eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.3هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📝|ارتباط با ادمین: 🆔| @bentolabbas8
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃📽| #مصاحبه #قسمت_اول گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌹 👇
🍃📽| تسنیم : در آخرین ارتباطی که با هم داشتید چه گفتید؟ : دفعه‌های آخر در ارتباطات تلفنی خیلی غُر می‌زد از اینکه خسته شده... من احساس می‌کردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده... این مدل حرف زدن‌ها از خیلی بعید بود. منتها جدی حرف نمی‌زد و خیلی کم مظلوم می‌شد یعنی اغلب با شیطنت‌های خاصی و با شوخی و خنده حرف‌های جدی‌اش را می‌گفت... آخرین بار سه‌شنبه بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه برمی‌گردم اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خسته‌ام دیگر نا ندارم بهش گفتم دو، سه روز دیگه می‌آیی... من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان بود... در همین حین مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد... یکسری حرف‌هایش برایم خیلی سنگین بود خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود ندیده بودیم و توی خطر بود و حرف‌هایش بوی خاصی می‌داد... بعد که صحبتش با مامان تمام شد دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را راضی کردی؟ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به خواستگاری برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم... ... •┄❁🌹❁┄• @shahid_dehghan •┄❁🌹❁┄•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃📽| #مصاحبه #قسمت_دهم گفت وگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌹 مادر شهید : تمام نگران
🍃📽| از گفت وگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با 🌹 تسنیم: حس و حال شما از لحظه دیدار پیکر محمدرضا چه بود؟ : من همیشه به برگشت امیدوار بودم و مطمئن بودم به خاطر وعده‌هایی که می‌دهد برمی‌گردد. وقتی پدر آمد و گفت تیر خورده خیلی امیدوار شدم و گفتم چیزی نیست اما وقتی خبر شهادتش را دادند یادم هست فقط در خانه راه می‌رفتم و زیر لب «الا بذکرالله تطمئن القلوب» را با خود تکرار می‌کردم. زمانی که برای دیدنش به معراج شهدا رفتیم من مطمئن بودم که ایستاده و منتظر ما است. وقتی وارد معراج شهدا شدیم و دوست‌هایش را یکی یکی می‌دیدم مطمئن شدم که محمد ایستاده است. وقتی پیکرش را دیدم خیلی مات و مبهوت شدم و مانند یک غریبه به او نگاه می‌کردم و احساس کردم که ا و را نمی‌شناسم. احساس کردم که دارم کم می‌آورم سرم را نزدیک صورتش بردم و گفتم «تو همان یا نه؟» کم کم باورم شد و برایم اثبات شد که این محمدرضاست. با همان تیپ خواهر بزرگتری تهدیدش می‌کردم و گفتم: «حالا که رفتی بالا این کار را بکنی و اینجاها بری‌» دوست داشتم انگشترش را به او بدهم و خیلی ذوق داشتم خودم این انگشتر را دستش کنم. یادم هست انگشترش را نزدیک صورتش بردم و ازش پرسیدم: انگشترت قشنگ است؟ می‌پسندی؟ دیدارمان از نظر کلامی دیدار صمیمی بود اما فضای سنگینی داشت.... ... 🍃🌹 @shahid_dehghan🌹🍃
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃📽| #مصاحبه #قسمت_یازدهم از گفت وگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید 🌹 تسنیم: حس و حال
🍃📽| از گفت وگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با 🌹 تسنیم: نحوه شهادت محمدرضا چگونه بود؟ : دقیقا ساعت یک ربع به 7 شب در عملیات العیس در حومه حلب مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار می‌گیرد و از سر و گردن و قسمت چپ بدن او از بین می‌رود که حتی فرماندهانش می‌گفتند از بین آن 4 شهید یگان فاتحین نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراش‌تر بود و آن 3 شهید دیگر با ترکش‌های این گلوله‌ای که به محمدرضا خورده بود شهید شدند. 💠 تسنیم: دلیل اینکه در امامزاده علی اکبر چیذر دفن شدند چه بود؟ : خواست و وصیت خودش بود و به مادرم این قضیه را گفته بود. ... 🍃🌹 @shahid_dehghan🌹🍃
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃📽| #مصاحبه #قسمت_اول گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌹 👇
🍃📽| تسنیم : در آخرین ارتباطی که با هم داشتید چه گفتید؟ : دفعه‌های آخر در ارتباطات تلفنی خیلی غُر می‌زد از اینکه خسته شده... من احساس می‌کردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده... این مدل حرف زدن‌ها از خیلی بعید بود. منتها جدی حرف نمی‌زد و خیلی کم مظلوم می‌شد یعنی اغلب با شیطنت‌های خاصی و با شوخی و خنده حرف‌های جدی‌اش را می‌گفت... آخرین بار سه‌شنبه بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه برمی‌گردم اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خسته‌ام دیگر نا ندارم بهش گفتم دو، سه روز دیگه می‌آیی... من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان بود... در همین حین مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد... یکسری حرف‌هایش برایم خیلی سنگین بود خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود ندیده بودیم و توی خطر بود و حرف‌هایش بوی خاصی می‌داد... بعد که صحبتش با مامان تمام شد دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را راضی کردی؟ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به خواستگاری برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم... ... •┄❁🌹❁┄• @shahid_dehghan •┄❁🌹❁┄•
🍃🌹 #خواهرانه یانور حسابش از دستم در رفته... چند وقت از نبودنت گذشته؟ اگر بودی، به حساب مااهل دنیا، حالا بیست و دوساله بودی، باچهره ای کمی پخته ترازقبل، شاید شاغل بودی یا مثل خیلی از رفقایت متاهل شده بودی... اگر بودی حتما در جمع کوچک خانواده در آغوشت می گرفتم و مردتر شدنت را تبریک میگفتم... اگربودی حالا به جای اشک دلتنگی، لبخند برلب داشتم از ذوق دیدن قامت مردانه ات... راستی اگر نیستی، چراهرروز دلم با چهره زیبایت روز راآغاز میکند و هرشب قلبم بامرور صدایت آرام میگیرد؟ اگرنیستی چرا اینهمه جریان داری درلحظاتم؟ در قلبم... اگرنیستی، چطوراینهمه باقدرت دلم رابه آتش میکشی وباز بالبخندی آرامش میکنی؟ چرااینهمه مرور میشوی برایم #محمدجان؟ بیچاره دنیایی ک تودرآن نیستی و بیچاره تر، من که دراین دنیاگرفتارم ماه منورم... وقتی دنیا گنجایش روح بزرگ و دلسوزی را نداشته باشد، مجبوری شهید شوی تا آزادانه هدایت کنی، مثل شهیدعلی خلیلی.... ♦️به قلم #خواهرشهید #برای_بار_آخرم_شده_فقط_بخند #تو_آن_بلای_قشنگی_که_آمدی_به_سرم #باز_هم_بگذریم #یا_علی •┄❁🌹❁┄• @shahid_dehghan •┄❁🌹❁┄•
‍ 🍃🌹| یادمه بااتوبوسی که از خوزستان عازم تهران بود داشتیم از قم به تهران برمیگشتیم ... من ومحمدرضا کنارهم نشسته بودیم وتوی اتوبوس ترانه ای باصدای یک زن پخش میشد. حالش خراب بود وآروم و قرار نداشت.. رفت جلو وبه راننده گفت : لطف کند و خاموشش کند... چنددقیقه ای آهنگ خاموش شد اما صدای اعتراض همه بلند شد. صدای آهنگ که دوباره دراومد، هندزفری درگوش کرد که نشنوه... شاگرد راننده جلوش ایستادو گفت: ماچه گناهی کردیم ک نمیخواهیم هم تیپ تو باشیم و این آهنگ را دوست داریم؟ حرف تو وحی است؟؟ تو مسلمانی؟؟؟ _ من شیعه امیرالمومنینم... همان خدایی ک به تو رحم کرد و تورا شیعه قرار داد، دستور دادکه صدای زن برای مردان حرام است، حرف خدای توست نه هم تیپ های من، جای توبودم، اینطور آتش در گوشم نمیکردم... شاگرد راننده کمی درنگ کردورفت... هرچندبازهم حریف خودش نشد که آهنگ راقطع کند... آن روزها محمدرضا دبیرستانی بود... ♦️ نقل شده از 🌹 •┄❁🌹❁┄• @shahid_dehghan •┄❁🌹❁┄•
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍁| #محرم_سال94 محمدرضا دهقان در مجلس اباعبداللّه (ع) 🍁※•﴾ @shahid_dehghan ﴿•※🍁
🍃🌹| قبل از رفتنش به سوریه، در فرودگاه ساعت ده و نیم صبح بود که تماس گرفت. با ناراحتی گفت امسال نه به مراسم بیت حضرت آقا می رسم و نه به چیذر. اصرار داشت که اگر بیت می روی و حضرت آقا را دیدی، عوض من هم نگاهش کن. به جای من کیف کن به جای من حسین حسین بگو عوض من گریه کن... ♦️به نقل از •┄❁🌹❁┄• @shahid_dehghan •┄❁🌹❁┄•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💌| شب اول قبر با خانواده و دوستان محمد نیمه شب بر سر مزارش در امامزاده علی اکبر چیذر جمع شده بودیم، هر کدام از ما یا دوستانش که خاطره ای از محمد تعریف می کردیم، به خنده ختم می شد. انگار نه انگار شب اول قبر محمد است. چون تمام خاطراتش در آن شیطنت و بگو و بخند داشت. محمد یک بچه فوق العاده شیطان، پرنشاط، جسور و شجاع بود در عین حال خیلی احساساتی و دلسوز بود و در عین حال خیلی مقید بود. میگفت آدم باید شیک و مجلسی حزب الهی باشد. اگر می خواهد حزب الهی باشد، خوشگل حزب الهی باشد که وقتی بقیه می بینند، کیف کنند. هم مرامت را ببینند هم ظاهرت را ببینند. اصرار داشت در زندگی لذت ببرد یعنی هم به خوشی هایش می رسید پارک جمشیدیه می رفت، شیان می رفت، خلاصه از لذت های زندگی اش کم نمی گذاشت. با اینکه شاد بود و لذت می برد اما حدود خودش را هم رعایت می کرد. 🍃💌| به روایت | @shahid_dehghan |
🍃💌| یادمه با اتوبوسی که از خوزستان عازم تهران بودیم داشتیم از قم به تهران برمی‌گشتیم. من و کنار هم نشسته بودیم و توی اتوبوس ترانه‌ای با صدای یک زن پخش می‌شد. حالش خراب بود و آروم و قرار نداشت. رفت جلو به راننده گفت: لطف کند و خاموشش کند. چند دقیقه‌ای آهنگ خاموش شد اما صدای اعتراض همه بلند شد. صدای آهنگ که دوباره دراومد، هندزفری در گوش کرد که نشنوه. شاگرد راننده جلوش ایستاد و گفت: ما چه گناهی کردیم که نمی‌خواهیم هم تیپِ تو باشیم و این آهنگ را دوست داریم؟! حرفِ تو وحی است؟ تو مسلمانی؟ محمدرضا گفت: من شیعه‌ی امیرالمؤمنینم همان خدایی که به تو رحم کرد و تو را شیعه قرار داد، دستور داد که صدای زن برای مرد حرام است، حرف خدای توست نه هم‌تیپ‌های من، جای تو بودم، اینطور آتش در گوشم نمی‌کردم. شاگرد راننده کمی درنگ کرد و رفت. هرچند باز هم حریف خودش نشد که آهنگ را قطع کند. آن روزها دبیرستانی بود... 🍃💌|نقل‌شده از 🆔| @shahid_dehghan
‍ 🍃🌹| یادمه بااتوبوسی که از خوزستان عازم تهران بود داشتیم از قم به تهران برمیگشتیم ... من ومحمدرضا کنارهم نشسته بودیم وتوی اتوبوس ترانه ای باصدای یک زن پخش میشد. حالش خراب بود وآروم و قرار نداشت.. رفت جلو وبه راننده گفت : لطف کند و خاموشش کند... چنددقیقه ای آهنگ خاموش شد اما صدای اعتراض همه بلند شد. صدای آهنگ که دوباره دراومد، هندزفری درگوش کرد که نشنوه... شاگرد راننده جلوش ایستادو گفت: ماچه گناهی کردیم ک نمیخواهیم هم تیپ تو باشیم و این آهنگ را دوست داریم؟ حرف تو وحی است؟؟ تو مسلمانی؟؟؟ _ من شیعه امیرالمومنینم... همان خدایی ک به تو رحم کرد و تورا شیعه قرار داد، دستور دادکه صدای زن برای مردان حرام است، حرف خدای توست نه هم تیپ های من، جای توبودم، اینطور آتش در گوشم نمیکردم... شاگرد راننده کمی درنگ کردورفت... هرچندبازهم حریف خودش نشد که آهنگ راقطع کند... آن روزها محمدرضا دبیرستانی بود... ♦️ نقل شده از 🌹 •┄❁🌹❁┄• @shahid_dehghan •┄❁🌹❁┄•
⭕️اطلاعیه 🔺پخش لایو از مزار شهید🔺 تا دقایقی دیگر پخش لایو از طریق پیج زیر : @f.toosi1374 استوری . @shahid_dehghan