eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
6.8هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی: @Ghoqnooos_7494 ارتباط باخادم : @Ebno_zahra135 تبلیغات : @Vesal_Tablighat
مشاهده در ایتا
دانلود
•┄═•بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم•═┄‌• ذڪر روز دوشنبـه:‌ یـا قاضِیَ الْحاجات🌷🍃 ای برآورده ڪننده ی حاجت‌ها. تعداد: ١٠٠ مرتبه #صبحتون_شهدایی 🌷•┄═•═┄•🍃 @shahid_dehghan 🍃•┄═•═┄•🌷
•═┄•※💞 #قرآن‌روزانہ 💞※•┄═• •ســـورة: زخرف •صفحہ : ۴۹۲ •جــــزء: ۲۵ 💞•ڪانال‌شهـیدمحمدرضـادهقـان•💞 •══┄•💞•┄══• @shahid_dehghan •══┄•💞•┄══•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🆔| @shahid_dehghan
از گفت و گوی تفصیلی با مادر و خواهر 🌷شهید محمدرضا دهقان امیری🌷: - تسنیم: عکس‌العمل پدر محمدرضا در این خصوص چه بود؟ - مادر شهید: "محمدرضا یک ماه قبل از رفتنش ساعت 12 شب پدرش را صدا کرد و در داخل اتاقش برد و خیلی راحت به او گفت که می‌خواهم به سوریه بروم. پدرش به او گفت مگر تو را به سوریه می‌برند فکر نمی‌کنم که ببرند. محمدرضا گفت که می‌برند.چون پدر محمدرضا رزمنده دفاع مقدس بود و جنگ را درک کرده بود خیلی راحت قبول کرد و رضایت داد. محمدرضا راهش را انتخاب کرده بود و برای رفتن به سوریه مانند اسپند روی آتش بود و بال بال می‌زد. مخصوصا اینکه یکی از صمیمی‌ترین دوستانش به سوریه رفته بود و محمدرضا از این موضوع خیلی ناراحت بود.محمدرضا گفت که در حلب شهید می‌شوم" - تسنیم: واکنش شما برای رفتن محمدرضا به سوریه و داستان اینکه گفته بود من در حلب شهید می‌شوم چه بود؟ - خواهر شهید: "دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهان‌آرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلم‌برداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلم‌ها را بعد از شهادتم پخش‌کن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازه‌ات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی»، گفت «دمشق»،  گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید می‌شوم». همان موقع این صحبت‌ها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخی‌های محمدرضا نگاه می‌کنم می‌بینم یا می‌دانسته و این حرف‌ها را می‌زده و یا خدا شوخی‌هایش را خریده است.در آن دو سالی که آموزش می‌دید خیلی از آموزش‌های نظامی و خرابکاری‌ها و شیطنت‌های داخل پادگان می‌گفت به همین سبب خیلی نگران او بودم چون می‌دانستم توی چهارچوب‌های تعیین شده نمی‌گنجد و قائل به محدود بودن نیست و زمانی که داشت می‌رفت به او خیلی سفارش کردم که مراقب خودش باشد. ولی بعد از جریان سوریه شنیدم در همان چارچوبی که فرمانده مشخص کرده با جسارت عمل کرد. زمانی که محمدرضا سوریه بود چون عکس‌هایش را دوست داشتم مدام عکس‌های پروفایلش را چک می‌کردم و وقتی عکسش قشنگ بود قربان صدقه‌اش می‌رفتم. یادم است یک عکسی گذاشته بود که یک دشت شقایق بود و بالای آن نوشته بود «قول می‌دهم مادر که شهید شوم آخر» آن عکس را که دیدم بهش پیام دادم که خیلی عکس قشنگی است ان‌شاءالله که شهید شوی. بعد جواب داد و گفت خیلی خسیس‌بازی درمی‌آورد ان‌شاءالله‌اش را چند بار بگو و دائم دعا کن که من شهید شوم. محمدرضا شهادت ذکر لبش بود و آن‌قدر از شهادت می‌گفت که برای ما عادی شده بود. -تسنیم: چرا  اسم حسین وصالی را برای خودش انتخاب کرد؟ - مادر شهید: "محمدرضا علاقه زیادی به شهید اصغر وصالی فرمانده پاوه داشت و همیشه می‌گفت غیرتی که اصغر وصالی در پاوه و کردستان وسنندج به خرج داده قابل تحسینه  و می گفت من دوست دارم اسمم اصغر وصالی باشه و بهش می گفتیم که تو با فرمانده جنگ اشتباه گرفته می‌‌شی. بخاطر عشق و  علاقه ای که به امام حسین (ع) داشت اسم حسین را انتخاب کرد و در دوسال که آموزش نظامی می‌دید با یک اسلحه آموزش می دید و خط نستعلیق بسیار زیبایی داشت و  اسم حسین وصالی را روی اسلحه‌اش حکاکی کرده بود و با همان اسلحه به سوریه رفت." -تسنیم: از روزی که برای رفتن به سوریه آماده می‌شد، بگویید؟ - مادر شهید: "ساعت 6 صبح زمانی که مشغول جمع کردن وسایلش بود برای رفتن به سوریه کمکش کردم تا ساکش را ببندد. وسایلش را جمع کردم و برایش یک مقدار مواد مغذی گذاشتم. آن لحظه‌ای که مشغول جمع کردن وسایلش بودم دل خودم آشوب بود و تمام قلب و بدنم می‌لرزید ولی سعی کردم در چهره‌ام بروز ندهم که مبادا محمدرضا ناراحت شود و از رفتن منصرف شود. حدود ساعت 7 صبح بود و در بین حرف‌هایم به او گفتم محمد عزیزم امیدوارم سوریه بهت خوش بگذرد. عادت زیادی به هروله کردن  و حسین حسین داشت، تا این حرفها را بهش زدم سریع بلند شد و مداحی حاج محمود کریمی را با صدای بلند گذاشت و توی اتاق می‌دوید و هروله می‌کرد و به صورت خودش می‌زد و هر دفعه می‌آمد و سر من را می‌بوسید.در آن زمان روی زمین نشسته بودم  با دویدن‌های محمدرضا و با هر بوسه‌ای که بر روی سرم می‌زد و می‌گفت «مامان راضی‌ام ازت، قربونت برم، تو چقدر خوبی»، خردشدن‌ خودم را می‌دیدم اما با خیال راحت بدرقه‌اش کردم" 🌷 @shahid_dehghan 🌷
🔸 #روز_هشتم به نیابت از شهید دفاع مقدس #احمدعلی_نیری متولد۱۳۴۵/۴/۲۹تهران شهادت۱۳۶۴/۱۱/۲۱اروندرود مزار واقع در بهشت زهرا تهران 🆔| @shahid_dehghan
همیشــه داغ دلم قبـــر خلوت حســـن است به ســرهـوای بقیـــع و زیارت حســـن است تمام هفتــه برای حسیــــــــن می ســــوزم ولی ی من وقف غربت حسن است 🌿| @shahid_dehghan
🍃💌| نمیتوان یا لیتنے ڪنٺ معڪم خواند و در خانه ماند و خود را دین دار دانسٺ... 🍃💌| @shahid_dehghan
اینجـــا براے از #تو نوشتنـ هوا ڪم است... #شهیددستگیر❤️ 🍃| @shahid_dehghan
لطفا انتقادات و پیشنهادات خود را حتما به ایدی های زیر بفرستید🙏🏻 🆔| @Anonymous_983 🆔| @vesali_22 ازهمکاری شما مچکریم🍃 التماس دعا:)
•┄❁ #قرار‌_شبانہ ❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر ‌شهید #محمدرضا_دهقان♥️ | @shahid_dehghan |
مثل عڪس رخ مَـهتاب ڪه افتاده در آب در دلم هستے و بین من‌ و تو فاصِله‌هاست... شهید #محمدرضا_دهقان #آرام_بخواب... 🍃| @shahid_dehghan