🥀
هادی ماجرای اقامتش در نجف را اینگونه تعریف کرد:
وقتی رفتم نجف نه پولی داشتم نه کسی رو میشناختم،
زندگی برام خیلی سخت بود.
روز دوم کمی نون خریدم و غذای اونروزم همین شد.
پای درس اساتید رفتم و چندتا استاد خوب پیدا کردم.
چند روز کار من این بود که نون و بیسکویت میخوردم و
در کلاسهای درس حاضر میشدم.
شب ها تو محوطه حرم میخوابیدم، حتی یک بار تو
کوچه ها روی زمین خوابیدم!
از شدت فشار زندگی نمیدونستم چکار کنم،
رفتم حرم مولای متقیان و گفتم:
آقا جان من برای تکمیل دین خودم
به محضر شما اومدم، امیدوارم لیاقت زندگی در کنار
شمارو داشته باشم.
اونطور که خودتون میدونید مشکل من رو برطرف کنید.
مدتی نگذشت که به لطف خدا یکی از مسئولان سپاه بدر،
که از متولیان یک موسسه اسلامی بودن رو دیدم،
و یک منزل مسکونی بزرگ و قدیمی به من دادند.
شرایط یک باره برام آسون شد.
بعد هم به عنوان طلبه تو حوزه نجف پذيرفته شدم.
همه ی اینها چیزی نبود جز لطف خود آقا
امیرالمومنین علیه السلام
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
••✾🌼✾••
🌼الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌼
#کانال شهید مهران شوری زاده(شاهرودی )
✨میخواهی تغییر کنی و به سعادت برسی؟
🔹هادی سالهای آخر ماه رمضان را به ایران میآمد. در آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده و معنویتر شده بود.
یک شب به او گفتم: هادی چطور این همه تغییر کردی؟
🔺گفت: کتابی هست به نام معراج السعاده. اگر کسی واقعا بخواهد تغییر کند و به سعادت یا معراج برسد باید هر شب یک صفحه از روی آن بخواند.
🔹بعد کتاب خودش را آورد و هر شب موضوعی از مطالب آن را مطرح میکرد و میگفت به این توصیهها عمل کنید تا به سعادت برسید.
💠مثلا یک شب بحث سکوت را پیش میکشید و توصیه میکرد از صحبتهای بیفایده پرهیز کنیم و قبل از صحبت به مفید بودن یا نبودنش فکر کنیم.
شب دیگر درباره شوخی صحبت میکرد و اینکه نباید به بهانه خنده و شوخی دیگران را به خاطر لهجه مسخره کنیم.
شب دیگر در مورد حیا و عفت صحبت میکرد و اینکه باید در صحبت و نگاه و حضور در پیش نامحرم به حد ضرورت اکتفا کنیم تا مبادا عفتمان آسیب ببیند.
راوی: خواهر شهید
📚کتاب پسرک فلافل فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری،صص ۱۰۶-۱۰۷؛ خانهای با عطر ریحان؛ زندگی نامه داستانی شهید محمد هادی ذوالفقاری، نویسنده: الناز نجفی،ص۲۲۲
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh