ابووصال
کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری
#قسمتبیستوچهارم
سرقت ادبی
هدیه تولد،یک رم هشتگیگ خرید.تلاش کرده بود باسلیقه کادوپیچ کند🎁 اما اینطور نبود.هدیه را که باز کردم،یکتکه کاغذ لای آن بود.
چند بیت شعــــــــر بود که قافیه مهدیه داشت.
باتعجب😳پرسیدم:دوبیتی باقافیه اسم من گفتی🤔⁉️
ملتمسانه🙏 از من خواست تا صدایش را در نیاورم😶
شعر یکی از دوستانش بودکه برای همسرش سروده بود و همنام من بود.
راوی:خواهرشهید
#ادامهدارد...
@shahid_dehghan
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
| @shahid_dehghan |
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃یک روز پس از حیرانی 🆔| @shahid_dehghan
هوالحق
عزیزدلم
چقدر غصه کتاب آقارسول و آقا محمودرضا رو میخوردی. یه بند غر میزدی: اینهمه از شهادتشان گذشته،چرا کتابی دربارشون نیست؟
تو که اینهمه پیگیر بودی،چرا تالیف کتاب خودت اینهمه طول کشید؟بااینکه اطمینان دارم همه چیزش به انتخاب خودت بود،اما دوست دارم چندخط از کتاب را بخوانی،چقدر ذوق زده ام که بعد از خواندنش بگویی:راضی ام ازت... چه خوش روزی بودی!
همرزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. با ذکر《لبیک یازینب》 همه می گفتند《محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده》میگفتند《پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که میخواست به شما بگه هدیه تون رو پذیرفته》
پدرومادرت چه هدیه ای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟وچه دلیل و حجتی بهتر ازاین پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟برچم چه به موقع رسیده بود.قلب مادرت باددیدنش آرام شد.یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه میکرد.پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید.
وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند. فرمانده ات گفت《صاف و مرتب بکشید. مثل خودش با سلیقه باشید》بس که حتی در سوریه و وسط جنگ به تیپ و ظاهرت می رسیدی.
به جز پرچم چیزهایی دیگری هم بود که باید همراهت میکردند.
انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت میگفتی《نشور مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزایش رو نشست》شالت هدیه مهدیه بود.هفت هشت سال،تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند.آنقدر بلندکه تاروی زانوهایت می رسید. و همیشه یک دور،دور گردنت میپیچیدی.چقدر دوستش داشتی. هروقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود.
اخ به قربان ذوق کردنت و لبخندت... قدم کوچکی بودبرای ادای دین به تو.امیدمان این است که بپذیری...
*کتاب یک روز پس از حیرانی،روایتی ست از زندگی شهید مدافع حرم،محمدرضا دهقان امیری که به زودی توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ خواهد رسید.نویسنده این کتاب جوانی خوش ذوق ک خوش قلم و نگارنده کتابهاارزشمند مانند به سپیدی رویا و نیز طلوع روز چهارم است،سرکار خانم فاطمه سلیمانی.
فضای کتاب،کمی ساختار شکنانه،متفاوت و احساسی ست که قطعا از مطالعه آن لذت خواهید برد. امیدوارم قدمی باشد برای نزدیکی و انس بیشتر با محمدرضا.
#فاطمه_سلیمانی_ازندریانی
#انتشارات_شهید_کاظمی
#یک_روز_پس_از_حیرانی
*پستمشترک پدر،مادر و خواهر بزرگوار شهید
🆔| @shahid_dehghan