هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄══❁🌸❞ #قرارهرشبما❝🌸❁══┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
•┄═━❝🌸❞━═┄•
@shahid_dehghan
•┄═━❝🌸❞━═┄•
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
بے خبرم ز جاے #تو
یادِ تو مے وَزد ولی....🍃
#شبتون_حیدرے🌙
#التماس_دعاے_شهادت❤️
•═•••◈🌙◈•••═•
@shahid_dehghan
•═•••◈🌙◈•••═•
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄•
🌤 #صبحتون_شهدایی
شهید محمدرضا دهقان
ذکر روز پنجشنبه:
لاالاالله الملک الحق المبین
100 مرتبه
•┄═•🌤•═┄•
@shahid_dehghan
•┄═•🌤•═┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین نگیر👆😂😄
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری💚
🍃🌹 @shahid_dehghan🌹🍃
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃🌹| #مصاحبه #قسمت_ششم گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌹 👇
🍃📽| #مصاحبه
نحوه شهادتش را چگونه متوجه شدید؟
از آن روزی که #محمدرضا رفت به اعضای خانواده میگفتم منتظر #محمدرضا نباشید #محمدرضا برنمیگردد.
من هر سال برای محمدرضا یک شال گردن میبافتم. امسال هم دخترم کاموایی خرید که برای محمدرضا شال گردن ببافم. حدودا 50 سانت از شال گردن را بافتم ولی اصلا دلم نبود. به خودم میگفتم من این را میبافم ولی برای #محمدرضا نیست و قلبم به این مسئله آگاهی میداد و تمام آن 50 سانت را شکافتم که حتی دخترم به من اعتراض کرد و گفت: محمدرضا زودتر از بقیه برمیگردد.
پیش خودم گفتم #محمدرضا که برنمیگردد برای چه برایش شال گردن ببافم, این یک حسی بود که من داشتم و دلیلش را نمیدانستم.
صبح پنجشنبه در دانشگاه بودم و آنقدر حالم بد بود که برای اولین بار بعداز 45 روز از رفتن #محمدرضا داستان رفتنش به سوریه را برای یکی از همکلاسیهایم گفتم.
بعد از تعریف داستان همکلاسیام شروع به گریه کرد و من هم همراه او گریه میکردم و احساس میکردم که یک اتفاقاتی در این عالم در حال رخ دادن است و با تمام وجودم این قضیه را احساس میکردم.
ساعت 2 بعد از ظهر که به خانه آمدم مشغول آماده کردن وسایل ناهار بودم که یک لحظه حال عجیبی به من دست داد و ناخوداگاه قلبم شکست و شروع به گریه کردم و احساس کردم دیگر #محمدرضا را نمیخواهم و انرژی عظیمی از من بیرون رفت.
این حالت که به من دست داد خیلی منقلب شدم و رو به قبله برگشتم و یک سلام به اباعبدالله دادم و با یک حالت عجیبی گفتم خدایا راضیام به رضای تو و گفتم آنچه از دوست رسد نیکوست و نمیدانم چرا این حرفها را با خودم زمزمه میکردم.
از ساعت حدود سه و نیم بعد از ظهر به بعد لحظه به لحظه حالم بدتر میشد ساعت 7 بعد از ظهر که شد من در آشپزخانه بودم و گریه میکردم و نمیدانم چرا این حالت را داشتم.
آن شب, شب خیلی سختی بود و خیلی سخت به من گذشت و سعی کردم با خواندن دعای کمیل و زیارت عاشورا خودم را آرام کنم که حالت من بازخوردی در خانه نداشته باشد.
همیشه هر اتفاق خاصی که میخواست در خانه اتفاق بیفتد اخوی بزرگم آقامحمدعلی که #شهید شده قبل از وقوع آن به ما اطلاع میداد.
آن شب هم ایشان به خواب من آمد.
بعد از نیمههای شب بود که خواب دیدم که خانه ما خیلی روشن است و حتی یک نقطه تاریکی وجود ندارد و من دنبال منبع نور میگردم که این منبع نور اصلا کجاست؟
بعد از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه کردم و دیدم دسته دسته شهدایی که من میشناسم با حالت نظامی و سربلند و چفیه در حال وارد شدن به خانه هستند و من هم در شلوغی این همه آدم دنبال منبع نور میگشتم.
بعد برگشتم و دیدم که نور از عکسهای دو تا اخویهایم که روی دیوار بود از قاب عکس اینها منتشر میشود و دیدم برادرم ایستاده و یک دشداشه بلند حریر تنش است و با یک خوشحالی و شعف فراوان و چهرهای نورانی من را با اسم کوچک صدا زد و گفت: «اصلا نگران نباش! #محمدرضا پیش من است»
و دو، سه بار این جمله را تکرار کرد. من آن شب از ساعت دو با این خواب بیدار شدم و تا صبح در خانه راه میرفتم و اشک میریختم و دعا میخواندم.
تا ساعت 8 صبح که دیگر نتوانستم تحمل کنم...
#ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم
🍃🌹 @shahid_dehghan🌹🍃
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄══❁🌸❞ #قرارهرشبما❝🌸❁══┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
•┄═━❝🌸❞━═┄•
@shahid_dehghan
•┄═━❝🌸❞━═┄•
🍃🌙🍃
بی #تو آوارم و برخویش فروریخته ام...
ای همه سقف و ستون و همه آبادی من...
#شبتون_شهدایی🌙
#التماس_دعا♥️
🍃🌹 @shahid_dehghan
#شهید_رسول_خیلی دست و دل باز بود
حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی میداد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود...
یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرون بود
یه ماه بعدش که سراغش رو ازش گرفتم گفت یکی از دوستاش ازش خوشش اومده و رسول هم خیلی شیک داده بهش!😬
وقتی به چیزی دلبسته نبود خب از چیزی هم دریغ نمیکرد
البته بماند که من آاای حرررص خوررردم!!
🍃🌹 @shahid_dehghan🌹🍃
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄══❁🌸❞ #قرارهرشبما❝🌸❁══┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
•┄═━❝🌸❞━═┄•
@shahid_dehghan
•┄═━❝🌸❞━═┄•
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄•
🌤 #صبحتون_شهدایی
شهید محمدرضا دهقان
ذکر روز شنبه:
یا رب العالمین
100 مرتبه
•┄═•🌤•═┄•
@shahid_dehghan
•┄═•🌤•═┄•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🔹 #شهید_هادے_باغبانے ایمان و رسانہ را بہ هم پیوند زد👇 🍃🌹 @shahid_dehghan 🌹🍃
🍃🌹| #شهیدانہ
عشق و علاقه زیادی به مستندسازی داشت.از این عشق دوربین ها بود که هرجا میدیدی دوربین به دست درحال شکار یک لحظه است.مادرش میگوید" از همان دوران راهنمایی با شرکت در کلاس های مختلف،مستندسازی را یاد گرفت." اوکه به رشته های هنری علاقه داشت و کارشناس خبرنگاری را تمام کرده بود،تصمیم گرفت برای به تصویر کشیدن مظلومیت اسلام و افشای جنایات دشمنان و وحشی گری سلفی ها و تکفیری ها،بار سفرش را ببندد و خبر تعرض به حرم بی بی زینب(ع) را که شنید،میل به رفتن در او دوچندان شد.
دومین سفرش به سوریه بود.سفری برای ساخت مستند در ۲۸ مرداد ۹۲؛ اما آخرین جنایت گروه های تروریستی مخالف حکومت بشار در درگیری های مناطق حاشیه ای دمشق توسط تروریست های تکفیری جبهه النصره،اجازه نداد مستند او هیچوقت تمام شود.
بعد از رفتنش اما مستندی ساختند به نام "هادی" که زندگی #هادی_باغبانی را روایت میکرد.مردی که الگویش #حسن_باقری بود و وقتی مستند این شهید(آخرین زمستان) پخش میشد،با لذت تمام لحظه لحظه زندگی شهید باقری را دنبال میکرد و حقیقتا که در درس آموختن از او ممتاز شد.
#الهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#شهید_هادی_باغبانی
🍃🌹 @shahid_dehghan 🌹🍃
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄══❁🌸❞ #قرارهرشبما❝🌸❁══┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
•┄═━❝🌸❞━═┄•
@shahid_dehghan
•┄═━❝🌸❞━═┄•
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄•
🌤 #صبحتون_شهدایی
شهید محمدرضا دهقان
ذکر روز یکشنبه:
یا ذی الجلال و الاکرام
100 مرتبه
•┄═•🌤•═┄•
@shahid_dehghan
•┄═•🌤•═┄•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃🌹| #مصاحبه #قسمت_هفتم گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌹 👇
🍃📽| #مصاحبه
آن روز جمعه بود و صبح زود همه را بیدار کردم و گفتم بلند شوید از خانه برویدبیرون و این برای خانواده خیلی عجیب بود...
همه گفتن این موقع صبح کجا برویم؟؟
دخترم همان لحظه گفت برای شهید عبدالله باقری در بهشتزهرا مراسمی گرفتند برویم آنجا.
من تا این حرف را شنیدم اجبارشان کردم که با هم بروید بهشت زهرا. برای شوهرم خیلی عجیب بود گفت شما هم بیا. من گفتم نمیآیم شما خودتان بروید, میخواهم خانه را مرتب کنم و احساس میکردم ما در خانه میهمان خواهیم داشت.
خانواده حدود ساعت 9 صبح به بهشت زهرا(س) رفتند و من شروع به مرتب کردن خانه کردم. اتاق محمدرضا همان مدلی که قبل از رفتنش چیده بود همانگونه بود.من احساس میکردم که باید خانه را خلوت کنیم حتی یادم است که کیف پولش که کنار اتاق بود را برداشتم و دیدم کارت ملی محمدرضا داخل کیفش است, با دیدن کارت ملی اش به محمدرضا گفتم تو دیگر نیستی برای چی بهت نگاه کنم.
برای اینکه بهتر بتوانم دوریاش را تحمل کنم یکی از پیراهنهایش را روی چوبلباسی اتاق آویزان کرده بودم و هر روز صبح پیراهنش را بو میکردم و گریه میکردم که شوهرم و دخترم میگفتند:
مامان چقدر سوسول شدی که پیراهن محمدرضا را بو میکنی!
ولی من با این چیزها 45 روز را طاقت آوردم اما آن روز همه اینها را جمع کردم.
اتفاقا در آن روز تلفن خانه نیز خیلی زنگ میزد میخواستم آن خبری را که میدانستم به آنها بگویم اما میگفتم این خبر موثق نیست و اگر بگویم ممکن است نگران شوند...
برگشت خانواده خیلی طول کشید حدود ساعت 2 بعد از ظهر برگشتند سریع سفره ناهار را پهن کردم و سریع آن را جمع کردم, چون به خودم میگفتم که هیچ چیز نباید نامرتب باشد و هر لحظه ممکن است ما میهمان داشته باشیم...
#ادامه_دارد...
#شهید_محمدرضا_دهقان
#تسنیم
🍃🌹 @shahid_dehghan🌹🍃
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄══❁🌸❞ #قرارهرشبما❝🌸❁══┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
•┄═━❝🌸❞━═┄•
@shahid_dehghan
•┄═━❝🌸❞━═┄•