eitaa logo
شهید علی خیاط(خ)
75 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
7.7هزار ویدیو
687 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 وه چه افراشته شد در دوجهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق 🚩 🏴 @emam_com
هدایت شده از بیداری ملت
23.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▶️ مادربزرگ همدانی در پیاده‌روی اربعین 🔹دلش حرم می‌خواهد ثانیه‌شماری می‌کند برای قدم زدن در بین‌الحرمین، با همین چروک‌های پیشانی و قد خمیده رهسپار مسیر عاشقی شده است. @cheshm_be_rahim
هدایت شده از مدرسه فلسطین
با اینکه دیشب خیلی نخوابیده بودم 😴، صبح دلم می‌خواست کمی بیشتر استراحت کنم. یک لحظه دیدم موکب شلوغ شد، از جمعیتی که نمی‌شناختم و حمایل‌های سبز رنگ زیبایی روی گردنشون بود 🌿. برایم خیلی جالب بود! سرمو با زحمت بلند کردم و دیدم گروه زیادی با چهره‌های نورانی نشسته‌اند، ولی زبانشان فارسی نبود. با خودم گفتم:«می‌تونم براشون روایتگری غزه کنم؟» اما خستگی و درد پا یک لحظه پشیمانم کرد 😔. دوباره سرمو روی کوله‌ای که این مدت بالش فکرها و دغدغه‌هایم شده بود گذاشتم. یکدفعه خانم شمس‌آبادی اومد و گفت: «با این خانم رفتم آب جوش آوردم، چای ایرانی خواستن.» مثل برق از جا پریدم ⚡ و پرسیدم:«این‌ها کجان؟» گفت:«آذربایجانی.» پرسیدم: «فارسی بلدن؟» با اشاره به یک دختر خانم خوش‌سیما گفت: «فقط او فارسی بلده.» انگار دنیا رو بهم داده باشن 🌍! رفتم جلو، دیدم مشغول چای خوردن هستن، کمی صبر کردم و بعد به دختر خانم گفتم: «می‌شه بعداً چند دقیقه باهاتون صحبت کنم؟» با لبخند پذیرفت 😊. چند لحظه بعد دایره‌ای تشکیل دادیم 🔄. از کوله‌ام، که صندوقچه خاطرات شیرین سفرم بود، یک نماد فلسطین 🇵🇸 و آخرین نقشه برداشتم و شروع به روایتگری کردم. من حرف می‌زدم و او ترجمه می‌کرد. زنان آذربایجانی به قلبشون اشاره می‌کردن و به آسمان اشاره می‌کردن به نیت ظهور. فضای بسیار زیبایی بود و حتی چند خانم ایرانی با کنجکاوی نزدیک شدند. اشک و بغض برای کودکان غزه در چشمان دختر جمع شد 😢. بعد از پایان صحبت، خواستم خداحافظی کنم، اما گفت: «نه، من توی اتوبوس خیلی خوابیدم.» وقتی مسیر سفرش رو پرسیدم، گفت: «از ترکیه، آنکارا، بعد آذربایجان… هر نفر حدود ۱۵۰ میلیون هزینه کرده.» با خودم گفتم: «این چه عشقیه حسین جان! از کجا تا کجا بدون بهانه خودشونو رسوندن.» از اعتقاداتش گفت؛ همیشه کارهاش رو مکتوب برای حضرت اباالفضل می‌نویسه و جواب می‌گیره. از تربت امام حسین و تبرک فرزندانش با تربت آقا گفت. وقتی فهمید تبرک مشهد ندارم، با حسرت نگاهم کرد، اما من تبرک‌هایی که با خودم از کربلا آورده بودم به او دادم 🎁. از معنی اسمم پرسید: «شهین یعنی ارزش و مقام»، خوشش آمد و خودش گفت اسمش «خیاله» است، اسمی پر رمز و راز 🌹. موقع خداحافظی، با بغض مرا در آغوش گرفت و گفت: «تو نعمت خدا بودی برایم.» آیینه فلسطین و تنها نقشه‌ای که برای روایتگری آماده کرده بودم را به او سپردم، و رسالتی برای روایتگری در محافل سه‌شنبه مسجد آذربایجان به او واگذار کردم. چند دقیقه بعد شماره‌ام را گرفت و برای بار دوم در آغوشم گرفت 🤗. وقتی برگشتند بیرون، برایشان مقداری آب بردم و بار سوم هم مرا با بغض و دلتنگی شدید در آغوش گرفت… این لحظه فهمیدم روایتگری فقط حرف نیست؛ پلی است بین دل‌ها ❤️، حتی دل‌هایی که مرز و زبان نمی‌شناسند. 👤خانم کیانی | ایلام،شهرستان ایوان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory