شهید آرمان_سیدروح الله
صدای ماندگار #شهید_ابراهیم_هادی💔 امشب، شب شانزدهم بهمن ماه ۱۳۶۱، شب عهد بستن شهید ابراهیم هادی و رز
#سلامبرابراهیم
در این سکوتِ و افق های مه آلود ،
نوری بفرست تا روشن شود راهم
تا گام هایم محکم تر شود،
حرفها مرا مأیوس نسازد . . !
#هادی_دلها❤️
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلامبرابراهیم
نمیشود بنویسم به یادت افتادم
به قدر ثانیه حتی نرفتی از یادم...🥺
#سالگردشهادتتمبارکرفیقشهیدم💔
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#سلامبرابراهیم
◇قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسهای در محل گروه اندرزگو و موقعیت عملیاتی برگزار شد. از قضا بیرون محوطه سربازان در حال برگزاری دوره های مختلف آموزشی بودند.
◇ من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه ای در یکی از سنگرها حضور داشتیم.
◇ اواسط جلسه بود، که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط سنگر افتاد. از ترس رنگم پرید. همانطور که نشسته بودم سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشهای خزیدند.
◇لحظات به سختی میگذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم:
« آقـــا اِبـــرام …! »
◇بقیه هم یکی یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه میکردند. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم؛ ابراهیم روی نارنجک خوابید بود.
◇در همین حین مسئول آموزش وارد سنگر شد؛ با کلی معذرت خواهی گفت: «خیلی شرمندهام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباهی افتاد داخل اتاق شما!»
🔻 گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد.
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#سلامبرابراهیم
از آن زمان که نگاهم،
به نگاه تو گره خورد،
تمام آرزوهایم این شده است
که کاش میشد دنیا را
از قاب چشم های تو دید
همان چشم هایی که غیر از خدا را ندید...
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#سلامبرابراهیم
وقت رفتن رزمندهها دیدم شهید آقا ابراهیم هادی هم همراهشون هست، با دیدن ایشان خوشحال شدم؛ گفتم: آقا ابراهیم بیا امشب
با ما همراهشو و به ما کمک کن.
گفت: «حاج حسین من با تو بیام نمیگذاری من توی عملیات جلو برم.» هرچه اصرار کردم، نپذیرفت. در آخرین دیدار ساعتش رو که شاید آخرین تعلق دنیاییاش بود، از دستش باز کرد و به من داد و گفت: «حاج حسین، خیلی دوست دارم شهید بشم و یا اگر شهادت قسمتم نشد لااقل اسیر بشم و در اسارت ذرهای از آن چه حضرت زینب سلام الله علیها کشید من هم احساس کنم.»
ابراهیم این رو گفت رفت و دیگه برنگشت. ابراهیم هادی آسمانی بود و در زمین جایی نداشت. او بینام رفت و گمنام شهید شد، اما امروز نام شهید ابراهیم هادی شهره در همه جاست.
📎به روایت حاج حسین اللهکرم
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#سلامبرابراهیم
غروب #ماه_رمضان بود.
ابراهیم آمد در خانه ما و
بعد از سلام و احوالپرسی قابلمه ای از من گرفت . .
و بعد داخل کله پزی رفت،
به دنبالش رفتم و گفتم :
ابرام جون کله پاچه برای #افطاری عجب حالی میده!!
گفت :
راست میگی ولی برای من نیست.
یک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت و وقتی بیرون آمد ،
ایرج با موتور رسید ،
ابراهیم هم سوارش شد و خداحافظی کرد.
با خودم گفتم حتما چند رفیق باهم جمع شده اند و افطاری میخورند.
و از اینکه به من تعارف نکرده بود
ناراحت شدم . .
فردای آن روز که ایرج را دیدم
پرسیدم : دیروز کجا رفتید؟
گفت :
پشت پارک چهل تن
انتهای کوچه
منزل کوچکی بود که در زدیم
و کله پاچه را به آنها دادیم . .
آنها ابراهیم را شناختند و خیلی تشکر کردند
خانواده ای بسیار مستحق بودند.
بعد هم ابراهیم را رساندم به خانه شان . .
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#سلامبرابراهیم
خواستم که
بغض را خجل كنم،
خنده را به گريه متصل كنم،
واژه را دوباره مشتعل كنم...
خواستم كه
با تو دَرد دل كنم،
گريه ولی نداد امان...!
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
سلام بر تو روزی که زاده شدی
و سلام بر تو روزی که شهید شدی
و سلام بر تو روزی که مبعوث شوی....
#سلامبرابراهیم