کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃🌷| @shahid_dehghan
🍃بسمـ رب شهدا 🍃
هوالخالق
آن شب برادرش به دیدارش آمده بود، محمدعلی بیست و دوساله آمده بود به دیدار خواهر... آمده بود تا جلوه ای از جلوات طفل را به مادر نشان دهد تا عشقی گرم و آتشین قلب مادر را تسخیر کند،
از این پس باهر تکان این طفل در بطن وجودش به وجد می آمد...
برادر با دست پر آمد... بالباس نظامی و هیبتی جذاب آمد تا دوباره باقدوبالای زیبایش بادل داغدار خواهر بازی کند... هدیه اش نوزادی بود که در آغوش داشت، مادر با وجود ماه ها فاصله از تولد نوزادش، اورا در آغوش برادر شهیدش می دید... پسری سفیدرو، زیبا و خوش روزی...
مادر از حضور این طفل ذوق زده بود چراکه برادرش به او وعده محمدرضای ثانی را داده بود آنگاه که طفل را در آغوشش گذاشت و گفت: فاطمه، این محمدرضای توست...
این خواب، بیست سال بعد تعبیر شد. در شامگاه بیست و یکم آبانماه نود و چهار در شهر حلب، روستای العیس...
نوزادی که بشارت دهنده اش یک شهید همخون باشد، نوزادی که ثانی یک شهید باشد اما سهم خواهری داغدار، عجیب نیست که رهرو همان شهدا باشد و شهید نسل جدید...
_____________
🔹آخرین عکسهای خانوادگی، تنها چند روز قبل از اعزام، حرم حضرت عبدالعظیم، مهرماه نودوچهار
#بیا_زخم_هارو_یه_جوری_رفو_کن
#دلتنگی_شده_کارم
#شهید_شهیدگونه_زندگی_میکند
🍃🌷 @shahid_dehghan