ #خاطرات_افلاکیان
#خداست_که_به_وقت_برکت_میده
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای #نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری #حمد و #سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ ذکرها را
دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها #برکت میده، فقط خود #خداست.»
🌷 #شهید_علیرضا_کریمی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
✍ #خاطرات_افلاکیان
#ایام_عجیب
همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که #شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم #روز_شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.
✍ #راوی:همسر شهید
🌷 #شهید_مجتبی_علمدار🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
#کانال شهید مهران شوری زاده
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
✍ #خاطرات_افلاکیان
#قشنگترین_لباس_دنیا ( #از_خاطرات_شهید )
دعوت شده بودیم به یک عروسی. پارچه خریدیم و برش زدم که برای مراسم پیراهن بدوزم، امافرصت نمی شد بدوزمش.
شبی که عروسی بود، بی حوصله بودم. گفتم: «منصور، دیدی آخرش نرسیدم اون لباس رو بدوزم؟ دیگه نمی تونم عروسی برم.»
#منصور_گفت: «حالا برو اتاق رو ببین، شاید بتونی بری.» گفتم: «اذیت نکن. آخه چه جوری می شه بدون لباس رفت؟»
منصور دستم را گرفت و من را سمت اتاق برد. در را که باز کردم، خشکم زد. لباس دوخته شده بود و کنار چرخ آویزان بود.
منصور را نگاه کردم که می خندید. از طرز نگاه کردن و خنده اش فهمیدم #کار_خودش است. گفت: «نمی خوای امتحانش کنی؟»
با ناباوری پوشیدمش؛ کاملا اندازه بود. کار منصور عالی بود؛ خوش دوخت و مرتب.
با خوش حالی دویدم جلوی آینه. به نظرم قشنگ ترین لباس دنیا بود.
🌷 #شهید_منصور_ستاری🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
#کانال شهید مهران شوری زاده(شاهرودی )
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh
✍ #خاطرات_افلاکیان
#بگذار_زمستان_بشود
اولین سال بعد از #شهادت شهید زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست .
یک شب پدر شوهرم آمد ، خیلی نا آرام گفت : #عروس_گلم ، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ؟
گفتم: نه ، هیچی
خیلی اصرار کرد . آخرش دید که من کوتاه نمی آیم ،
گفت :بهت قول داده زمستون که می آد اولین برف که رو زمین می شینه چی برات بخره ؟
چشم هایم پر از #اشک شد ، گریه ام گرفت ،
گفت :دیدی یک چیزی هست ، بگو ببینم چی بهت قول داده ؟
#گفتم : شوخی می کرد و می گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می خرم .
این دفعه آقا جون گریه اش گرفت ، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می کرد ؛ گفت :
دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت به منيژه قول دادم زمستون که بشه براش یک #چکمه ، و #یک_پالتو بخرم . حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش....... .
🌷 #شهید_ناصر_کاظمی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
🕊کانال شهید مهران شوری زاده (شاهرودی)
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh