#عاشقانههای_شهدا
#شهیدمدافعحرم_محمدتقیسالخورده
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید.
من دوتا شال خریدم.
یکیش شال سبز بود که چند بار هم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی اون شال سبزت رو میدیش به من؟حس خوبی به من میده، شما سیدی و وقتی این شال سبز شما هـمراهـمه؛ قوت قلب میگیرم. گفتم:آره که میشه.
گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش تو هـر ماموریتی که میرفت یا به سرش میبست
یا دور گردنش مینداخت.
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد شهادت برام آوردن...💔
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#عاشقانههای_شهدا
#شهیدمدافعحرم_صادق_عدالتاکبری
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خطبه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد:
« آرزوی مرا فراموش نکنید و دعاکنید »
خاطره شهید تجلایی را یادآور می شد که همسرشان برای ایشان آرزوی شهادت کرده بود.
اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود. وقتی که در گلزار باهم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که می شود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟
با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد.
دقیقا همان لحظه ای که به این مسأله فکر میکردم، مزار شهید صادق جنگی را دیدم.
در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعد از آن به این دعا مصمم شدم.
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#عاشقانههای_شهدا
#شهیدمدافعحرم_محمدتقی_سالخورده
چند ماہ بعد عقدمون من و آقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید.
من دوتا شال خریدم.
یکیش شال سبز بود که چند بار هم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی اون شال سبزت رو میدیش به من؟
حس خوبی به من میده، شما سیدی و وقتی
این شال سبز شما هـمراهـمه؛ قوت قلب میگیرم.
گفتم: آره که میشه.
گرفتش و خودش هم دور دوزش کرد
و شد شال گردنش تو هـر ماموریتی
که میرفت یا به سرش میبست
یا دور گردنش مینداخت.
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد شهادت برام آوردن...💔
#به_احترام_حضرت_علی_ع_ببخش
💌 کانال_شهید_آرمان و
شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#عاشقانههای_شهدا
#شهیدمدافعحرم_محمدتقیسالخورده
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید.
من دوتا شال خریدم.
یکیش شال سبز بود که چند بار هم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی اون شال سبزت رو میدیش به من؟حس خوبی به من میده، شما سیدی و وقتی این شال سبز شما هـمراهـمه؛ قوت قلب میگیرم. گفتم:آره که میشه.
گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش تو هـر ماموریتی که میرفت یا به سرش میبست
یا دور گردنش مینداخت.
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد شهادت برام آوردن...💔
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed