eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.8هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📲| تبلیغات: 🆔| @abo_vesaal74
مشاهده در ایتا
دانلود
📜| 🍃| با موتور خودت دنبالت آمد و تا آموزشگاه رساندت. کوله ات را تحویل گرفته و به خانه برگشتید. صادق نیم ساعتی دم در منتظر ماندن تا با خانواده خداحافظی کنی.حدود ساعت ده رفتید هیئت پویانفر و همانجا دم در نشستید و چند دقیقه ای با روضه حضرت زینب گریه کردید.دوستان دیگر هم بودند باهم ساندویچ خوردید و صادق بعد از شام موتور را گذاشت و همگی با ماشین تو را تا آموزشگاه رساندند. موقع خداحافظی آرام صورت همدیگر را بوسیدید.صادق گفته بود ((محمد یادت نره شهید شدی دست منم بگیر)) گفت که اگر شهید شدی دستش را بگیری اما حدس میزنم آن لحظه خودش هم حرف خودش را باور نداشت! به گمانم مطمئن بود که برمیگردی چطور می توانست دل بکند از تو؟ از توی برادر. تویی که برادری را در حقش تمام کرده بودی مثل آن شب مراسم چیذر همان شب که همسر صادق تنها در مراسم شرکت کرده بود و صادق قرار بود آخر شب بعد از مراسم بیاید دنبال همسرش اما نتوانست.دست به دامان تو شد تو هم به اندازه کافی پول نداشتی تا برای همسرش آژانس بگیری همسر رفیقت را از چیذر تا خیابان محلاتی پیاده همراهی کردی. فرمان موتور را دست گرفته بودی و جلوتر میرفتی آن بنده خدا هم پشت سرت. اینجور کارها کار هرکسی نیست! صادق حق داشت بعد از رفتنت اینطور پریشان بشود. برای رفتن برادر با غیرتش... 🌟•﴾@shahid_dehghan﴿•🌟
🕊 📜| 🍃| با موتور خودت دنبالت آمد و تا آموزشگاه رساندت. کوله ات را تحویل گرفته و به خانه برگشتید. صادق نیم ساعتی دم در منتظر ماندن تا با خانواده خداحافظی کنی. حدود ساعت ده رفتید هیئت پویانفر و همانجا دم در نشستید و چند دقیقه‌ای با روضه حضرت زینب گریه‌کردید. دوستان دیگر هم بودند با هم ساندویچ خوردید و صادق بعد از شام موتور را گذاشت و همگی با ماشین تورا تا آموزشگاه رساندند.موقع‌خداحافظی آرام صورت همدیگر را بوسیدید. صادق گفته بود ((محمد یادت نره شهید شدی دست منم بگیر)) گفت که اگر شهید شدی دستش را بگیری اما‌حدس میزنم آن لحظه خودش هم حرف خودش را باور نداشت! به گمانم مطمئن بود که بر میگردی چطور می توانست دل بکند از تو؟ از توی برادر. تویی که برادری را در حقش تمام کرده بودی مثل آن شب مراسم چیذر همان شب که همسر صادق تنها در مراسم شرکت کرده بود و صادق قرار بود آخر شب بعد از مراسم بیاید دنبال همسرش اما نتوانست. دست به دامان تو شد تو هم به اندازه کافی پول نداشتی تا برای همسرش آژانس بگیری همسر رفیقت را از چیذر تا خیابان محلاتی پیاده همراهی کردی. فرمان موتور را دست گرفته بودی و جلوتر میرفتی آن بنده خدا هم پشت سرت. اینجور کارها کار هرکسی نیست! صادق حق داشت بعداز رفتنت اینطور پریشان بشود.برای رفتن برادر با غیرتش... 🌟•﴾@shahid_dehghan﴿•🌟