💠 یاد تو...
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
4.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تلاوت قرآن برادر شهید آرمان علیوردی در اختتامیه سیزدهمین جشنواره فیلم عمار
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 گفتگوی آیت الله اعرافی با خانواده شهید آرمان علی وردی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 پویش دلهای آرمانی...
بسم رب الشهدا
قلمی مینویسم به یادت تا باشد توشه ای کوچک در قیامت برایم.ببخش که با کاغذ و قلم نمیتوانم غریب بودنت را توصیف کنم.
خبر شهادت تو را که شنیدم بی نهایت ناراحت شدم،اما ساده از کنارت گذشتم،بی خبر از شخصیت تو.
چند شب بعد از شنیدن خبر شهادتت اخبار را میخواندم و دنبال میکردم،رسیدم به فیلمی که توصیه کرده بودند با حال مناسب باید دیده شود.
از روی کنجکاوی فیلم را روی حالت پخش گذاشتم.حدود ساعت ۲و نیم صبح بود.
فیلم مربوط به تو و نحوه ی شهادتت بود.
خیلی حال عجیبی داشتم،اشک گوشه چشمم بی اختیار سرازیر شد.حق غریب بودنت را حتی اشک هم ادا نمیکرد،سجاده ای که تکه فرشی از حرم امام رئوف(ع)بود را روبه قبله پهن کردم و شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم.بد جور قبلم گرفته بود.
چگونه میتوانستند آن گونه بی رحمانه تو را شهید کنند؟
از آغاز آن روز همه چیز در خانه ما تغییر کرد،من هرآنچه را دیده بودم برای خانواده ام تعریف کردم،از آن روز خانه ی ما هم عزادارت شد.
خیلی چیز های دیگر هم تغییر کرد در من.
فهمیدم که باید مثل آرمان پای آرمان هایم تا آخرین لحظه نفس کشیدنم ایستادگی کنم.
درست ۲ماه از روز شهادت تو میگذشت که برای اولین بار راهی بهشت زهرا(س)شدم.اولین مزاری که به چشمم خورد مزار تو بود.
از آن روز عهد های زیادی با تو بستم که اولینش شهادت بود.
سلام مارا به مادر عالم حضرت صدیقه شهیده(س)برسان و برای شهادت و عاقبت به خیری مان دعا کن.
#دلهای_آرمانی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
شهید آرمان علی وردی_3.mp3
زمان:
حجم:
1.7M
💠 #روضه
💔 آرمان علی وردی چقدر شبیه اربابت هستی...
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 عکس یادگاری پدر شهید آرمان علیوردی با فرزندان شهید مدافع حرم، مهدی قاضی خانی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 پویش دلهای آرمانی...
آرمان عزیز، من نه دهه هشتادیم، نه دهه نودی، من یک مادردهه شصتیم که یه دختردهه هشتادی دارم. توونحوه ی شهادتت ازهمون چهارم آبان، شدتلنگری برای من. دل نداشتم فیلم لحظه های سخت شکنجت رو ببینم...
اربعین شهادتت بود، اومدم سرمزارت برای اولین بار، عکسی که تو کربلا گرفته بودی و پشتش زیارت عاشورا چاپ شده بود و از خانومی گرفتم وجای اون عکس شد روی طاقچه اتاقمون. هربار نگاهم به عکست میفته باتموم پوست و استخونم میگم آرمان جان شرمندتم واشک ازگوشه ی چشمم سرازیرمیشه.
آرمان جان سفارش دخترمن رو به آقامون امام حسین بکن. محتاج دعای توبرای دخترم هستم. امیدوارم مثل تو در راه توقدم برداره و بشه یار واقعی آقامون.
#دلهای_آرمانی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 پویش دلهای آرمانی...
آرزوی شهادت، از دوازده سالگی در سرم جوانه زد، رشد کرد، پا گرفت و در تمام مغزم ریشه دواند.
یک مدتی در نوجوانی، اوج گرفتم به سمتش. مطالعه شبانهروزی، خودسازی و...
فکر کردم خیلی نزدیک شدهام.
ولی اتفاقاتی در زندگیام افتاد که تغییر کردم.
نه این که بیاعتقاد شوم یا واجبات را کنار بگذارم... نه.
مدتها بود که راه دل و عقلم جدا شده بود.
عقلم هنوز مسلمان بود و دلم... دلم دیگر مثل قبل نشاط معنوی نداشت.
آرزوی شهادت در سرم داشت میپژمرد.
سرگرم یک زندگی جدید شدم. یک زندگی که دینداری هم یک گوشهاش بود؛ دینداری صرفا عقلمدار و بدون قلبی که آرمان داشته باشد. بدون روضه. بدون اشک. بدون شوق. بدون آرمان شهادت.
رابطهام با شهدا هم مثل قبل نبود. دیگر التماس دعا نمیگفتم بهشان. راهیان نور جور شد و نرفتم، حتی مسخره کردم گریههای یک عده را روی یک مشت خاک.
راستش خیلی سخت بود آرمان. ادامه دادن با عقل، بدون دل، سختترین کار عالم است چون باید خودت را دنبال خودت بکشانی. وادی عقل، وادی شک است و دل، وادی یقین. روز و شبم شده بود شک و مجادله با خودم. فکر... استدلال... خودم میپرسیدم و خودم جواب میگرفتم... بعضی رفتارهایم را اشتباه مییافتم و بعضی را تندروی. دوباره شک... دوباره استدلال... دوباره سر و کله زدن با ابزار خشک منطق و فلسفه.
اعتراضات که شروع شد هم، بیتفاوت بودم و شاید کمی شکاک. سرم را برده بودم در لاک خودم. غرق بودم در خواندن کتابهای جامعهشناسی و رمانهای خارجی.
وقتی تو شهید شدی هم، تا چند روز بعدش، خیلی برایم مهم نبود. مثل خیلیها نبودم که با دیدن فیلم شکنجه شدنت، تکان بخورم و اشک بریزم. راستش مدتی بود دندان خراب احساسات را کنده بودم و تهماندهاش را سرکوب میکردم.
ولی ماجرای من و تو از آنجا شروع شد که فهمیدم همسنیم. تا فهمیدم این را، انگار یکی سیلی زد در گوشم. آرزوی شهادتی که در ذهنم نیمهجان بود، تکان کوچکی خورد. تو بعد از مدتها، آمدی و به آن درخت نیمهجان آرزو آب دادی. انگار آمدی و دلم را از میان تار عنکبوت شکها و استدلالها بیرون کشیدی، آن را دادی دستم و گفتی: هی! ما دهه هشتادیها انقدر بزرگ شدیم که بتونیم شهید بشیم... هنوزم به شهادت فکر میکنی؟
تو دلم را به من برگرداندی؛ دلی آرمانیتر...
#دلهای_آرمانی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 حضور پدر شهید علیوردی در مراسم تشییع شهید گمنام در سازمان برنامه و بودجه کشور
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 نام گذاری میدانی در شهر یزد به نام شهید آرمان علیوردی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy