من عاشق شهادتم
شهیده سهام خیام
بسیار دانا بود. از همان کوچکی، بزرگ بود. خیلی بزرگ.... او دلش نمی خواست در اتاقش بنشیند و مدادهای رنگی را روی کاغذهای سفید دفترش برقصاند نقاشی بکشد. با آنکه دختر بود و نمی توانست تفنگ به دست بگیرد فریاد می زد و بر دشمن لعنت می فرستاد، دامنش را پر از سنگریزه می کرد و بر وجود پوشالی دشمنان، باران وحشت می بارید. کار دیگری از دستش برنمی آمد، اما همین شجاعتش، نیروهای انقلابی را روحیه می داد. او هرگز از مبارزه و از کشته شدن ابایی نداشت. می گفت: «بگذار مرا بکشند. بگذار شهیدم کنند. من عاشق شهادتم. آری، سهام عاشق شهادت بود.
شهادت
نیروهای بعثی عراق از سنگهایی که با دستان کوچک سهام پرتاب میشد بسیار ترسیدند، به همین دلیل لوله اسلحهها را به سوی او نشانه گرفتند و «سهام» 12 ساله همچون شکوفهای پرپر شده بر لب شط بر زمین افتاد؛ تیر مستقیم به پیشانی سهام خورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی کرد و سرانجام به شهادت رسيد.
پیکر وي را در ابراهيم خلیل همان شهرستان به خاك سپردند.
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_سهام_خیام
#شهیده_ی_دفاع_مقدس
#معرفی_شهیده
#سالروزشهادت
@Shahid_ahmadali🌸🍃
#jihad
#martyr