کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🆔| @shahid_dehghan
#قسمت_سوم از #بخش_دوم گفتوگوی تفصیلی #خبرگزاری_تسنیم با مادر و خواهر 🌷شهید محمدرضا دهقان امیری🌷 :
- تسنیم: نحوه شهادتش را چگونه متوجه شدید؟
- مادر شهید: "از آن روزی که محمدرضا رفت به اعضای خانواده میگفتم منتظر محمدرضا نباشید، محمدرضا برنمیگردد. من هر سال برای محمدرضا یک شال گردن میبافتم. امسال هم دخترم کاموایی خرید که برای محمدرضا شال گردن ببافم. حدودا 50 سانت از شال گردن را بافتم ولی اصلا دلم نبود. به خودم میگفتم من این را میبافم ولی برای محمدرضا نیست و قلبم به این مسئله آگاهی میداد و تمام آن 50 سانت را شکافتم که حتی دخترم به من اعتراض کرد و گفت: محمدرضا زودتر از بقیه برمیگردد. پیش خودم گفتم محمدرضا که برنمیگردد برای چه برایش شال گردن ببافم، این یک حسی بود که من داشتم و دلیلش را نمیدانستم.
صبح پنجشنبه در دانشگاه بودم و آنقدر حالم بد بود که برای اولین بار بعد از 45 روز از رفتن محمدرضا داستان رفتنش به سوریه را برای یکی از همکلاسیهایم گفتم. بعد از تعریف داستان همکلاسیام شروع به گریه کرد و من هم همراه او گریه میکردم و احساس میکردم که یک اتفاقاتی در این عالم در حال رخ دادن است و با تمام وجودم این قضیه را احساس میکردم. ساعت 2 بعد از ظهر که به خانه آمدم مشغول آماده کردن وسایل ناهار بودم که یک لحظه حال عجیبی به من دست داد و ناخوداگاه قلبم شکست و شروع به گریه کردم و احساس کردم دیگر محمدرضا را نمیخواهم و انرژی عظیمی از من بیرون رفت. این حالت که به من دست داد خیلی منقلب شدم و رو به قبله برگشتم و یک سلام به اباعبدالله (ع) دادم و با یک حالت عجیبی گفتم: خدایا! راضیام به رضای تو و گفتم: آنچه از دوست رسد نیکوست و نمیدانم چرا این حرفها را با خودم زمزمه میکردم.
از ساعت حدود سه و نیم بعد از ظهر به بعد لحظه به لحظه حالم بدتر میشد ساعت 7 بعد از ظهر که شد من در آشپزخانه بودم و گریه میکردم و نمیدانم چرا این حالت را داشتم.
آن شب، شب خیلی سختی بود و خیلی سخت به من گذشت و سعی کردم با خواندن دعای کمیل و زیارت عاشورا خودم را آرام کنم که حالت من بازخوردی در خانه نداشته باشد..."
🌹 @shahid_dehghan 🌹
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
| @shahid_dehghan |
جوان بود !
پیش امام جواد آمد !
درد و دل کرد:
حال دلم خوب نیست...
از مردم خسته شده ام...
از همه عاصی شدهام !
بریدهام، به تهخط رسیدهام !
امام فرمود:
به سمت #حسین فرار کن !
#شب_جمعه💔
#شبتون_شهدایی
🍃| @shahid_dehghan