﷽
#خاطࢪه💚
دهه محرم در سوریه بودیم.
در "ریف حلب" دو سه شب گردان ما و چند شب گردان او به شکل دید و بازدید هیئت می گرفتیم،این در بین گردان ها رسم بود. یک شب ما مهمان گردان او بودیم. دو حلقه پشت هم تشکیل دادیم و مشغول عزاداری شدیم. ناگهان در تاریکی، شخصی را دیدم که به نظرم آشنا آمد. کمی خود را جا به جا کردم تا ببینم چه کسی است.
محمد رضا بود. به شدت ضجه می زد و گریه می کرد.
ناگهان به دلم افتاد که او شهید می شود، اما به خاطر روحیه شاداب و پرنشاطش به فکرم خندیدم و به خودم قبولاندم که به این زودی ها شهید نمی شود.
گفتم که او ضد گلوله است، اما سرنوشت چیز دیگری شد.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[٢روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
17.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[﷽]•
「📌| #اطلاعیه 」
| درپناه حرم |
{ششمینسالگردشهادتشهیدمدافعحرممحمدرضادهقانامیری}
⏰|زمان:
جمعه۲۱آبان۱۴۰۰ازساعت۱۴:۳۰
🏠|مکان:
خیابانآزادیجنبناحیهمقدادسپاه
مهدیهامـامحسنمجتبےعلیهالسلام
😷|بارعایتپروتکلهایبهداشتے
منتظرحضورتانهستیم...❤️
#انتشارباشما
#شهدایاربعهحلب🕊
#کنگرهشهدایدرپناهحرم
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
🆔•|@shahid_dehghan|•
+امام حسن(علیهالسلام)میفرمایند:
آنچه را از دنیا طلبیده ای و بدان نرسیدهای ، به منزلهی آن پندار که «هرگز» به اندیشهات خطور نکرده است...
﴿میزان الحکمه ج۳ ص۶۸﴾
✍🏻بین این همه هدف و آرزو، بین تمام خواستههامون، قطعا هستن مواردی که نشه، نرسیم...
آروممون میکنه این کلام آقا...
بهش فکر کنیم،از نو شروع کنیم✨
#مشقعشق♥️
#وصالنویس 🌱
@shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🦋| #پست_اینستاگرام_مادر_بزرگوار_شهید
روزشمارمادرانه۲
هیچ میدانی، الان دقیقا ۱۴ روز هست که شبها و روزها به خانه نیامده ای، در مدرسه سرم را به پسر بچه های قد و نیم قد که چهره کودکی تو را در صورتهایشان می کاوم، گرم میکنم، تا عبور ساعتها را متوجه نشوم، زمان در مدرسه تند به سرعت برق و باد میگذرند، شاید به این خاطر است که میخواهند من را به گوشه دنج خانه پرتاب کنند، جایی که نبودت بی تابم میکند، من قوی و سرسخت بار آمده ام اما نمی دانم چرا این دفعه... خانه ایی که گاه و بی گاه وارد اتاقت میشوم و نظاره گرِ لباسها و کیفت پشت آویز در، دست رویشان می کشم و دور از چشم بقیه بویشان میکنم و عطر دل انگیز وجودت را تا عمق جانم می فرستم. امروز شورای دبیران داریم، دل آشوبه ی اخیرِ چند روزه من مانع نظم در انجام وظایفم نیستند، منتظر حضور همکارانیم، هنوز یک ربعی از شورا نگذشته است که موبایلم زنگ میخورد، شماره ایی ناشناس و عجیب، جهت پاسخگویی از اتاق شورا بیرون میروم. دلم میخواهد دور باشم از راهروی مدرسه، فلذا قدم در حیاط می گذارم ، و جواب میدهم: بله سلام بفرمایید.
صدایی نمی آید، بوقی آزاد در دلم غوغایی بر پا میکند، دستانم یخ کرده اند، منتظر می ایستم و به آسمان نگاه میکنم، قلبم گواهی تلفن محمدرضا را میدهد، خداخدا میکنم دوباره زنگ بخورد، موبایل مثل اسفنج مچاله شده در دستانم فشرده شده است، نفسم حبس، زنگی دوباره، صدای قلب خودم را می شنوم: سلام مامان... خوبی.
احساس میکنم از عمق تاریخ، از دورترین جای ممکن در هستی، صدایش را می شنوم، صدایی ضعیف اما پر توان، آتشِ صدایش قلبم را آب میکند و همچون قطرات دانه های مروارید آسمانِ چشمانم را بارانی، خوش و بش میکند، صدای قهقهه مستانه اش شور میدهد به تک تک سلولهای وجودم،
- سلام عزیزم، کجایی مامان؟ چرا زنگ نمی زنی؟
سعی میکنم فقط بشنوم تا گرمای صدایش بر یخهای وجودم بنشیند.
خداحافظی میکند، من نیز.
دو دقیقه بیشتر طول نکشید این وصل، دلم نمی خواست تمام شود، اما شد.
زانوانم تاب بدنم را ندارند حال برگشت به اتاق شورا را ندارم در اتاقی دیگر می نشینم و های های بی صدا گریه میکنم، همکارانم نگران، یک نفر جلو می آید و در خلوتی دونفره جویا میشود.
بند دلم باز میشود و میگویم: برای پسرم، از من دور شده، خیلی طولانی، خارج رفته، برای تحصیل، علم آموزی، از نوع معنویش، عاشقانه، داوطلب، بسیجی، حضرت زینب، دفاع، حرم،
س...و...ر...ی...ه
|• @shahid_dehghan
رسانه چیست؟!
متخصص ها تاکیید دارن که بین رسانه (به عنوان بستر ارتباطات✌️🏻) و ابزار های رسانه ای مثل:
١_ زبان😳
٢_ میکروفن
٣_موبایل
۴_رادیو و تلویزیون
۵_و...
تمایز قائل نشیم!🤔
با توسعه فناوری شکل ها دیگری هم از رسانه رو شد که با رسانه های جمعی (mass media) تفاوت هایی داشتند👇🏻
رسانه های که امروزه به عنوان رسانه های اجتماعی یا (social Media)🗣 شناخته می شوند.
نیاز ما و رسانه...❕
#ادامه_دارد🕊
#روشنگری✌️🏻
#ناگفته_های_رسانه
🆔@shahid_dehghan
27.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|🌸🌿|••
یاسیدالکریـم خۅش آمدۍ🎊خۅش آمدۍ🎊
امـا۾هـادۍ(؏)مےفـرمایـنـد:
[خـطاب بہ یکی از اهالے رۍ]↜:بـداݩ که اگر
قبـر ؏ـبدالعظیم در شهر خـودتان را زیارٺ📿
کنی، همچـون کسی باشی کہ حسیـݩبنعلے(؏)❤️ را زیـارٺ ڪرده باشـد ...
{🖇میزانالحکمہ}
•🌱| @shahid_dehghan
1.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「📱|#استوری」
بَرادر جان... کاش دَر گوشِ ما
سِرِّ دِلبَران را نَجوا کُنی🕊🌿
2روز تا وصال🍂
#دمی_با_شهید
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
•🌿| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
.[﷽]. #روایت #مجنون_حضرت_عشق🌹 #قسمت_چهارم 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 شلخته تر از سربازها ندیدم. از جنگ که برمیگردند یک
.[﷽].
#روایت
#مجنون_حضرت_عشق🌹
#قسمت_پنجم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بعد از اینکه بچهها با زینبیون به هم رسیدند و دست دادند. آمار شهدا را از بلندگو اعلام کردند. همان موقع فهمید که برادرش زخمی شده. مقداد که اسم رفیقش را نگفت. اما حتما همین علی بوده که مقداد دلداریاش میداده.
بعد هم که حاج قاسم آمده بود و دلداریشان دادهبود. ظهر روز بعدش چه روز سختی بوده برای بچهها. باید وسایل شما را جمع میکردند و به خانوادهتان میرساندند. هرکس مسئول جمعآوری وسایل یکی بود. همه با اشک چشم و خوندل وسایل شما را جمع میکردند. حتی حال حرف زدن هم نداشتند. دم غروب تصمیم گرفتند برایتتان هیئت راه بیندازند که هم بچه ها آرام شوند و هم بچه های آن گردانی که نزدیک شما بودند و فقط پنج دقیقه تا گردان شما فاصله داشتند برای تسلیت بیایند. رسم بود بینتان که هر گردانی که شهید میداد گردانهای دیگر برای عرض تسلیت میرفتند.
خبر شهادت شما که پیچید بچههای فاطمیون و زینبیون و بچه های گردان بالا و ارکان نیروی قدس برای تسلیت به محل اسکان شما آمدند. تقریبا همه آمدند. هرکس که نزدیک شما بود. چون همه تعریف فاتحین را شنیده بودند و شهرهای الحاضر و العیس شهرهای مهمی بودند. فاتحین! چه اسم خوب و مناسبی روی گردان شما گذاشته بودند. حالا همه برای شهدای فاتحین اشک می ریختند و حسرت میخوردند.
بعد از مراسم هیئت حدود ساعت نه و نیم شب فرمانده گفت:« جمع و جورکنید که امشب ده دوازده نفر برن تهران کار شهدا و زخمی ها رو انجام بدن.»
علی هم جزو آن ده دوازده نفر بود که به تهران برمیگشت.
2روزتاوصال
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🆔•| @shahid_dehghan |•
⸢بسمـرَبــالعشقــ♥️⸥
میتوان بین کثرات و شلوغی ها
و هزار جلوه از دنیای فانی بود،
اما وحدت داشت ...
نخ ولایت را گم نکرد ...
عشق الهی وحدت میدهد ...
هرجا نگاه کنی، اورا میبینی ..
مراقبه امروزم این باشد که
نخِ محبت مهدی {عج} را بین
کثرات گم نکنم✨💔
⦅شھیدمحمدرضادهقانامیرے⦆
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🗒️ پنجشنبه ۱۴۰۰٫۸٫۲۰
🆔 • @Shahid_dehghan
﷽
#خاطࢪه💚
حدود ساعات دو تا سه نصف شب خواب عجیبی دیدم. خانهمان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شده اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند، دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدهام منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم است. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند که همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمد رضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.
#ابووصال
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#روزشمارشهادت
[۱روزماندهتاشهادت🌹🍃]
🆔@shahid_dehghan
🦋| #پست_اینستاگرام_مادر_بزرگوار_شهید
روزشمارمادرانه۳
... دل توی دلم نیست،میدانم محمدرضا دارد یک کارهایی میکند، آموزش می بیند، آنهم از نوع سختش، گاها شبها دیروقت به خانه می آید، خسته و کوفته. خودش به وضوح رضایتمند است اما من نگرانش هستم، سوال پیچش می کنم. بعضی وقتها که حوصله دارد سرِ صبر فلسفه می بافد و دلِ سیر جواب میدهد، طوری که خسته ام می کند و پشیمان از سوال، اما تکنیک های سرِحال آوریش حرف ندارد، با دلقک بازی و ایجاد پیام بازرگانی آدم را از خستگی، و از جدیت در پرسش بِدَر می آورد، اما امان از وقتی که حوصله ندارد یا خسته است با انبر هم نمی شود از زیرِ زبانش حرف کشید.
می دانم تصمیمش چیست. اما به خاطر دل خودم هم که شده به زبان نمی آورم، حتی بهش فکر هم نمی کنم، راستش در فکرم بیقرارم.
هنوز رفتن محمدعلی بعد سی و یک سال برایم مثل گدازه های آتش، سوزان است، فلذا از فکر کردن طفره می روم، خودم را به بی خبری می زنم، بی خبری خوش خبریست. اما هر لحظه دلم مثل سیر و سرکه می جوشد. در خانه همیشه درحال پِچ پِچ کردن با مهدیه اوقات خودش را پر می کند، می فهمم که خواهر برادری درحال پنهان کاری هستند، شنیده ام که تاریخ تکرار میشود، اما اینجا و الان در سال نود و چهار تاریخ انگار با تمام جزئیاتش در حال تکرار است، پنهان کاری از همان نوع قدیمی اش که خودم در مقابل پدر و مادرم انجامش میدادم، پنهان نمودن جدیدترین اخبار از عزم بر رفتن های مکررِ محمدعلی و محمدرضا... به رزم.
@shahid_dehghan