💔 #دلنوشته
فراز های زیارت ناحیه مقدسه ، نشان از غربت و مظلومیت تو دارند . تویی که شبیه شدی به مولایت ... تویی که اقتدا کردی به مادرِ سادات(سلام الله علیها) و خانم هم خوب تورا خریدند ...
چقدر پر درد و غم انگیز است آن لحظه ای که دوره ات کردند؛ آن لحظه ای که غارتت کردند و نفرین بر آن ها که بی رحمانه بر تنت زخم زدند ...
تصویر تنِ زخمی ات لحظه ای از مقابل چشمانم دور نمیشود ..تن زخمی و پر اُبهتت ...
چطور دلشان آمد؟
چطور آن قدر وحشی شدند که لگــــد....
میدانی !
تو را که میبینم روضه ی گودال مجسم میشودبرایم؛
پیکر خون آلودت را که نظاره میکنم ، ناله ی مادری که نشسته کنارت را میشنوم ..
جسارت ها را که میبینم روضه ی بازارِ شام می آید به ذهنم ...
و با خود میگویم ...
اینها فقط اندکی از روضه ها بودند ...
ما که کربلا نبودیم و ندیدیم غروبش را ...
ندیدیم غارتِ خیمه هایش را ...
ما که ندیدیم گوشواره های خونی را ...
ندیدیم سری به نیزه بلند است در برابرِ ...
آری!
این روضه ها جــان سوزند ...
ولی ما با همین روضه ها قدکشیدیم و بزرگ شدیم ...
با همین اشڪ های بر مصیبت مولایمان حسین ؛ مستکبرین عالم را مغلوب کردیم ...
ما مردِ راهِ ڪرب وبلا هستیــم و تو میبینی خون هایی که در این راه فدا کرده ایم را ...
ما برای این آرمانِ والایمان که نهضت جهانیِ سرورمان بقیة الله الأَعظم است، از جان هایمان گذشته ایم و هیچ هراسی به دل راه نخواهیم داد؛ ان شاءالله .
و این ماییم !
فرزندانِ خمینیِ ڪبیــر !
و شیاطینِ جهانخوار بدانند که این فرزندان خمینی برای آنها همچو سالیان دور و درازِ گذشته خواب راحت نخواهند گذاشت ...
ما ایستاده ایم تا آخرین نفس و آخرین قطره ی خونِ سرخمان و شما هم از این همه غیرت و اقتدار ما ؛ بمیریــد !
یا حیدر مدد ...
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#چله_آرمان
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
«آرمان عزیز» روح بزرگ تو خاطره ساز خواهد شد و حافظه ی تاریخی ما هیچ گاه شهادت غریبانه ی تو را به دست فراموشی نخواهد سپرد...
آن جا که دلی میلرزد، آن جا که پایی متزلزل میشود، روایت قهرمانانه تو راهنمای مسیر خواهد بود...
آری «آرمان عزیز» گفتی که آقا نور چشم توست
وحالا خود، نور چشم همه ی ما شدی
شهادتت مبارک دلاور
#دلنوشته
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
#دلنوشته
تو رو غریب گیر آوردن تو معرکه عزیزم...
به قدری این روضه را گوش داده ام ، نه طاقتی برای آرام ماندنم مانده ، نه توانی برای ادامه ی هق هق های تمام ناشدنی این روزهای من.
مدام با خودم غربتش را تکرار میکنم
مدام یا زهرا میگویم
مدام گریه میکنم...
چقدر میتوانست عزادارمان کند
چقدر که قلبم تا عمر داشتم اینچنین تکه تکه نشده بود...
آن هم برای منی که خواهر شهیدم...
برای من که هر جنس غمی را دیده بودم
اما
به گمانم دیده بودم!
فکرش را نمیکردم اینقدر بهمم بریزد
اینقدر غیرتی ام کند
حالا بماند
جهان به قد دلم روضه ی مجسم داشت
به قد بی کسی ام قصه داش..........
به روضه ی پهلو برسم یا به انگشتر
به غریب بودنت؟
به گم شدن نامت بین نامرد ها...
مادرت چه؟ شانه داشت برای گریه کردن؟
راستی! پدرت !
خواهر نداشتی؟
زینبت کو برادرم؟
امشب را آرام بخواب
ما مگر مرده ایم؟
اصلا من خواهرت!
خودم میایستم روبرویشان
خودم نمیگذارم
خودم سپر بلایشان میشوم
راحت بخواب...
اما
تنهایمان نگذار
دعاهایت بدردمان میخورد...
آرام باش برادرم
_همان که ازآغاز خواهر آفریده شد....
#چله_آرمان
#شهید_آرمان_علی_وردی
#دلنوشته
#دلنوشته
🔰برای « آرمان عزیز »
گویی با تو در معرکه بوده ام
در کوچه ها دویده ام در میان گرگان و کفتارها گرفتار آمده ام و با تو درد کشیده ام چه با دلم کرده ای از نازنین فرزند این خاک که آرام ندارم ، برایت میسوزم ، میگذارم و مینویسم برای تویی که پیش از این نمیشناختمت
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
📌 اگر آنجا بودم...
-واااای... ببین دارن میدون دنبالش... واااای...
این را متین با صدای دورگهاش میگوید و بیشتر از قبل روی لبه پنجره خم میشود. پتو را روی خودم میکشم و غر میزنم: ببند اون لامصبو. سوز میاد.
متین بدون این که چشم از کوچه بردارد، با یک دست به من اشاره میکند که: داداش یه دقه بیا... بیا ببین چه خبره... واااای...
نخیر... متین و معترضهای توی شهرک، همقسم شدهاند که نگذارند من بخوابم. خمیازه میکشم. دلم لک میزند برای خواب. از دیشب بدخواب شدهام و تا الان نتوانستهام بخوابم. حالا هم که بالاخره پایم به خانه رسیده، برادرِ جوگیر و نوجوانم نمیگذارد دو دقیقه چشمانم بروند روی هم. پتو را میاندازم کنار و کشانکشان، خودم را میرسانم تا پنجره. صدای جیغ و داد خیابان را برداشته. متین با گوشیاش فیلم میگیرد و مثل گزارشگرهای فوتبال، روی فیلم حرف میزند: واااای... افتادن دنبال بسیجیه...
به زحمت میان تاریکیِ کوچه، پسر جوانی را میبینم که میدود و سی نفر هم دنبالش. همه فریاد میکشند: بگیرینش... بسیجیه...
سرم درد میگیرد؛ نه از هیاهوی کوچه که از صدای فریاد خشمگین سیهزار مرد جنگی؛ در ذهنم. صدای فریادشان از دیشب تا الان، دارد مثل ناقوس مرگ در سرم میپیچد. جزء معدود خوابهای واضح عمرم بود. یک صحرا بود و سیهزارنفر سپاه خشمگین. انگار وسط فیلم مختارنامه بودم؛ پرتاب شده بودم به هزار سال پیش. یک چیزی توی مایههای تعزیه. شاید کربلا.
-اوووه... افتاد... گرفتنش... واااای...
متین چشمانش را ریز میکند تا مثلا بهتر ببیند معرکه را. همه داد میزنند: بزنینش... بزنش... بسیجیه... آخونده...
دیگر جوان را نمیبینم؛ گیر افتاده بین سی نفر آدم عصبانی و فقط دستهایی را میبینم که بالا میروند و پایین میآیند به نیت زدنش.
در خوابم، یک سوارِ تنها در میدان جنگ، محاصره شده بود میان سیهزارنفر سپاه. طوری نگاهش میکردند که انگار قاتل پدرشان بود. فقط یک لحظه دیدمش. جوانی بود، سوار بر اسب، زخمی. بیهوش بود انگار و نفهمید که اسبش دارد میرود دقیقا وسط همان سپاه خشمگین. طوری دورش گرد و خاک و غلغله شد که دیگر نشد ببینمش؛ فقط شمشیرها و نیزهها را میدیدم که بالا میرفتند و به سوی بدنش پایین میآمدند.
-وااای ببین دارن میکشنش. یا خود خدا!
لرز میکنم؛ نه از سرما؛ از تصور گیر افتادن بین یک جماعتِ عصبانی که فقط میخواهند بزنندت. زمان چقدر کش آمده! جوان بسیجی افتاده میان درخت و شمشادها؛ با سر و روی خونین.
زمان کش آمده بود در خوابم و انگار یک قرن گذشته بود از زمانی که دور جوان، گرد و خاک شده بود. دور خودم میچرخیدم. آن جوان کی بود؟ نمیدانستم. از کل ماجرای کربلا، یک حسین میشناختم و یک عباس؛ آن هم فقط از روضههایی که در کودکی رفته بودم. ترسیده بودم. دوست داشتم بروم جلو، صف آن مردان جنگی خشمگین را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟
ترسیدم. میخواستم بروم و میترسیدم از برق شمشیر و چهرههای کبود از خشمشان.
-اوه اوه اوه... اون چیه دست اون یارو؟
جوان بسیجی همچنان گم شده میان مشت و لگدها. حتی میان آنها که دورش را گرفتهاند، یک نفر قمه به دست میبینم و دلم میریزد. دلم میخواهد بروم پایین، صف آنها که دور جوان را گرفتهاند را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟
یک قدم برمیدارم به سمت در؛ و چشمم همچنان به پنجره است؛ به برق قمهای که قرار است تن جوان را بشکافد. زانوانم میلرزند و همانجا میایستم. اینهایی که من میبینم، برایشان مهم نیست چرا میزنند و چطور میزنند؛ فقط میزنند. پایم به خیابان برسد و بخواهم از جوان دفاع کنم، من را هم تکهپاره میکنند همانجا؛ بدون این که بپرسند مثل آنها فکر میکنم یا نه.
خواب بودم؛ ولی میتوانم قسم بخورم رطوبت را حس کردم روی دستانم. رطوبت و گرمای خون را. از ترس جهیدم به عقب و سکندری خوردم. خون خودم نبود. هرچه تلاش کردم خون را از دستم پاک کنم، نشد. انگار محکم چسبیده بود به دستانم و میخواست خودش را تا گلویم بکشد بالا و خفهام کند. از ترس خفگی، نفس عمیقی کشیدم و از خواب پریدم. دیگر هم از ترس نتوانستم بخوابم.
پیکر نیمهجان و خونین جوان بسیجی را دارند میکشند روی زمین. به دستانم نگاه میکنم؛ پاکاند. پاهایم بین رفتن و نرفتن گیر کردهاند. عقب عقب میروم؛ نمیدانم کجا. یک جایی که قایم شوم و نبینم. شاید هم بروم کمک جوان... نمیدانم. متین فیلمی که میگرفت را قطع میکند و سرش میرود داخل گوشی: این خیلی ویو میخوره... ببین کی بهت گفتم...
جوان را کشانکشان، از میدان دیدمان خارج میکنند و دیگر نمیبینمش. فقط رد خونش باقی میماند؛ روی زمین، روی ذهنم و شاید روی دستانم...
💠 به قلم: خانم فاطمه شکیبا
#دلنوشته
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#چله_آرمان
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَي مُصَابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَي عَظِيمِ رَزِيَّتِي
خدايا سپاس تو را..
همیشه برام جای سوال بود چرا بایدشکرگذار باشم بابت مصیبت؟!
مثل هر روز غرق روزمرگی که چه عرض کنم، دیگه خفه شدم تو روز مرگی هام..
این وضعیت یه سرباز امام نیست، میدونم!
خیلی دور شدم، میدونم!
فضای مجازی، دوره اخر زمان، اجتماع پر از آسیب، همش بهونه است؛ میدونم!
اما این کسالت و رخوت انگار چسبیده به اعتقاداتم و ول کنم نیست..
یه چیزی لازم دارم،
یه نیرو، یه شوق، یه راه برای حرکت دوباره!
اما نمیدونم دنبال چی باید بگردم.
مثل هر روز توی کانال های مختلف و پیام رسان های مختلفم بودم،
با همون کسالت چسبیده بهم که دیگه انگار کم کم داشت قلبم و فتح میکرد!
نشونش؟! گریه نکردن تو روضه ها..
نشونش؟! نمازهای قضا..
تا اینکه یه کلیپ دیدم، فیلم غربت تو!
و شد انچه باید میشد!
از پس این مصیبت،از پس این روضه مجسم.
قلبم سبک شد..
همه چیز انگار نو شد..
اولش شرمنده شدم که تو برای ولی فقیهت حاضری جونتو بدی،اما..
ولی من بعد پرواز کردم انگار..
نشونش؟! هق هقم با دیدن نگاهش..
آرمان عزیز تو شدی روضه مجسم ما،
غریب گیر اوردنت..
پیراهنشش رو نه..
انگشتر..
دیگه نمیتونم ساده از این عبارات روضه بگذرم!
به لطف تو..
آره منم رفیق شهید دار شدم، انگاری تازه فهمیدم این روزا یه جای خالی تو زندگیم داشتم برای تو، که با هیچی پر نمیشد..
حالا دیگه فهمیدم چرا باید شکر گزار مصیبتی باشم که بهم رسیده!
ذکر هر روزم شده: اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَي مُصَابِهِمْ؛ خدای را سپاس بر بزرگي عزايم..
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#دلنوشته
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 با این ستاره ها راه را میتوان پیدا کرد...
آرمان جان! تو هم جزو افتخار حوزه حاج اقا مجتهدی (ره) شدهای...
طلبه ها هنوز هم فدایی اسلام هستند، حتی اگر دهه هشتادی باشند...
#دلنوشته
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 دلنوشته
حالا که بالهایت را گشوده ای و آزاد شده ای از پرواز برایمان بگو...
آسمان از آن بالا چه رنگ است؟ همین رنگی که ما میبینیم یا نه؟ بگو رهایی از قفسِ تن چه حسی داشت؟
حتما باید خیلی خوشحال باشی که از جهنم زمینیان، از بین مرده های متحرک خارج شده ای. بگو، از بهشت بگو، از ارواح پاک و نورانی که ملاقات کردی بگو...
راستی امام حسین را هم دیده ای؟ ما که وقتی فهمیدیم چطور شهیدت کرده اند فقط یاد گودی قتلگاه افتادیم، حضرت زهرا را چطور؟ او را دیدی؟ تو بهتر از همه ما دانی لگد خوردن از نانجیب چقدر دردناک است، چون برای خودت اتفاق افتاده است.
حاج قاسم چه؟ اگر دیده باشی اش حتما به او گفته ای حاجی، خامنه ای عزیز را عزیزِ جانم داشتم، برای حرمِ جمهوری اسلامی از خونم گذشتم.
خوش به سعادتت آرمان، دست ما را هم بگیر تا مثل تو از پس امتحان هایمان سرافراز بیرون آییم. دست ما را هم بگیر تا در لحظه های حساس شک نکنیم، پایمان نلغزد، دست و دلمان نلرزد... تو که این قدر پیش خدا عزیزی، از خدا بخواه به ما هم جرئت و شجاعت بدهد، ما را هم قوی کند، مثل خودت...
#دلنوشته
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
#دلنوشته
داستان این قصه ی دردناک سر دراز دارد سالها پیش که از ولایتی بودنم گفتم ...
معلمی گفت که انقلاب را قبول ندارد دلیلش را پرسیدم؟ گفت آرمان انقلاب شهادت بود والان دیگر نیست...
من سالها سر درگم، کلمهی آرمان و شهادت در ذهنم مانده بود. تا امروز که آرمان باشهادتش گواهی شد به این ذهن آشفتهی من که شهید آرمان، آرمان انقلاب ماست. اینجا نه جزیره مجنون بود نه شهید همت ونه شهید باکری و نه یک کتاب؛ اینجا پاییز بود و آبان ماهش که من دوست داشتم.
آبان همیشه زیبا بود؛ کوچ پرستوها، باران تند و راه بندان شهر.
پاییز بود و آبان ماهش،غروب بودوغربتش، برق چشمانی که مظلومیت شهید راتمام شب فریاد میکشد، و صبحی که لاله با خون دمیده بود، و سرخی تقویمی که پاییز را رنگین تر از همیشه نشان داده بود...
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
#دلنوشته
سلام آرمان جان!
من به خاطر داشتن جوانانی چون شما به خود میبالم.
آقا چه سربازانی دارد! هوشیار، بیدار و ولایی و پا در رکاب رهبری...
خون شما هم چنان در کوچه و خیابان و روی دیوار می جوشد.
چند سال پیش چه خونها ریخته شد تا این انقلاب شکل بگیرد و حالا چه خونها ریخته میشود تا این درخت انقلاب پایدار بماند...
متاسفم برای عدهای که خود را ارزان فروختند به مسیح علینژادی ها.
آنها بدانند که ما بیداریم؛ مواظب حجاب و قرآن و اسلام هستیم.
ما قدردان خون شهدایمان هستیم.
ما از نسل سلیمانی ها هستیم.
ما شیر دختران هوشیار ،از چادرمان که ارثیهی مادرمان، حضرت زهرا(س) است، مواظبت میکنیم.
بقول شاعر:
ننگ بر امان اگر که شمر امان دهد
شیعه باید از خودش جَنم نشان دهد
وای اگر که جز غرق خون شدن، شیعه جان دهد...
آرمان جان شفاعت ما فراموشت نشود.
برای سلامتی آقای عزیزتر از جانمان و ظهور حضرت صاحب الزمان(عج) دعا کن.
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
صدای آوینی هنوز در گوشم میپیچد...
صدای انقلاب...
صدای جبهه.
صدای رفیقی که سرش بر زانو گرفته شده!
صدای تیرها...
صدای بیسیمچیها وقتی که همان لحظه به شهادت میرسیدند...
صدای «مهدی، مهدی، حمید»...
صدای باکری در گوشم میپیچد...
صدای فرزند شهیدی که سالهاست با عکس پدرش زندگی میکند و سهمش از پدر، همین قاب عکس روی دیوار است...
صدای مادری که شبانگاه باید دخترش را دلداری دهد
از نبود بابا...
صدای کسی که جگرگوشهاش را فدای اسلام کرده و دنیا حتی تکهای استخوان به او برنگردانده...
صدای اروند،
صدای کمیل،
صدای مجنون...
صدای افتادن پلاکها درون آب را از سوی اروند میشنوم...
صدای تشنگی را از کمیل...
صدای دلداگان حسین را از مجنون...
صدای نعل اسبان را از کربلا میشنوم...
گوش بده!
توهم میشنوی!
درست در روز دهم محرم بود که پیکرهاشان
گسسته شد و سر اعتقاد خود ماندند.
کربلا هنوز تمام نشده!
من صدای غربت را از اکباتان میشنوم...
از زبان خیابان!
از زبان خون!
از زبان انگشتر...
من صدای دلتنگی را؛
از زبان خاطرات ۲۱ ساله مادر آرمان میشنوم!
✍🏻 #دلنوشته
#آرمان_عزیز♥️
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
آرمان عزیز،
حالا که ماه محرم است بگذار خوب برایت روضه بخوانم؛ تو دیگر با تمام ذکر مصیبتها نسبت داری؛ با جوانی قاسم، با زخمهای علی اکبر، با جوانمردی ابوفاضل و با عطش علی اصغر و حتی با غریبی و بیپناهی کاروان اسرا و بیبی زینب سلام الله؛
آری تو دیگر روح روضههای هیأت هم شدهای، اسمت در دهانها میچرخد و نامت در دلها شعله میکشد؛ جوانها به ضریح معصومیت چشمانت دخیل میبندند و پیرترها، نذر عاقبت به خیریشان را به تقدس نام و یادت تقدیم میکنند؛
میدانم که خودت در کوچههای سینه زنی هیأت، حضور داری و میانداری میکنی!
دیگر میشناسمت؛
روضهی تو دیگر تمام نمیشود!
مظلومیت تو هرگز فراموش نخواهد شد!
تو دیگر از پیش دل ما و محرمهایمان نمیروی؛
تو میمانی،
همصدا با ضربان یا حسین ( علیه السلام ) قلبهایمان!
همسفره با اشک روضههایمان!
و همسفر با پای پیاده اربعینهایمان!
سلام ما را به ناخدای کشتی نجاتمان برسان!
#دلنوشته
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
#دلنوشته ای تقدیم به #آرمان_عزیز
در آستانه اولین سالگرد شهادت مظلومانه اش 👇
تو مؤمن بودی و انگار نوری منجلی بودی
که وقف راه دین بودی و سرباز ولی بودی
غریبانه اگر چه جانفدای راه دین گشتی
عزیزم، تو قوی بودی، برای خود یلی بودی
زلال و پاک مثل شبنمِ بر روی برگ گل
شبیهِ آینه شفاف بودی، صِیقلی بودی
شبیه آیه های فتح و پیروزی درخشیدی
به قلبِ پر غمِ اسلام وحیِ مُنزَلي بودی
همه گریان در آن هنگامه و تو در میان قبر
در آغوش پر از مِهرِ حسین بن علی بودی
تویی معنایی از نور و وفا و عشق و خوش عهدی
یقین دارم که رجعت میکنی با حضرت مهدی
حاج امیر عباسی
۲۴ مهر ماه ۱۴۰۲
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
سلام آرمانم...
سلام عزیز دل خاله. در این یک سال روزهای زیادی را به امید اینکه همه چیز در خواب بود چشمانم را باز کردم؛ ولی افسوس همهچیز واقعی بود و تو، پاره تنم، جگر گوشهام را دیگر ندارم. کجا باید بیابم تو را؟ عزیزم بیا در آغوشم تا برایت مرثیه فراق بخوانم، شعر جدایی، قصه تنهایی، حکایت هجران.
آرمانم!
ای سرو قامتِ به خون تپیدهی من! در دوریات میگریم، گریه که نه، خون میگریم.
عزیز دل خاله! افتخار میکنم به شجاعتت، به مردانگیت، به حرفهای با عملت وبه رشادتت. راستی عزیزم! گاهی که به عکسهای کودکیات مینگرم با خود میگویم: آرمان تو کی انقدر بزرگ شدی؟ کی انقدر قد کشیدی؟ کی مرد شدی؟ و حالا کی شهید...؟
آرمان جان! عجیب این روزها یاد آن روزی افتادم که برای اولین بار خاله شدم. وای آرمان! سر از پا نمیشناختم. نمیدانی چطور خودم را رساندم بیمارستان تا ببینمت. آخر یک لقب تازه پیدا کرده بودم، شده بودم خاله! نمیدانی چه حالی داشتم، وقتی تو را در آغوش گرفتم، بوسیدمت و در گوشت گفتم: خوش آمدی به این دنیا عزیزم، تولدت مبارک باشه نفس خاله!
و حالا روزی که قرار بود به معراج الشهدا بیایم، بیقرار بودم تا ببینمت، عجب حالی داشتم. وقتی وارد حیاط معراج شدم انگار راه نمیرفتم، داشتم پرواز میکردم به سوی تو. وارد اتاق که شدم، کنار تابوتت زانو زدم، صورت ماهت را بوسیدم و در گوشت گفتم: شهادتت مبارک باشه عزیزم، تو دوباره باعث شدی من یه لقب جدید پیدا کنم و این بار شدم خالهی شهید، خاله شهیدی که شد عزیز دل یک امت و شد آرمان عزیز...(لقبی که رهبری به تو دادند)
افتخار میکنم به اینکه پیش امام حسین(ع) رو سفیدمان کردی، میدانم در آغوش اربابت به آسمانها پر کشیدی... میدانم روحت آزاد و نورانی شده، میدانم یک بار دیگر در دنیایی دیگر، باز هم دور هم جمع میشویم به امید دیدار دوباره مان...
۱۴۰۲/۸/۴
#دلنوشته
#یک_ایران_آرمان |
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
#دلنوشته یک مادر به مادر آرمان
سلام و رحمت خداوند بر مومنان و بندگان پاک و زلالش؛
سلام بر شهیدان؛
سلام بر فرزندان با ایمان که همیشه رفیق مادر بودند و هستند.
مادر آرمان!
خواستم چند جملهای من هم درد دل کنم؛ هم با شما و هم با آرمان؛ که بگویم آرمان نه تنها فرزند شما بود و هست، بلکه فرزند من و مادرانی مثل من هم هست.
بگویم که نه تنها شما دلتنگ آرمان هستید بلکه ما هم در این یکسال پابهپای شما دلتنگی کشیدیم و اشک ریختیم.
هر بار با یاد و خاطره آرمان و شهادتش رنجیده خاطر شدیم و گریستیم.
خواستم بدانید که تکتک پسران ما پسرت هستند؛ هرچند نمیتوانند جای خالی آرمان عزیز را پر کنند، ولی بدان مثل آرمان هر جا کمکی نیاز داشتید هستند و میتوانید روی کمکشان حساب کنید.
و بدان که شهیدان زنده هستند و پیش خداوند رزق و روزی داده میشوند. مطمئن باش که آرمان هم
جایگاه ویژهای پیش خداوند دارد.
بدانید ما مادران این سرزمین به حال شما مادر عزیز غبطه میخوریم که با شیر پاکتان آرمانها پرورش دادید و عزیز همه شد.
مادر نمیگویم از نبودن آرمان غصه نخورید؛ مگر میشود و مادر باشی و از نبودن فرزندت غمگین و ناراحت نباشی؟
ولی بدان که آرمان شاید فقط جسمش پیش شما نباشد، روح بلند آرمان کنار شماست و همیشه.
پسری همسن و سال آرمان دارم؛ تقریبا تمام اخلاق و خصوصیات آرمان را دارد و طلبه است و دلم میخواهد اگر دوست داشتید و هر موقع کاری داشتید در خدمت شما باشد.
بدانید که شما تنها نیستید و نخواهید بود.
ما مادران این سرزمین با پسرانمان همیشه در خدمت خانواده شهدا هستیم.
و افتخار میکنیم که لایق این امر باشیم.
انشاالله خداوند عاقبت همه رو بخیر و رزق شهادت رو نصیب همه ما کند.
در پناه خدا.
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#یک_ایران_آرمان
#شهید_آرمان_علی_وردی
--------------
📣 کانال رسمی شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy